تهران- ایرنا- جنگ‌های شناختی، تفسیر را بدون تغییر حقایق تغییر می‌دهند؛ بر این اساس، جنگ متعارف در فضای فیزیکی، جنگ اطلاعاتی در فضای اطلاعات و جنگ معنایی، در یک فضایی انتزاعی برگزار می‌شود.

به گزارش ایرنا از مجله بین المللی امنیت اطلاعات ( Information & Security: An International Journal) جورجی پوچپتسف Georgii Pocheptsov در مقاله ای چنین می نویسد: جنگ‌های شناختی (Cognitive wars) یا معنایی (Semantic) فرآیندهای تصمیم‌گیری را تحت تأثیر قرار می‌دهند و آن‌ها را به نفع کسی که این جنگ معنایی را رهبری می‌کند به پیش می‌برند. اگر جنگ اطلاعاتی (Information war) در سطح حقایق عمل می‌کند (آن‌ها را تغییر دهد یا حتی اجازه ندهد آن‌ها در فضای اطلاعاتی باشند)، جنگ‌های شناختی، تفسیر را بدون تغییر حقایق تغییر می‌دهند. آن‌ها با اطلاعات، اما در سطح مجازی، جایی که ادبیات، ایدئولوژی، دین، ارزش‌ها، اخلاقیات و غیره وجود دارد، کار نمی‌کنند. بر این اساس، جنگ متعارف در فضای فیزیکی، جنگ اطلاعاتی در فضای اطلاعات و جنگ معنایی، در یک فضایی انتزاعی برگزار می‌شود.

برای درک معنای جنگ شناختی نزدیک‌ترین مثال، جنگ جهان‌بینی‌ها در آلمان است (Weltanschauungskrieg). واژه جنگ روانی برای اولین بار به زبان انگلیسی در سال ۱۹۴۱ به عنوان تشبیهی از این عبارت آلمانی منتشر شد. با تغییر دنیا، انسان شروع به انتخاب دیگری از اطلاعات می‌کند. بنابراین در این مورد شما دیگر به سانسور نیازی ندارید؛ خود انسان عمل سانسور را انجام می‌دهد و اطلاعاتی که با مدل نگاه او به جهان همخوانی ندارد را کنار می‌گذارد. جنگ‌های شناختی تفسیر را به نفع تصویر استراتژیک تغییر می‌دهند.

امروزه نظامیان در مورد «محیط نبرد مفهومی» (Conceptual battlespace) سخن به میان آورده‌اند. در سال ۲۰۱۰ یک فهم رو به رشد از آینده جنگ عصبی-شناختی (Neuro-cognitive war) در سال ۲۰۳۰ پیدا شد. بااین‌حال این مفهوم هنوز تنها در سطح تاکتیکی به عنوان کاهش فرصت‌های سربازان دشمن در سطوح شناختی، فیزیولوژیکی و رفتاری شناخته می‌شود.

جنگ‌های شناختی در کل تاریخ بشر با او همراه بوده‌اند. به‌طورمعمول، جنگ شناختی استفاده از بیگانه را نشان می‌دهد و بنابراین برای مخاطب مفاهیم و موقعیت‌های جدید را به همراه می‌آورد. برجسته‌ترین نمونه‌های جنگ‌ شناختی گسترش مسیحیت و پرسترویکا بوده‌اند. گسترش مسیحیت به عنوان یک گذار از یک فرقه مرتد به مذهب غالب و یا پرسترویکا، در واقع به‌مثابه ترویج مفاهیمی بیگانه برای جامعه آن زمان بوده‌اند. وضعیت اوکراین متفاوت است. گسترش روسیه بر اساس مفاهیم قدیمی بنا شده و فعال‌سازی و نگهداری سازه‌های ذهنی مربوط به شوروی برای مخاطبان تازگی ندارد.

