تهران- ایرنا- یکی از غواصان عملیات کربلای ۴ گفت: این عملیات یکی از وسیع‌ترین و مهم‌ترین عملیات‌های دفاع مقدس بود، رفتار بعثی‌ها با غواص‌ها، یعنی زنده به گور کردن و دست‌ بسته بودنشان ناشی از کینه شدیدی بود که بعثی‌ها از آن‌ها داشتند. چون غواص‌ها شکست‌های زیادی به بعثی‌ها تحمیل کرده بودند؛ از جمله تصرف اسکله الامیه در عمق ۴۰ کیلومتری خلیج فارس در عملیات کربلای ۳ که یک کار بی‌نظیر در دنیا بود.

دفاع مقدس مقطع پرافتخاری از تاریخ این سرزمین است که هرچه در مورد آن گفته شود، هنوز هم بسنده نیست. وقایع بی‌نظیر آن ظرفیت هزاران بار گفتن و باز تعریف دارد. با اینهمه هنوز بسیاری از زوایای آن ناگفته مانده و پنهان است. گذر زمان باید تا پرده از رازهای سر به مهر آن برداشته شود.

«عملیات کربلای ۴» یکی از بحث‌برانگیزترین عملیات‌های دفاع مقدس که در مورد آن بسیار گفته شده و روایت‌های ناگفته‌ای باقی است.

محمد علی اسفنانی متولد سال ۱۳۴۷، سخنگوی سازمان تعزیرات حکومتی و قاضی دیوان عالی کشور است که نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دوره نهم، و مدرسی دانشگاه را نیز در کارنامه دارد. وی تحصیل‌کرده حقوق است و در عملیات کربلای ۴ هجده سال داشته، آن‌چه در ادامه می‌خوانید مشروح این گفت‌وگو است.

ایرنا: لطفا در خصوص عملیات کربلای ۴ و اتفاق ناراحت‌کننده و تاسف‌برانگیزی که برای غواصان حاضر در آن عملیات افتاد صحبت کنید. یک روایت دقیق با جزئیات بیان بفرمائید و ترجیحا اگر نکته و مطلبی از آن عملیات تاکنون به دلایلی ناگفته مانده و امروز شرایط به گونه‌ای است که می‌توان بیان کرد، بفرمایید.

اسفنانی: بنده در عملیات کربلای ۴ از صفر تا صد آن حضور داشتم و تقریبا جزو معدود افرادی بودم که تا ثانیه‌های قبل از اسارت آنجا ماندم و توانستم از منطقه عملیاتی که بودیم به عقب برگردم و علیرغم اینکه شدیدا مجروح شدم اما تا چند ثانیه به اسارت مانده هم در آنجا بودم و اسیر نشدم. نمی‌توانم بگویم متاسفانه یا خوشبختانه. اما این اتفاقی که افتاد را عرض می‌کنم.

عملیات کربلای ۴ یکی از وسیع‌ترین و مهم‌ترین و یکی از اثربخش‌ترین عملیات‌هایی بود که در دفاع مقدس اتفاق ‌افتاد، عملیات کربلای ۴ مطلقا عملیات ایذایی نبود؛ عملیات ایذایی در یک محدوده بسیار کوچک و خیلی خاص در یک ساعات مشخصی انجام می‌شود و همانطور که از اسمش بر می‌آید به این منظور است که یا دشمن را متوجه خودشان کنند تا از آن نقطه‌ای که قرار است عملیات اصلی انجام بشود غافل شود، یا این‌که در عملیات‌های ایذایی برای ضربه زدن محدود به دشمن اقدام کنند. اما وقتی عملیاتی در سطح کربلای ۴ در نظر گرفته می‌شود و وقتی نیروها برای عملیات توجیه شدند و بنا بر این بود که تا در اولین شب عملیات نیروها تا جاده اصلی ام‌القصر به بصره بروند و مستقر شوند و راه ارتباطی بصره را قطع و در مراحل بعدی بصره محاصره و تصرف شود، نمی‌تواند یک عملیات ایذایی باشد.

