زندگی «کیمیا» و «فرید» که دوازده سال از ازدواجشان میگذرد، به مو رسیده و آنها تصمیم به جدایی می گیرند اما دو فرزند پسرشان مانع کار است. شرط میگذارند که پسر بزرگتر نزد پدر بماند و پسر کوچک پیش مادر. آن دو اما به شدت به هم وابستهاند. فراق بین آنها به راحتی ممکن نیست. به توصیه مشاور باید تمرین فاصله کنند. اما «کیمیا» و «فرید» هر کاری میکنند نمیتوانند بین آنها فاصله بیندازند.
آخرین تلاشهای این خانواده در آستانه فروپاشی با یک حادثه به فرصتی دوباره برای هم آغوشی تبدیل میشود؛ از جدایی به اتحاد. گم شدن بچهها و تلاش والدین برای پیدا کردن آنها دو کارکرد دراماتیک در قصه پیدا میکند. یکی اینکه قصه را در یک ماجرای جستجوگرانه قرار داده و به آن تعلیق میبخشد. ضمن اینکه به ریتم آن شتاب بخشیده و بر التهاب داستان میافزاید. از سوی دیگر فاصله افتادن بین والدین و فرزندان به واسطه این اتفاق، آنها را به هم نزدیکتر کرده و انگار یک دغدغه مشترک آنها را به یگانگی دوباره میرساند.
اساسا مفهوم «فاصله» در فیلم مفهوم و موقعیتی محوری است که ساختار درام در نسبت با آن معنا و صورتبندی میشود. تصمیم به طلاق خود اراده به فاصلهگیری است. گم شدن بچهها میان آنها و والدین فاصله میاندازد. به توصیه مشاور بچهها باید تمرین فاصله کنند و در نهایت خود کیمیا دچار فوبیا فاصله است که برآمده از تجربه یک تروما در گذشته است. بر خلاف سهراب سپهری که میگفت همیشه فاصلهای است، وصل ممکن نیست. اینجا فاصلهها به وصل مجدد میانجامد و به جای دور کردن موجب نزدیک شدن آدمها میشود.
این فاصلهگذاری را میتوان از منظر دیگری هم خوانش کرد. به این معنا که فاصله گرفتن از یک موقعیت و بحران کمک میکند تا با طمانینه و منطقیتر به آن نگاه کنیم و تصمیم عاقلانهتر بگیریم. یک بار میتوان کل فیلم و روابط آدمها در آن را از منظر فاصله دید و به درک درونیتر از مناسبات آدمها دست یافت. اما فارغ از این سویه مفهومی و روانشناختی، «در آغوش درخت» یک فیلم خانواده محور است و تلاش میکند اهمیت همدلی و همراهی و پیوست در کانون خانوادگی را با ضد آن به تصویر بکشد یعنی با گسست.
از منظر بصری، بافت جغرافیایی اثر، قصه را به دل طبیعت میبرد. میان درخت و باغ و دریا و مزرعه و حتی شغل «کیمیا» هم که پرورش ماهی است و با آب و حیوان سر و کار دارد. این لوکیشن فارغ از اینکه میزانسنهای جذابی ایجاد کرده و زیباییشناسی بصری فیلم را برجسته میکند، فضای متفاوتی از فیلمهای شهری و آپارتمایی خارج از تهران را خلق کرده که ارجاعات فرهنگی و مردم شناختی غنیای دارد. اگرچه چشماندازهایی زیبا و نماهایی چشمگیری که خلق میشود فرصت حظ بصری را به مخاطب میدهد و التهاب قصه را در بستر آرامش طبیعت تلطیف میکند به طوری که گاهی سینمای عباس کیارستمی را به ذهن متبادر میسازد.
استفاده از زبان ترکی هم موجب شده تا به نوعی با فیلمی از سینمای بومی مواجه شویم و بهره بردن از موسیقی محلی هم بر غنای این رویکرد میافزاید. با اینکه قصه فیلم تازهای نیست و چنین موقعیتی را در فیلم «خواهران غریب» مرحوم کیومرث پوراحمد هم شاهد بودیم اما اینجا زاویه دید و پردازش متفاوتی به این موقعیت مشابه شده است. با این تفاوت که در اینجا با برادران قریب مواجهایم که نزدیکی و دلبستگی آنها به هم از گسست بین والدیشان جلوگیری میکند.
کاش بابک خواجهپاشا کمتر بیش از این به پردازش اختلاف «کیمیا» و «فرید» میپرداخت و مصالح داستانی فیلم را بیشتر میکرد. اما نمیتوان از بازی خوب مارال بنی آدم و جواد قامتی به راحتی گذشت. یکی از مهمترین نقاط قوت فیلم بازی این دو در نقش یک زوج است. اوج این بازی را میتوان بعد از گم شدن فرزاندانشان شاهد بود که به خوبی اضطراب و استیصال در یک وضعیت بحرانی را در بازی شان نشان دادند بدون اینکه دچار اکتها و واکنشهای اگزجره و گل درشت شده یا قصه را به سمت نوعی سانتی مانتال شدگی عاطفی بکشانند.
«در آغوش درخت» در نهایت فیلمی است که از دل تراژدی آن، امید زایش میکند. امید به روشنایی در دل تاریکی. ضمن اینکه لحن و نمایی شاعرانه هم دارد و تماشای آن میتواند لذت طمع آرامش در دل طوفان باشد. مثل آرمیدن زیر سایه یک درخت در تابستان.