روسیه مفاهیم مبتنی بر درستی قدرت را در اخبار و مجموعه‌های تلویزیونی ادامه می‌دهد. هنگامی‌که اوکراین اخبار تلویزیون را متوقف کرد، این بدان معنا نبود که این کشور عملی مشابه شوروی را متوقف کرده ‌است. اوکراین جریان اطلاعات (البته بخشی از آن) را به حالت تعلیق درآورده بود، اما جریان انتزاعی به‌عنوان‌مثال سریال‌ها یا کنسرت‌های ستارگان پاپ هرگز قطع نشد. این یک اثر مهم داشت و آن این که سربازان اوکراینی نمی‌توانستند به سربازان روسی در کریمه شلیک کنند و آن‌ها را خودی در نظر می‌گرفتند. کریمه عملاً بدون شلیک حتی یک گلوله ضمیمه شده بود. غریبه‌ها با اسلحه هر کاری می‌خواستند انجام می‌دادند و هیچ‌کس جلوی آن‌ها را نمی‌گرفت. حمله مدام فعال و دفاع تمام مدت غیرفعال بود.

در این مثال همه انواع مختلف جنگ شناختی را شاهد بودیم. اوکراین حتی نمی‌توانست وارد وضعیت اضطراری شود، چون در این صورت انتخابات ریاست جمهوری غیرممکن می‌شد. عجیب آن‌که اوکراین در همان زمان به همکاری با روسیه در زمینه‌های اقتصادی، نظامی و سایر زمینه‌ها ادامه می‌داد. حتی شورای عالی اوکراین در تمام این مدت به حالت نیمه تعطیل کار می‌کرد.

شواهدی غیرمستقیم از دخالت جنگ شناختی در کریمه وجود دارد؛ مثل فعالیت تعداد زیادی روابط عمومی و تکنولوژی‌های با کاربرد سیاسی. یکی از افرادی که دراین‌باره می‌توان نام برد بورودای است که حتی توانست پس از پست مشاور نخست‌وزیر کریمه، پست نخست‌وزیری را در جمهوری دونسک به دست آورد. استرلکوف، بورودای و دیگران شرکت‌کنندگان مستقیم و غیرمستقیم پروژه ادغام اوکراین به روسیه هستند که در دسامبر و نوامبر ۲۰۱۳ شکل مشهودی پیدا کرد. روداکوف مشاور بورودای به طور غیرقانونی یکی از کارمندان FSB و یا KGB است.

جنگ شناختی اساساً یک جنگ رسانه‌ای است که با تفاسیر کار می‌کند و نه مفاهیم. اگر به‌طورمعمول رسانه‌ها از اقدام نظامی حمایت می‌کنند، همه چیز در اینجا برعکس است: ارتش اقداماتی را که رسانه‌ برای او فراهم کرده تکمیل می‌کند. بدون حمایت مخاطب نمی‌توان در جنگ شناختی پیروز شد. قدرت نرم همیشه جلوتر از قدرت سخت است. به‌عنوان‌مثال، ژاپن قدرت نرم خود را به هر کجا که قصد دارد تجارت خود را ارسال کند منتقل می‌کند.

گالینا تیمچنکو، سردبیر اخراج شده روزنامه لنتا، به درستی متوجه شده بود که رسانه‌های گروهی دولتی در جامعه چه دیدگاهی باید داشته باشند:

«رسانه‌های گروهی دولتی پول عمومی دریافت می‌کنند، بنابراین باید موضع دولت را پخش کنند. آن‌ها نه پول دولت و نه پول عمومی، بلکه پولی که از مالیات ما به دست می‌آید را دریافت می‌کنند. بنابراین آن‌ها نباید موضع دولت، بلکه باید موضع جامعه را پخش کنند. این شخص ولادیمیر پوتین نیست که پول خود را از جیب خود به آن‌ها می‌دهد. مقامات آن پولی را که ما به عنوان مالیات به دولت پرداخت کرده‌ایم به آن‌ها می‌دهند. بنابراین رسانه‌ها باید در خدمت جامعه باشند و نه دولت.»

جنگ شناختی روسیه و اوکراین با تفسیر مجدد و دائمی وقایع توسط جایگزینی مفاهیم و معانی از طرف مهاجم در جنگ اطلاعاتی‌ای که در جریان بود و جایگزینی آن‌ها تحقق یافت. زمانی که بین دو منبع جایگزین برای توصیف تصمیم گرفته می‌شود که منبعی بیشتر انتخاب شود که در راستای اهداف برنامه‌ریزی‌شده جنگ است.