عملیات کربلای ۴ در سرمای استخوان سوز زمستان رخ داد

آن زمان زمستان سال ۶۵ بود، معروف است که سرمای مناطق گرمسیر در برخی از ماه‌ها، استخوان‌سوز است، ما گاهی وقت‌ها سر شب بچه‌ها را به داخل آب کارون می‌بردیم و تا صبح تمرین می‌کردند که عرض کارون را به چه صورت عبور کنند و بروند در آن سمت عملیات کنند و برگردند. من فراموش نمی‌کنم که وقتی بچه‌ها را از آموزش برمی‌گرداندیم (یک مسئولیت کوچکی آنجا داشتم) وقتی از آب بالا می‌آمدند بچه‌های تدارکات حضور داشتند برای این‌که یک مقداری گرمای از دست رفته را به آن‌ها بگردانند برایشان خرما می‌آوردند. من بارها دیدم بچه‌ها از شدت سرمایی که در وجود آنها نفوذ کرده بود قدرت این‌که با دستشان یک حبه خرما بردارند و در دهانشان بگذارند، نداشتند و آن نیروهای تدارکات خرماها را در دهان این بچه‌ها می‌گذاشتند برای این‌که مقداری قوای از دست رفته‌شان را بتوانند برگردانند. این عملیات، ماه‌ها به این صورت تمرین شد و روی آن کار شد، حال چطور می‌شود گفت که این عملیات ایذایی بوده است؟

در عملیات ایذایی حداکثر نهایتا یک گردان یا دو گردان وارد عمل می‌شود، اما در این عملیات چندین لشگر و هر لشگری با حداقل ۴، ۵ گردان وارد عمل شد.

اما در مورد عملیات؛ بنا بر این بود که غواصان بروند و خط اول را بشکنند و بعد بچه‌های یگان دریایی و نیروهای عملیات‌کننده در خاک عملیات کنند.. چون در عملیات‌های آبی و خاکی غواصان خط را می‌شکنند و سپس در منطقه خاکی ادامه عملیات را انجام می‌دهند. قرار بود که آنها را با قایق در منطقه پیاده و آنها ادامه عملیات را بروند.

شب اول قرار بود که خط فاو – بصره یا ام‌القصر به بصره تصرف شود تا شاهراه ورودی امکانات نظامی به عراق بسته شود و دست ما بیفتد. از آن طرف هم فاو دست ما بود تنها بندری که عراق می‌توانست از آن مهمات وارد کند یا اسلحه وارد کند، اما بندر الاحمدیه کویت در اختیار عراق بود. آن زمان از جزیره بوبیان کویت جاده‌ای را احداث کردند که تمام اسلحه و مهمات و تجهیزات می‌آمد بندر الاحمدیه، و از آنجا وارد ام‌القصر عراق می‌شد. چون خود عراق دیگر به آب دسترسی نداشت و فاو دست ما بود. از ام‌القصر جاده مستقیمی به سمت بصره بود از آنجا وارد بصره و در خطوط مختلف عراق توزیع می‌شد. بنابراین این شاهراه اگر گرفته می‌شد به طور قطع و یقین نفس عراق گرفته می‌شد و دشمن لاجرم مجبور به تسلیم بود. به این دلیل که امکان تامین هیچ امکاناتی دیگر برایش فراهم نبود. البته در جاهای دیگر می‌توانست تامین بکند اما مقدارش به نحوی نبود که بتواند جنگ را ادامه بدهد. لذا عملیات، عملیات بسیار مهمی بود.

ما تقریبا اوایل شب وارد آب اروند شدیم. اروند خودش یک دریاست. بعضی از قسمت‌های اروند رود عرض آن بالای ۱۰۰۰ متر است و این نشان می‌دهد که وسعت این آب چقدر زیاد است. یک نیرو باید از داخل آب با آن تلاطم، حجم و عمق حرکت کند و به آن سمت برود و با دشمنی که زیر پایش محکم است و در سنگرهای بسیار محکم و بتن آرمه نشسته و انواع و اقسام تجهیزات نظامی را در اختیار دارد بجنگد. با فرض این‌که جلوی سنگرهایی که آنها (دشمن) داخل آنهاست حلقه‌های سیم خاردار است و علاوه بر آن‌ها چیزهایی به اسم خورشیدی ساخته بودند. برای اینکه بتوانم خورشیدی را توصیف کنم آن را به قاصدک تشبیه می‌کنم؛ شاخه‌های متعددی در اطراف آن هست که این شاخه‌ها با میلگرد در خورشیدی ساخته می‌شود یعنی میلگردهایی با طول یک الی دو متر به همدیگر جوش داده بود و مانند یک توپی درست کرده بودند و حدود ۱۴، ۱۵ ردیف از این خورشیدی‌ها گذاشته بودند و روی آنها مین‌های منور و انفجاری ضد نفر گذاشته بودند. حساب کنید که نیروی غواص باید از اینها عبور کند و معبر را باز کند و بتواند بالا برود و با دشمنی که در آنجا مستقر است بجنگد.

