تهران- ایرنا- «من و گربه‌ی پری» نمایشی است که از اسارتی نوین و شیک اما در عین حال کمی زمخت می‌گوید نئورئالی در جامعه مدرن امروزی که کام تماشاچی را گاهی تلخ و گاهی شیرین می‌کند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، دو روز بیشتر به پایان نمایش «من و گربه پری» باقی نمانده، نمایشی که از اسارتی نوین و شیک اما در عین حال کمی زمخت می‌گوید. نئورئالی در جامعه مدرن امروزی که کام تماشاچی را گاهی تلخ و گاهی شیرین می‌کند. روایت یک زن و شوهر که زندگی خوبی دارند، اما حضور یک گربه....

شهره سلطانی پس از حدود یک دهه با کارگردانی یک کار دیگر به صحنه تئاتر بازگشته است. نمایشی با عنوان «من و گربه پری» به قلم سیمین امیریان و بازی شهره سلطانی، بهروز پناهنده و مجتبی رجبی‌معمار.

آخرین کارگردانی شهره سلطانی به سال ۱۳۹۴ و نمایشی با عنوان «پینوکیا» برمی‌گردد.

از همان ابتدای اجرا تماشاچی‌ با ریتمی نسبتا تند مواجه است؛ راوی (بهروز پناهنده) که در عین حال در نقش گربه پری هم ظاهر می‌شود، زندگی تقریبا ناهمگون یک زن و مرد را بازگو می‌کند که پیامد یک تصمیم به اصطلاح شیک‌مآبانه، زندگی آنها را با چالشی جدی مواجه می‌کند؛ یک گربه که قرار است خلاءهای به نوعی احساسی زن داستان را پر کند، اما در نهایت طرد می‌شود.

گربه رقیبی برای مرد قصه می‌شود اگرچه با او مهربان است و در نبود پری به این حیوان خانگی رسیدگی می‌کند، اما آزاری و اذیت‌های خود را هم نمی‌تواند عنوان نکند. در ادامه با گربه خو می‌گیرد، به او اجازه بیرون رفتن از خانه را با وجود مخالفت‌های پری می‌داد و ... گویی همچو فرزندی که در زندگی حقیقی، خودش از آن محروم است.

گربه عاشق می‌شود و مرد هم خسته از این زندگی به دنبال روزنه‌ای در جبران خلاءهایی که دارد... اما نمی‌شود که نمی‌شود... . مرد خود را گربه می‌بیند و در اسارات. اساراتی که برای گربه نمی‌پسندد؛ چیزی که خود گرفتار آن است.

من و گربه پری، مصداقی از همزیستی‌های امروزی در برخی خانواده‌هاست که حضور یک حیوان خانگی اگرچه در ظاهر موضوعی ساده است، اما می‌تواند یک خانواده‌ای را دگرگون کند. قرار نیست از تلخی ماجرای یک زندگی با آمدن یک گربه بگوییم که در واقع آن گربه، می‌تواند تک به تک جمعیتی باشد که خودخواسته گرفتار اسارتی شیک و مدرن شده‌اند. گربه یا هر حیوان خانگی دیگری قفسش را خانه خود می‌داند و شاید آن سوتر را همچون جنگلی پندارد. اما باز به همین خانه برمی‌گردد.

مرد از قفسی که خودخواسته اسیرش شده است می‌خواهد که برود اما نمی‌تواند، به خاطر دلبستگی‌هایش.

زن داستان از گربه‌ای که او را همچون فرزندی می‌انگاشت خسته می‌شود و او را به دوستش واگذار می‌کند، دوستش به سفر می‌رود و بعد از یک هفته که برمی‌گردد، دیگر گربه تلف شده است؛ از بی‌آبی و بی‌غذایی و البته در انتظار مرد قهرمانی که او را به خانه برگرداند.

مرد افسرده می‌شود و غمگین و چونان مرده‌ای همسان گربه. زندگی‌هایی که نه به سبب حیوان خانگی که در اینجا تمثیلی است از آنچه نیازش می‌پنداریم و در حقیقت به دنبال خویشتن خویشیم و وقتی هم خسته می‌شویم آن را رها می‌کنیم به حال و روز خودش، پایانی جز همین مرگ تدریجی ندارد. مرگ تدریجی رویاهایی که بافتیم و خود نیز آن را تافتیم.