در اینجا مجموعه‌ای از نمونه‌های این پدیده آمده است:

نابودیِ علائم «زمان جنگ»: مردان سبز، مردان مؤدب

نابودیِ علائم غیرقانونی بودن: شهردار مردم، فرماندار مردم، مدافع مردم، اتحاد مجدد کریمه

تقویت جنبه منفی صفات دشمن: جنگ‌طلبان، عملیات تنبیهی و تلافی‌جویانه، انجمن سری، قدرت خودخوانده کی‌یف، نخست‌وزیر خودخوانده

تعابیر اغراق‌آمیز و مثبت تا حد مقدس شدن: کریمه مال ماست، شهر ملوانان روسی

شرح اقدامات برای اطمینان از مشروعیت آن‌ها: تصرف ساختمان‌های اداری با این واژه‌ها: «این مال ماست، مال مردم است و ما مردم هستیم»

بر این اساس، جریان اطلاعات در مورد کریمه امروز سانسور شده است. اطلاعات منحصراً مثبت تولید می‌شود و اطلاعات منفی پاک می‌شود.

نوع روایتی که کیسیلیوف یا مامونتوف انتخاب کرده‌اند، ویژگی خاصی دارد. از داشتن سه فضای فیزیکی، اطلاعاتی و انتزاعی که رویدادهای فضای فیزیکی را توصیف می‌کنند، نه برای اهداف اطلاعات که برای اهداف انتزاعی مثل استعاره‌ها، تصاویر و نمادها استفاده می‌شود. مثل استفاده مداوم از نمادها: فاشیست‌ها، نئونازی‌ها و باندریت‌ها که در پشت آن‌ها واقعیت نهفته نیست، اما منابع منفی قدرتمندی هستند. همه این‌ها امکان تجزیه اوکراین را فراهم می‌کند و روسیه را به عنوان طرف خیر این ماجرا و ناجی اوکراینی‌ها و روس‌ها، و طرف مقابل را به عنوان شر نشان می‌دهد.

جنگ شناختی در کریمه

برخی از تفاوت‌های این جنگ:

  • - اطلاعات و بخش‌های انتزاعی اصلی، ثانوی نیستند بلکه مقدماتی و اولیه هستند.
  • - جزء نظامی فقط در آخر به جلوی صحنه می‌آید. در ابتدا در سایه حضور دارد.
  • - مفاهیم قدیمی فعال می‌شوند، اما معانی جدیدی معرفی نمی‌کنند.
  • - جایزه دادن به ۳۰۰ خبرنگار و استفاده از استراتژیست‌های سیاسی، به طور غیرمستقیم نقش ویژه آن‌ها را در این جنگ تأیید می‌کند.

برای انجام موفقیت‌آمیز چنین جنگ شناختی لازم بود حداکثر عدم اطمینان ایجاد شود که مردم از تلویزیون یا رایانه دور نمی‌شوند. به‌عنوان‌مثال، ۷۲٪ از کارکنان ادارات اوکراینی به دلیل اخبار این روزها قادر به کار نبودند. ۹۰ درصد از کارکنان ادارات تأثیر رویدادهای اخیر را روی کار خود احساس کردند، زیرا کار کردن برای همه دشوارتر شده بود. اطلاعات همه را تحت‌الشعاع قرار می‌داد و اغلب یک پیام با پیام دیگر در تضاد بود. در نتیجه، تصرف قلمرو در فضای فیزیکی هم به قیمت عدم قطعیت و ابهام ایجاد شده و هم به قیمت بازتفسیرهایی که با هدف جلوگیری از اقدام متقابل انجام می‌شد، صورت گرفت. برای انجام این کار، کنار هم قرار دادن مفاهیم «ما» و «بیگانه» زمانی فعال شد که مردان سبز به عنوان «متعلق به ما» و «برادر اسلاو» در نظر گرفته شدند.