چون تقریبا چند روز قبل از عملیات آنجا مستقر شدیم گرچه نحوه حضور نیروها و بردن و آوردن امکانات به نحوی بود که خود من را هم بسیار نگران کرده بود که ممکن است دشمن متوجه شود؛ آنچه که قبل از عملیات به ما گفته بودند و عملیات را توجیه کردند، گفتند که هنوز دشمن متوجه حضور ما برای انجام عملیات نیست و نهایتا در کل خطی که قرار است عملیات بکنیم منطقه‌ای به وسعت ۲ کیلومتر، دشمن ۲۰ تا ۲۵ تانک بیشتر ندارد و این نشان می‌دهد که دشمن خیلی هوشیار نیست.

در دو قسمت قرار بود که عملیات را انجام بدهیم، روبروی آن نقطه‌ای که قرار بود وارد آب شویم، جزیره‌ای به نام ام‌الرصاص بود که به حالت بیضی‌شکل در خود اروندرود قرار داشت. طول آن به سمت ما بود و قرار بود که دو گروهان ما از ۵ گروهان آنجا عملیات کنند و سه گروهان دیگر که من هم جزو ‌آنها بودم قرار بود از کنار ام‌الرصاص عبور کنیم و روبروی دهانه‌ای به نام جزیره بلجانیه از آب خارج و عملیات را انجام بدهیم.

برای اینکه وضعیت ترسیم شود، آن نقطه‌ای که می‌رفتیم، سمت چپ ما جزیره ام‌الرصاص بود که در دست عراقی‌ها بود و سمت راست ما جزیره بوارین و جزیره ماهی بود که در دست عراقی‌ها بود. روبروی ما هم جزیره بلجانیه بود که در دست عراقی ها بود که ما باید آنجا می‌رفتیم. ما هم در یک صف که بچه‌ها با طناب به همدیگر وصل می‌شدند در حال حرکت در آب بودیم و نهایتا از این تنگه‌مانند عبور می‌کردیم. این تنگه شاید آنجا بالای ۲۰۰ متر می‌شد اما نسبت به عرض ۱۵۰۰ متری تنگه محسوب می‌شد. طوری برنامه‌ریزی شده بود که بچه‌ها لوله‌ای را که به زبان عامیانه به آن اشنوگل می‌گفتند برای تنفس در دهان می‌گذاشتند و سر آن بیرون از آب بود و بچه‌ها نهایتا ۲۰ سانتیمتر از آب پایین‌تر باشند که از این لوله بتواند تنفس کنند و از دور هم دیده نشوند. به محض اینکه به تنگه رسیدیم که در سمت راست و چپ و روبرو عراقی‌ها بودند، پشت سر هم دریایی از آب بود که دیگر امکان برگشت نداشتیم. یک دفعه دیدم هوا روشن شد و حتی هواپیماها آمدند و منورباران کردند و هوا عین روز روشن شد و از دو طرفی که جزایر ام‌الرصاص و بوارین و ماهی بود، ستون ما را که در حال حرکت بود به گلوله گرفتند، نه با اسلحه‌هایی مثل کلاشینکف و تیربار، با هر چیزی که در اختیارشان بود، یعنی از دوشکا و آرپی‌جی و تیربار و گرینف گرفته، تا سلاح‌هایی که به آن چارلول می‌گویند و فقط و فقط برای ساقط کردن هواپیما از آنها استفاده می‌شود، با هر چیزی در اختیارشان بود این ستون را زدند. مشخص بود که این ستون از همان لحظه‌ای که حرکت کرده، مورد رصد بوده تا زمانی که دقیقا به آنجایی رسیده که دیگر نه راه گریز داشتند و نه راه ستیز.

رزمنده‌ای که در آب هست، اسلحه در دستش هست اما نمی‌تواند از آن استفاده بکند چون نمی‌داند که به کجا تیراندازی کند. به اضافه این‌که وقتی شلیک هم می‌کند موقعیتش لو می‌رود و بیشتر مورد هجمه قرار می‌گیرد. یک لحظه احساس کردم به شدت تگرگ گلوله می‌آید! یعنی همانطور که گاهی وقت‌ها تگرگ در فصلش بی‌اندازه شدید و غیرقابل تصور می‌بارد، آنجا تگرگی که می‌آمد گلوله‌ بود. عمده کسانی که گلوله می‌خوردند کسانی بودند که گلوله در سر، پیشانی و از گردن به بالا به آنها اصابت می‌کرد و محال بود کسی آنجا گلوله بخورد و شهید نشود.

