به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، سهراب سپهری به تفسیری، یکی از متاخرینهای نوگرا در بیان مضامین انسانی و الوهی سعدی است. اگرچه در این باب، مخالفین فراوانی وجود دارند که این دو اندیشه را در راستای یکدیگر تعریف نمیکنند، اما قدر مسلم آنکه این دو شاعر اندیشمند، اشتراکات محوری بسیاری با یکدیگر دارند که زمینهساز بروز چنین عقیدهای شده است.
یکی از شائبههایی که طی دهههای اخیر مطرح بوده، شباهت بالای مضامین اشعار سهراب و سعدی بوده است که به محلی برای نزاع موافقان و مخالفان این گزاره تبدیل شده است. اما با نگاهی مبسوط به شعر این دو، تاحدودی مشخص میشود که سهراب، بیش از آنکه بخواهد نفس شعری خود را در امتداد اندیشههای سعدی ببیند، کلیدواژگانی ظاهری دارد که احتمالا سبب شباهت ارکان منظوم این دو اسطوره ادبیات کشور شده است.
در واکاوی اندیشههای این دو، گزارههای تثبیتشدهای وجود دارد از جمله آنها میتوان به مقولات ناتورالیستی و البته علاقهمندی به سفر اشاره کرد. انگارههای ناتورالیستی البته همواره یکی از مولفههای شعر نو بوده و رگههای آن را میتوان از زمان نیما یوشیج جستجو کرد. این مولفه حتی در بیان احمد شاملو که بهنوعی درصدد تضعیف ردپای سعدی در نظم نوین شعری کشور بود نیز بهعینه قابل رهگیری و تحلیل است.
در واکاوی اندیشههای سعدی و سهراب، گزارههای تثبیتشدهای وجود دارد از جمله آنها میتوان به مقولات ناتورالیستی و البته علاقمندی به سفر اشاره کرد
اما سهراب، مضامین عمیق عرفانی را به طبیعت گره میزند. کاری که سعدی، تلاش کرد تا با رهآورد معنوی سفرهایش به انجام برساند را سهراب با طبیعت به فعلیت رساند. تقابل فردیت با طبیعت را به نسبیت سوژه و ابژه درآورد و در بسیاری از اشعارش، جلوههای متفاوتی از طبیعت بیجان را تشریح کرد. در این آوردگاه، وی گستره طبیعت را به جامعه و زندگی شهری نیز کشاند و آنها را در یک رویارویی منسجم با سوژههایش، به متن اشعارش راه داد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود
مادرم بیخبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد
تار هم میساخت، تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز میجویدم در خواب
آب بیفلسفه میخوردم
توت بیدانش میچیدم
تا اناری ترکی برمیداشت، دست فواره خواهش میشد
تا چلویی میخواند، سینه از ذوق شنیدن میسوخت
گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره میچسبانید
شوق میآمد دست در گردن حس میانداخت
فکر بازی میکرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پر سار
زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت حوض موسیقی بود
این گرهخوردگی احوالات شاعر با مقولات ناتورالیستی، صراحت بیشتری نیز پیدا میکند و در مواقعی که سهراب، قصد محوریت دادن به طبیعت دارد، گلدرشت میشود.