اهداف جنگ شناختی مانند جنگ اطلاعاتی در فضای اطلاعاتی یا انتزاعی نیست، بلکه همیشه در فضای فیزیکی است. اما پیامدها در هر سه حوزه خواهد بود؛ به‌ویژه موارد منفی. همه این‌ها اغلب پیامدهای خارجی هستند. اما پیامدهای داخلی نیز وجود دارد که بیشتر آن‌ها در حوزه مبارزه با دیدگاه‌های جایگزین قرار دارند. سرگئی مارکوف بیان می‌کند:

در حال حاضر جنگی علیه روسیه وجود دارد که به اصطلاح یک جنگ ترکیبی مدرن است. این جنگ ترکیبی از حملات اقتصادی، سیاسی، نظامی، اطلاعاتی است. در این جنگ که برای ما جدید است، باید پیروز شویم. پیروز شدن در این جنگ نه‌تنها با قدرت، بلکه با ذهن ممکن است.

حرف او توسط الکساندر دوگین که بسیاری از آثار خود را به افشای دشمنان مختلف اختصاص داده است، تکرار شد:

«پوتین بسیار ساده بیان کرده است: چیزی که توسط کرملین آغاز نشده، هیچ شانسی برای وجود ندارد. بر این اساس، موضوعات داخلی موقتی وجود ندارد که بتواند باعث بی‌ثباتی روابط بین قومیت‌ها شود. فقط یک عامل خارجی وجود دارد. اما ازآنجایی‌که خود ما بیش‌ازپیش درگیر جهانی شدن هستیم، این عامل بیرونی روزبه‌روز مؤثرتر می‌شود. زیرا جامعه از شبکه‌های مختلف تشکیل شده اما درعین‌حال یک ملت است و مرزهای دولتی به‌راحتی قابل نفوذ است.»

در اینجا نه‌تنها مفهوم ستون پنجم وجود دارد بلکه مفهوم ستون ششم نیز نمایان می‌شود. مثل اطرافیان پوتین که واقعاً متفاوت فکر می‌کنند. مرکز لوادا خاطرنشان می‌کند که ایده میهن‌پرستی از سال ۲۰۱۲ در گفتمان سیاسی روسیه رشد کرد. اما جالب اینجاست که ابزار این امر نیز مفهوم دشمن بود. طبق نظرسنجی مرکز لوادا در ماه آوریل، استفاده از کانال‌های تلویزیونی به عنوان منبع خبر، تا ۹۴ درصد بوده است. همچنین تصور مردم نسبت به بی‌طرفی نیز ۷۰ درصد بوده است. روسیه این را آموخته است که نقش تلویزیون همچنان مهم‌تر از نقش اینترنت است.

بیستریتسکی، جامعه‌شناس معتقد است:

در ماجرای دو درگیری بزرگ که هم‌زمان در میادین تحریر و تقسیم - به ترتیب در مصر و ترکیه - رخ داد، همان‌طور که می‌دانیم مقامات در مصر عموماً اینترنت را غیرفعال کردند اما معلوم شد که یک روحانی معمولی (Ordinary Mullah) بسیار مؤثرتر از جامعه توییتر است.

او یک انگیزه مستقیم برای عمل به مردم ارائه می‌دهد. در میدان تقسیم نیز تا حدودی وضعیت مشابهی وجود داشت، اما در آنجا نقش یک مُلا یا روحانی دینی را اتحادیه کارگری ایفا می‌کرد. این‌ها شکل‌های کاملاً سنتی اجتماع مردم برای هماهنگی اقدامات مشترک است. اینجا پاسخ به یک سؤال بسیار مهم فهمیده می‌شود. اینکه آیا اینترنت می‌تواند باعث شکسته شدن دروازه قلعه محاصره شده شود؟ معلوم شد که مستقیماً نمی‌تواند. تلویزیون هنوز تأثیر هم‌زمان بر روی انبوهی از مخاطبان دارد که اینترنت این تأثیر را ندارد.

گودکوف، رئیس مرکز لوادا این انفجار بالقوه را این‌گونه توضیح می‌دهد:

" اگر به آمارهای خود نگاه کنیم، رتبه بسیار بالایی از نفر اول کشور را در نظرسنجی‌ها مشاهده خواهیم کرد و تغییرات آن نیز مهم نیست. از زمان جنگ روسیه و گرجستان در سال ۲۰۰۸ زمانی که حمایت از پوتین و رهبری کشور به اوج خود رسید، این رتبه به تدریج تا دسامبر و ژانویه سال جاری کاهش یافت.