علی‌ایحال ما رفتیم و به بلجانیه رسیدیم و آن دو گروهانی که قرار بود که در ام‌الرصاص عملیات کنند آنها نتوانستند وارد جزیره شوند. ما تا بلجانیه آمدیم و در بلجانیه از آب خارج شدیم و درگیر شدیم و خط اول دشمن را گرفتیم. قایق‌هایی هم که بچه‌ها را در رودخانه اروند آوردند که آنها را به ما برسانند، دشمن از دو طرف با سلاح‌هایی مثل آرپی‌جی ۱۱، توپ ۱۰۶، آرپی‌جی ۷، تمام این قایق‌ها را زدند و به ندرت قایقی توانست از آن تنگه عبور و به ما برسد.

من با تعدادی از بچه‌ها تا نزدیکی دیوار پتروشیمی بصره هم رفتیم، اما ساعت ۲ و ۳ شب فهمیدیم که دستور عقب‌نشینی صادر شده و باید عقب بر می‌گشتیم. ما آنجا فهمیدیم که این عملیات از ابتدا لو رفته و الا اگر این عملیات حتی در حین عملیات لو می‌رفت این اتفاق نمی‌افتاد و دشمن این مقدار امکانات در اطراف آنجا فراهم نمی‌کرد که اجازه ندهد حتی یک قایق از آن تنگه عبور کند. نشان می‌داد که اینها کاملا مطلع بودند و بعدها هم بعضی از فرماندهان مصاحبه کردند و گفتند عملیات در سطح بسیار بالایی لو رفته بود و علیرغم این، عملیات انجام شد. این‌که این کار چقدر قابل دفاع است، باید کارشناسان جنگ در مورد آن صحبت کنند و مسئولان مربوطه در این خصوص اظهارنظر کنند.

اما آن چیزی که ما دیدیم صداقت و ایمانی بود که بچه‌ها داشتند، اعتقادی که به تکلیف داشتند و تکلیف می‌دانستند که از ارزش‌های مملکت دفاع کنند و رفتند و دفاع هم کردند و جانشان و خونشان را هم نثار کردند و تا ابد این افتخار برایشان ماند.

ایرنا: از عملیات کربلای ۴ برگردیم به ماجرای غواصان، و دست‌های بسته آن‌ها؛ پیکرهایی که چند سال پیش به کشور بازگردانده شد و فضایی معنوی را رقم زد. بفرمائید این شهدا به چه نحوی اسیر شدند و نحوه شهادتشان چطور بود؟

اسفنانی: طبیعتا وقتی عملیاتی انجام می‌شود به قدری خستگی بر نیروها غالب می‌شود که امکان ادامه عملیات دیگری برای آنها در روزهای بعد نیست. به خاطر همین نیروها را جایگزین می‌کنند، نیروهای عمل‌کننده در یک جایی یا برای استراحت ماندگار می‌شوند یا به عقب برگردانده می‌شوند تا بتوانند تجدید قوا کنند. در این عملیات به آن نحو که ما جلو رفتیم دیگر امکان برگشت برای ما فراهم نبود. چون اگر می‌خواستیم برگردیم باید تمام مسیر را دوباره غواصی کنیم و برگردیم. این اصلا امکان‌پذیر نبود به این دلیل که تمام منطقه در اختیار دشمن بود.

