به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، نویسنده کتاب «پنجمین پنجره و خورشید» در مقدمه کتاب نوشته است: پس از انتشار کتاب «فاطمه چه گفت؟ مدینه چه شد؟ (شهر گمشده)» بعضی از دوستان پیشنهاد کردند درباره امام حسین(ع) نیز دست به قلم ببرم، ولی من از اینکه بتوانم در سپهر تاریخ به پرواز حسین نگاه کنم احساس عجز میکردم و میکنم.
حماسه حسین همان قله ابرپوشی است که خورشید هم نمیتواند به سادگی از پشت آن سر برآورد و رخ بنماید. همه میخواهند بر این قله صعود کنند، ولی کمند آنها که قادر بهصعود شدهاند خیلی کم. زینب یکی از آنها است و عباس نیز.
انکارناپذیر تاثیر حسین است بر تاریخ و شگفتانگیز پاسخ تاریخ است به حسین...»
این کتاب چهار فصل دارد که در آن تحلیل تاریخی دنبال میشود، نشانههای شهادت و داستان دشت کربلا بخشهای دیگر آن است. کتاب «پنجمین پنجره و خورشید» با راهپیمایی اربعین به پایان میرسد و پیام عاشورا را الهام بخش جریان مقاومت برای تمام ملت اسلامی میداند.
درباره نویسنده
محمدحسن حاجیعلیمحمدی در نخستین روزهای بهمن ماه سال ۱۳۲۹ در تهران بدنیا آمد، او در شعر به زورق تخلص دارد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای از مجموعه مدارس جامعه تعلیمات اسلامی گذراند. دوره اول متوسطه و بخشی از دوره دوم متوسطه را نیز در تهران تحصیل کرد و سرانجام از دبیرستان خرد شیراز در رشته ریاضی دیپلم گرفت. در سال ۱۳۵۰ وارد رشته کشاورزی در همدان شد و درسال ۱۳۵۴ لیسانس گرفت.
او از ابتدای سال پنجم دبستان جملات موزونی میساخت ولی نخستین شعرش را هنگامی سرود که دانش آموز کلاس هفتم در دبیرستان علوی بود. این شعر ترجمه منظوم حدیثی از امیرالمومنین حضرت علی (ع) درباره مقام معلم بود.
همزمان با تحصیل در دبیرستان مدتی نیز به مدرسه مرحوم آیت اله مجتهدی میرفت و از محضر آن استاد فرهیخته استفاده میکرد. استعداد و ذوق شعری در او از حدود ۱۷ سالگی شکوفا شد. پدر و مادر، خاله و عمویش، شاعر بودند.
از آثار او میتوان به آثار «سپیده سر زده است»،«عربی و انقلاب اسلامی»، «فاطمه چه گفت و مدینه چه شد»، «دو حرکت در تاریخ»، «ریشهها»، «خورشید در خون» و «هفت شهر» اشاره کرد.
قسمتی از متن کتاب
عبیدالله بن زیاد با شهادت مسلم جسارت بیشتری پیدا کرد. او میدید که هم تطمیعش موثر شده هم تهدیدش. نخبگان کوفه عملاً تسلیم تطمیع او شده بودند و تودۀ مردم نیز هر یک در فکر نجات زندگی خود بودند تا در اندیشۀ قیامی که به نام حسین آغاز شده بود. عبیدالله دستور داد تا هانی را در مرکز شهر در مقابل چشم مردم گردن بزنند. او را دست بسته از دارالاماره بیرون بردند. او فریاد میزد و قوم قبیلهاش را به استمداد میطلبید، ولی هیچکس کمکی به او نکرد. او حتی توانست یک لحظه از بند خود را رها کند، ولی دو مرتبه او را در بند کردند و در مرکز شهر گردنش را زدند و تنش را همراه با تن مسلم به ریسمان بستند و در کوچههای شهر، محله به محله، به گردش درآوردند تا از تمام مردم زهرچشم گرفته باشند و همه را مرعوب خود ساخته باشند.
شهادت هانی آخرین رمقهای کوفه را گرفت. وقتی مرد بزرگی چون هانی را بتوانند مانند گوسفند در مقابل چشم مردم سر بزنند و هیچ صدایی به اعتراض برنخیزد معلوم است که تکلیف مردم بینام و نشان چه خواهد بود.
در شرایطی که این اتفاقات ناگوار در کوفه رخ میداد، کاروان حسین آغاز به حرکت سوی کوفه کرده بود. و در حالیکه سر مسلم و سرهانی با نامهای از عبیدالله بن زیاد همراه با پیکی به سوی دمشق میرفت، کاروان حسین به سوی کوفه میرفت و هنگامی که سر مسلم و سر هانی را در دروازۀ دمشق به نشانۀ پیروزی میآوریختند کاروان حسین قدم به قدم به کوفه نزدیکتر میشد. شهری که مغلوب تطمیع و تهدید امویان شده بود اینک به جای آنکه در انتظار حسین باشد در اختیار ابنزیاد بود. از آنچه در کوفه میگذشت کسی خبرنداشت و کسی نمیدانست که چگونه در آن شهر شقاوت به اوج وقاحت خود رسیده که حتی دو طفل خردسالِ مسلم در آن شهر امان نداشتند. آن دو را به طمع جایزۀ اینزیاد در کنار فرات سر بریدند و جنازۀ آن دو را به آب انداختند و آبِ رود پیکر آن دو کودک بیگناه را با خود برد... (صفحه ۱۲۸ و ۱۲۹)
کتاب پنجمین پنجره و خورشید نوشته محمدحسن زورق در ۲۶۰ صفحه، در قطع رقعی، با شمارگان هزار و ۲۵۰ نسخه توسط انتشارات سوره مهر منتشر شد.