رتبه بالای نفر اول کشور به‌هیچ‌وجه بی‌احترامی و تحقیر فزاینده نسبت به مقامات را از بین نبرد. این یک پدیده بسیار عجیب است. نه فقط ناامیدی، بلکه شدیدترین بی‌احترامی به مقامات است. دو دلیل برای این مسئله وجود دارد. اولی توهمات پدرمآبانه است که مسئولین باید رفاه، کمک هزینه و دستمزد زندگی مردم را تأمین کنند، اما ناگهان این کار را نمی‌کنند بلکه وضع را بدتر و بدتر می‌کنند.

در اینجا ناامیدی فزاینده‌ای وجود دارد، به‌ویژه در شرایط رسوایی‌های فساد اداری که در یکی دو سال گذشته حداقل دو بار در هفته احساس می‌شود. بر این اساس، در نگاه توده‌ها این نکته شکل می‌گیرد که اگر دولت به وعده‌های خود عمل نکند، وفاداری نمایشی او نسبت به مردم نگران‌کننده می‌شود و او در واقع خودخواه، دروغ‌گو و ... است.

در واقع نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که حکومت فعلی در نگاه مردم جنایتکار، فاسد، دور از مردم، بیگانه، ناسازگار، کوته‌بین، دیوان‌سالار و ... ارزیابی می‌شود.

اما رتبه بالای نفر اول کشور در نظرسنجی‌ها از گذشته سازوکار دوری از مسئولیت توسط نفر اول و واگذاری این مسئولیت به مدیران پایین‌تر را فراهم کرده است. یعنی همان الگوی «شاه خوب، زیردستان بد».

این یک مدل رایج است که حتی در زمان استالین کار می‌کرد. زمانی که فردی محکوم به اعدام بود، استالین را ستایش می‌کرد، با این باور که او چیزی از این اتفاق نمی‌داند. این الگوی ذهنی در توده‌ها کاملاً طبیعی است، حداقل کارکرد این مدل آن است که در هرج‌ومرج حاکم در چنین مواقعی، نظم خاصی را ایجاد می‌کند. همین نوع منفی‌بافی را می‌توان به یک چهره وصل کرد تا بقیه بدون مجازات باقی بمانند. چنین منفی‌گرایی بر روی یانوکوویچ و همچنین قبلاً درباره یوشچنکو شکل گرفت و بقیه همکاران جایگاه خود را حفظ کردند.

گودکوف هنوز مشکل زیر را در روسیه امروزی می‌بیند:

" بازگشت به یک مدل اقتدارگرا به جای نهادینه کردن روابط اجتماعی، منجر به این واقعیت می‌شود که نهادها و مقامات و آنچه به آن مرتبط است، به عنوان یک مکانیسم تصمیم‌گیری منفی عمل کنند. در مدل اقتدارگرا اولویت با فرد وفادار است نه لزوماً صالح. بنابراین در این ساختار، حلقه مرکزی حاکمیت است که فرآیندهای اجتماعی و اقتصادی را شکل می‌دهد. توده بی‌کفایت است در نتیجه تصمیم‌گیری‌های قهری، بدیهی‌ترین و ساده‌ترین اتفاق است. بنابراین از نگاه ملاحظات نظری، شاید حکومت نتواند برای مدت طولانی دوام بیاورد و محکوم به فناست. تمام تاریخ ما زنجیره‌ای از چرخه‌های کوتاه حکومت است. "

مدل استبدادی تفاوت‌ها را صفر می‌کند و پیچیدگی سیستم اجتماعی را ساده می‌کند. این بدون شک مدیریت را در جایی که اصل سایبرنتیک وجود دارد تسهیل می‌کند. موضوع مدیریت نباید از هدف مدیریت دشواری کمتری داشته باشد. مدل اقتدارگرا، به عنوان ساده‌ترین مدل، هدف مدیریت را نیز آسان‌تر می‌کند. در اینجا تقسیم‌بندی‌های ساده و کلی مانند دوستان و دشمنان و جهان سیاه‌ و سفید به وجود می‌آید. اما این راحتی مدیریت نمی‌تواند به ساختن اقتصاد مدرن که بر اساس روابط متنوع‌تر و آزادتر از این نگاه است کمک کند.