اینکه گفتم تا ثانیه‌هایی قبل از اسارت هم من خودم آنجا بودم، ما فردای عملیات، حدود ساعت ۸، ۹ در همان جزیره بلجانیه بودیم، لب آب به سمت چپ که سمت ام‌الرصاص بود حرکت می‌کردیم، یک مرتبه دیدم که تعدادی از بچه‌ها دوان‌دوان آمدند و گفتند عراقی‌ها به سمت ما می‌آیند. لاجرم مسیری را که رفته بودیم دوباره به سمت بصره برگشتیم. شاید ۱۰۰ متر ۲۰۰ متری که به سمت بصره رفتیم دیدیم که تعدادی از بچه‌ها از آن طرف به سمت ما می‌آیند و می‌گویند از این طرف هم عراقی‌ها می‌آیند! یعنی عراقی‌ها هم از سمت چپ ما می‌آمدند و هم از راست! پشت سر ما (سمت عراق) یک خاکریز در ۱۰۰ متری یا کمتر ما بود که آنجا هم جمعیت عظیمی از عراقی‌ها موضع گرفته بودند. ما هم لب آب نشسته بودیم و نیمچه خاکریزی جلوی آنجا بود و پشت آن خاکریز قرار گرفتیم. روبروی ما یک دریا آب، پشت سر ما، سمت راست، و سمت چپ عراقی‌ها بودند و آنها مطمئن بودند که ما هیچ کداممان هیچ فشنگی نداریم! بعضی‌ها اسلحه داشتند اما تمام فشنگ‌هایش را شلیک کرده بودند. بعضی‌ها هم هیچ اسلحه‌ای نداشتند چون از کار افتاده بود و رها کرده بودند. یک جمعیتی حدود ۵۰ نفر کنار هم جمع شده بودیم و سر اینکه بمانیم و اسیر بشویم یا برویم بحث شد؛ عده‌ای گفتند راهی نداریم و لاجرم باید اسیر شویم، و یک عده هم از جمله خود من به شدت با ماندن مخالف بودند. من گفتم تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم بمانم و اسیر شوم. چون آنهایی که آنجا بودند همه غواص نبودند یک تعدادی غواص بودند و تعدادی هم افرادی بودند که قایق‌هایی که توانسته بودند از آن مسیر عبور کنند آنها را به اینجا آورده بود و بچه‌های عملیات‌های خاکی بودند.

عراقی‌ها چون مطمئن بودند که ما اسلحه‌ای برای دفاع نداریم، همه آنها لب خاکریز نشسته بودند و به محض اینکه یکی از بچه‌های ما سرشان را از خاکریز بالا می‌آوردند رگباری از فشنگ به سمت ما می‌آمد، لذا می‌دانستند ما هیچ کداممان هیچ سلاحی همراه نداریم و یا اگر داریم فشنگ نداریم. بعد از اینکه مطمئن شدند که هیچ راهی نداریم به سمت ما آمدند، در این میان من گفتم که من رفتم و هر کدام از بچه‌ها می‌خواهد بیاید؛ تعدادی حدود ۱۰، ۱۵ نفر به آب زدیم. علیرغم اینکه نمی‌دانستیم آن سمت الان کجاست؟ در اختیار ماست یا در اختیار عراقی‌ها؟ به هر حال به آب زدیم و شاید به چند ثانیه‌ نکشید که عراقی‌ها لب آب رسیدند و وقتی ما را در داخل آب دیدند به سمت ما شروع به تیراندازی کردند.

به شکل وحشتناکی به ما گلوله زدند. من قبل از آن مجروح شده بودم و خون خیلی زیادی از من رفته بود و دیگر رمق نداشتم. یک تیر قناسه/قناصه به پشت سرم اصابت کرده بود و تمام پوست و استخوان را برده بود و شاید اگر کمتر از یک میلیمتر این طرف‌تر بود اتفاق دیگری رقم می خورد اما توفیق نبود. بنابراین خیلی خون از من رفته بود و حتی رمق نداشتم شنا کنم. از طرفی لباس غواصی در عین حال که می‌شود با آن غواصی کرد شنا کردن با آن خیلی سخت است. با تمام این شرایط عراقی‌ها به سمت ما تیراندازی کردند و ما دیگر صرف‌نظر از این‌که به ما تیری می‌خورد یا نمی‌خورد فقط برای جلو رفتن تلاش کردیم. وسط‌ رودخانه که رسیدم دیدم دیگر تیر نمی‌آید، یک مه عجیبی اطراف را گرفته بود که اصلا هیچ طرفی دیده نمی‌شد. احتمالا در مه ما را گم کرده بودند که دیگر به ما تیراندازی نمی‌کردند. ما به لب ساحل این سمت رسیدیم حدس من این بود که اینجا باید جزیره ام‌الرصاص باشد و از آن تعدادی که داخل آب رفتیم سه نفرمان به این قسمت رسیدیم. نمی‌دانم بقیه تیر خوردند، شهید شدند یا منصرف شدند و برگشتند و اسیر شدند!