سکوت بند گسسته است
کنار دره، درخت شکوه پیکر بیدی
در آسمان شفق رنگ
عبور ابر سپیدی
نسیم در رگ هر برگ میدود خاموش
نشسته در پس هر صخره وحشتی به کمین
یا این شعر
گیاه تلخ افسونی
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابانها لحظهلحظه نوشیدم و در آیینه نفس کشنده سراب
تصویر تو را در هر گام زندهتر یافتم
و این قطعه
غوکها میخوانند
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است، پشت افراها، سنجدها
و بیابان پیداست
سنگها پیدا نیست، گلچهها پیدا نیست
سایههایی از دور
مثل تنهایی آب
مثل آواز خدا پیداست
تراوش مبانی عرفانی در اشعار سعدی و سهراب، از یک منشا واحد نیست و سهراب، بهشکل واضحی، تقریبا مسیر عرفان را از جلوهها و ساحتهای مختلف طبیعت میگذراند. در این مسیر، سهراب بیش از هر شاعر دیگری، به بیدل شبیه است تا آنکه بخواهیم وی را حداقل در این مضمون، با سعدی مقایسه کنیم
تکرار دهها باره این فرمول سبب شده تا در آناتومی اندیشههای سهراب، به این درهمتنیدگی عرفان با مقولات ناتورالیستی برسیم. اتفاقی که سعدی، با آرایههایی چون عشق زمینی یا دلبستگیهای الوهی عرصه کرد را سهراب با پیچشهای زیباشناختی طبیعی، به فهم مخاطب تزریق کرد و این احتمالا بزرگترین پیرنگ اشتراک و افتراق این دو اندیشمند محسوب میشود. جایی که دایره واژگان و نگاه هر دو شاعر، معطوف به تسخیر طبیعت در جان و دل آنهاست، اما نگاه عرفانی هر یک، از مبادی دیگر تراوش مییابد. این یک داده محتوم است که تراوش مبانی عرفانی در اشعار سعدی و سهراب، از یک منشا واحد نیست و سهراب، بهشکل واضحی، تقریبا مسیر عرفان را از جلوهها و ساحتهای مختلف طبیعت میگذراند. در این مسیر، سهراب بیش از هر شاعر دیگری، به بیدل شبیه است تا آنکه بخواهیم وی را حداقل در این مضمون، با سعدی مقایسه کنیم.
البته که این، تمام وجوه افتراقی سهراب و سعدی نیست. سعدی، احترام ویژهای به عشق زمینی قائل است که این گزاره در اشعار سهراب، نمود چندانی ندارد و وی مسلک درویشی و انزوا را بیشتر فریاد میکشد. همچنین جنس عرفان سعدی، که مراتبی الوهی دارد، بهمراتب از عرفانی که سهراب تصویر میکند، عمیقتر و دارای مراتب الهی است.
این افتراقات باطنی اما در ظاهر، وجه دیگری دارد بهگونهای که این دو شاعر، اشتراکات ظاهری بسیاری در بدنه شعری خود دارند. شعر هر دو، از سادگی و صداقت صریحی برخوردار است که همین مولفه، اندیشههای آنها را سهلالوصول کرده و آن را برای مخاطب، باورپذیر مینماید. مورد دیگر، فرازمانی و فرامکانی بودن شعر آنهاست که سبب میشود تا این اشعار، در طول اعصار مختلف، رنگ کهنگی به خود نگیرند. همچنانکه این ویژگی سبب شده تا با وجود اختلاف ۷۰۰ ساله زیست این دو شاعر، سهراب را در تداوم خط فکری و مشی رفتارشعری سعدی لحاظ کنیم. این حجم فراگیری بیمرز، در قاموس شعری کمتر شاعر کلاسیک و مدرنی به چشم میخورد.
البته که بیانصافی است اگر نخواهیم به مقولات اخلاقی در شعر این دو اشاره نکنیم. شعر سعدی و سهراب، هر دو متضمن اخلاق هستند و از دریچه اخلاقی به وقایع مینگرند و آن اندرزهای نهفته در بطن اشعار این دو، از همین باور نشات میگیرد.
تمام این مولفهها سبب میشود تا اشعار سعدی و سهراب در یک پلورالیزم موجه، طیف گستردهای از مخاطبان را به خود دیده و به محلی برای ارائه تحلیلهای مختلف تبدیل شود. اما آنچه تاحدودی مبرهن است آنکه سهراب به شکلی عامدانه، تحت سلطه امپراطوری سعدی قرار نگرفته و این اشتراکات بهشکلی فطری در نهاد این دو بزرگمرد ساری و جاری بوده است همچنانکه سعدیشناسان نیز اصل شباهت مبانی شعری این دو را مردود دانسته و آن را زیر سوال بردهاند. آنچه اما سبب چنین شائبههایی شده، وجود موارد مشترک در سنگبنای ظاهری شعر این دو است که احساس میشود از قریحه سرشار آنها نشات گرفته و عمدی در این رفتار شعری سهراب وجود ندارد.