برخی از سناریوهای غم‌انگیز برای توسعه آینده روسیه توسط پاستوهوف در نظر گرفته شده است. یکی از سه سناریوی ممکن که در آن مؤلفه‌ای از «یکپارچه کردن سرزمین‌های روسیه» وجود دارد، امروز در وضعیت کریمه مشاهده می‌شود. اما پیامدهای آن برای روسیه بد است. به گفته پاستوهوف:

" در چنین شرایطی می‌توان انتظار شکل‌گیری یک گروه ایدئولوژیک باثبات را داشت که شروع به تحمیل ماتریس رفتاری جدیدی به جامعه کند؛ به عنوان مثال نوعی «آیت‌الله جمعی روسی» (Collective Russian Ayatollah). «آیت‌الله» در مقطعی به کرملین فشار می‌آورد. بقایای اندیشه‌های عقلانی در آن را سرکوب می‌کند و آن را به ابزار سیاسی که به دنبال تحقق چشم‌بسته ایده‌های غیرعقلانی حول ایده احیای اتحاد جماهیر شوروی و سلطه جهانی است تبدیل می‌کند. دیر یا زود این امر روسیه (و احتمالاً کل جهان) را به فاجعه می‌کشاند، اما این‌که کجا و چه زمانی اتفاق می‌افتد قابل پیش‌بینی نیست. "

با این پیش‌زمینه می‌توان نکته جالب دیگری را نیز در نظر گرفت. با توجه به وجود مؤلفه «زور» در کشور نیاز به مدیریت دقیق‌تری برای جلوگیری از وحشتناک‌ترین عواقب است. به‌عنوان‌مثال ظهور سلاح‌های هسته‌ای جهان را صلح‌آمیزتر از قبل کرد، زیرا کاربرد آن ممکن است همه دارندگان سلاح هسته‌ای را نابود کند. اتفاقاً آمریکایی‌ها این اصل را مدنظر داشتند که نمی‌توان حریف هسته‌ای را نادیده گرفت، زیرا می‌تواند به عواقب جبران‌ناپذیری منجر شود.

روسیه مجبور بود تصویر مردم متحد را برای مخاطبان خود از بین ببرد، اما برعکس آن را احیا کرده بود. به همین منظور بخش بد عبارت «ملت متحد همسایه» به نام فاشیست‌ها، نئونازی‌ها وباندریت‌ها معرفی شد. اما روسیه نیز مجبور شد جمعیت خود را تقسیم و دشمن داخلی را برجسته کند و ستون پنجم و حتی ششم را تعریف کند. منظور از ستون ششم دشمنان اطراف پوتین است که اشتباهاً فهمیده اند که چه خبر است.

لحظه ضروری جنگ شناختی زمانی است که تصاویر مفهومی روشن می‌شوند. اساساً تصاویر بر ما حکومت می‌کنند و نه ما بر تصاویر. جنگ شناختی با تصاویر به حرکت درمی‌آید. به عنوان مثال راهپیمایی مشعل در همین راستا است. حکومت‌ها ممکن است به دلیل مرگ یک نفر یا خودسوزی فرد دیگری سقوط کنند. تصویر شامل دنیای احساسات است که در آن جایی برای استدلال منطقی وجود ندارد. تصویر یک نماد است که در سطح احساسی ترجمه شده است. مرگ و خودسوزی که به ماشه و محرک انقلاب‌ها تبدیل شده، مفهوم وحشی‌گری و بی‌رحمی حکومت را به تصویر می‌کشد. از زمان جنگ جهانی اول کوبنده‌ترین ضربات به دشمن شامل ظلم به زنان، افراد مسن و کودکان بوده است. استالین بیهوده از نویسندگان خود قدردانی نمی‌کرد، آن‌ها تهیه‌کنندگان تصاویر برای دولت بودند و حکومت او را تقویت می‌کردند. دولت ساخته شده توسط او نه‌تنها بر سرکوب‌ها، بلکه بر تصاویر زیبا و اسطوره‌های نافذ استوار بود و معلوم نیست نقش کدام مهم‌تر بوده است.