سه نفر به لب آب رسیدیم ولی نمی‌دانستیم آنجا کجاست؟ حدس می‌زدم که ام‌الرصاص است اما نمی‌دانستم که دست ماست یا عراقی‌ها؟! آن دو نفری که همراه من بودند اصرار کردند که از سمت جاده برویم، من قبول نکردم و گفتم اگر از سمت جاده برویم چون نمی‌دانیم دست کیست احتمالا اتفاقی برایمان بیفتد. گفتم از عرض جزیره که نیزار بود عبور کنیم. یکی از این‌ها رفت و دو سه نارنجک از سنگرها تهیه کرد و یکی از آنها را به من داد و یکی دو تای دیگر را هم آنها برداشتند آنها از سمت جاده رفتند. من هم عرض ام‌الرصاص را که نیزارهای بالای ۴ متر را داشت به سختی عبور کردم (وسط آن باتلاق بود.) وقتی به سمت دیگر ام‌الرصاص رسیدیم،‌ قبل از اینکه از نیزارها بیرون بیایم دیدم که بچه‌های ما آنجا مستقر هستند.

آنچه که اتفاق افتاد، بچه‌هایی که آنجا ماندند، اسیر شدند! خیلی‌هایشان مجروح بودند و مجروحیتشان به نحوی بود که اصلا قابل جابجایی نبودند. علی‌ایحال این کسانی که مجروح بودند و کسانی که ماندند و آن کسانی که در جاهای دیگری در دل عراقی ها رفته بودند، این‌ها کسانی بودند که به اسارت گرفته شدند.

بعثی ها از عملیات کربلای 3 نسبت به غواص ها کینه شدید داشتند

علت اینکه من اصرار داشتم اسیر نشوم، می‌دانستم که دشمن نسبت به غواص‌ها حس تنفر شدیدی دارد، به لحاظ اینکه در عملیات کربلای ۳، ما اسکله الامیه را در عمق ۴۰ کیلومتری خلیج فارس تصرف کردیم که در دنیا این یک عملیات بی‌نظیر بود و شکست بسیار بزرگی برای عراق محسوب می‌شد. غواصان این کار را کردند. در عملیات والفجر ۸، بچه‌ها فاو را گرفتند و آن هم حرکت غواص‌ها بود. در برخی عملیات‌های دیگر هم مثل خیبر، بدر اقدامات قابل توجهی انجام شده بود اما غواصان این کار را کرده بودند. در این عملیات هم غواص‌ها فقط توانسته بودند که آنجا بروند و بعد خط شکسته شود و طبیعی بود برای دشمن قابل تحمل نبود که آنجا غواص را نگه دارد. لذا من یقین داشتم که به غواص‌ها آسیب خواهد زد و آنها را نگه نمی‌دارد. بقیه هم به همین منوال. طبیعتا وقتی آنها را دستگیر کردند، آن شهدایی را که شما مشاهده کرده بودید که با سیم تلفن دست‌هایشان را بسته بودند و خیلی‌هایشان را زنده به گور کرده بودند، این نشان از عصبانیت و حقد و کینه‌ای بود که بعثی‌ها از غواص‌ها داشتند. البته یک تعدادی را هم به شهادت نرساندند و مفقودالاثر بودند تا آخرین روز قبل از اعلام اسامی اسرا، هیچ کس از اینها اطلاعی نداشت که اینها هستند یا نیستند.

تشییع با شکوه شهدای غواص ادامه ماموریت آنان بود

همان روزی که شهدا را در تهران تشییع کردند من گفتم شاید ماموریت این شهدا علیرغم اینکه آنجا انجام وظیفه کردند اما یک بار دیگر خداوند به اینها ماموریت داد که بیایند در ایران و یک نورانیت و معنویت جدیدی در جامعه ما ایجاد کنند و اثرش را هم آن زمان گذاشت. امیدوارم که مدیون این شهدا نباشیم.

ایرنا: آیا شما تنها بازمانده آنجا بودید؟

اسفنانی: نمی‌توانم بگویم تنها بازمانده بودم. اما فکر می‌کنم که تنها کسی بودم که از آن مجموعه توانستم عقب بیایم. بقیه‌شان یا شهید شدند یا اسیر شدند.

ایرنا: چند نفر در این عملیات شهید شدند؟

اسفنانی: از تعداد دقیق شهدای این عملیات اطلاعی در دست نیست، به این دلیل که بسیاری از آنان هنوز مفقودالاثر هستند.

ایرنا: از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید سپاسگزاریم و برای شما آرزوی توفیق داریم.

اسفنانی: من هم از شما تشکر می‌کنم.