به‌طورکلی این جنگ شناختی که اکنون در برابر چشمان ما در حال رخ دادن است، نمونه مشابه روشنی در تاریخ ندارد. در این جنگ در طرف روسی افراد نظامی بی‌نشان، اما با سلاح و در طرف اوکراینی مردان نظامی با علائم، اما بدون سلاح حضور دارند. در سرشان مثل یک مانترا تکرار می‌شود: " اگر دست به اسلحه ببری، مثل گرجستان می‌شود. " اما حتی بدون استفاده از سلاح، باز هم ماجرا مانند گرجستان اتفاق افتاد و این ترس عجیب، اقدامات سیاستمداران و ارتش را فلج کرد و محصول چنین ترسی نیز همان هدف جنگ شناختی است. درست مانند زمانی که جنگجویان چنگیزخان شایعاتی را منتشر کردند که اگر شهر تسلیم تاتارها و مغول‌ها نشود، تسخیر می‌شود و همه ساکنان از بین می‌روند. تولیدکننده شایعه مشابهی در مورد کریمه دست‌به‌کار شد و تقریباً یک کارکرد داشت: کریمه واقعاً تحت فرمان درآمد.

سلاح دیگری هم وجود داشت: این یک حس عمومی است که قبلاً مردم را متحد کرده بود و باعث شده که اکنون آن‌ها برای جدایی اوکراین و روسیه تلاش می‌کنند. ارتش شوروی سابق که ۲۳ سال پیش تقسیم شده بود، نمی‌توانست یک بخش را با قسمت دیگر مخالف کند، با اینکه تحت پرچم‌های مختلف و مدیریت متفاوت بودند. در نتیجه روسیه و اوکراین اساساً با یک گذشته مشترک از هم جدا شده‌اند. همه آینده در حال حاضر با یک برگه سفید شروع خواهد شد. گذشته مشترک شوروی از بین رفته است و دیگر واقعی تلقی نمی‌شود. اکنون می‌توان تاریخ را به روش‌های مختلف تفسیر کرد.

کودرین در کانال تلویزیونی دوژد در ۲۸ می ۲۰۱۴ دو چیز مهم گفت. یکی ارزیابی ضررهای احتمالی روسیه پس از ماجرای کریمه از تحریم‌ها و رکود اقتصادی که در طول چندین سال ۲۰۰ میلیارد دلار است. دوم نگرانی او از این واقعیت است که اقتصاد رقابتی مدرن فقط در شرایط آزادی بیان می‌تواند عمل کند، اما در روسیه امروز این فرصت‌ها به‌وضوح محدود شده است. همچنین می‌توان پیامدهای وضعیت کریمه را برای روسیه نیز در نظر گرفت. او این برآورد را حتی قبل از همه‌پرسی در کریمه ارائه کرد. انجام این شبه رفراندوم نیز سلاح شناختی بود. به پوششی برای استفاده از زور و الحاق کریمه تبدیل شد. همه ذهن‌ها سیگنال رفراندوم را دریافت کردند، بااین‌حال سیگنال‌های ماهیت مشکوک و عجیب بودن همه‌پرسی از نقطه‌نظر قوانین بین‌المللی و قوانین اوکراین به همه نرسید. استفاده از واژه رفراندوم به خودی خود مقدمه تأمین مشروعیت لازم برای اقدامات آینده بود.

جنگ معنایی ابتدا ذهن‌ها را فتح می‌کند و سپس قلمروها را. مفاهیم، تشریفات کدگذاری شده‌ای هستند که رفتار را تعریف می‌کنند. به‌عنوان‌مثال بیایید به مشهورترین شعار شوروی نگاه کنیم: " پیشرو الگویی برای همه است. " این توصیفی از موقعیت یک فرد نیست، بلکه بسیاری از موقعیت‌ها را توصیف می‌کند. این دستورالعملی است که رفتارها را تعریف می‌کند. یا شعارهای انقلاب فرانسه یعنی «آزادی، برابری، برادری» نیز دستورالعملی مشابه برای ساختن جهان جدید است.

مفاهیم نه‌تنها می‌آیند بلکه می‌روند. امروز اوکراین روند جدایی از مفاهیم دوره شوروی را آغاز کرده است، زیرا این مفاهیم دیگر قابل‌اعتماد نیستند. این خواهر کوچک‌تر سلسله‌مراتب شوروی سابق، اکنون راه خود را پیدا خواهد کرد.