تهران- ایرنا- هنوز هم همسر «سید محمدحسین میردوستی» شهید مدافع حرم در حسرت بدرقه شوهرش است که همچون بسیاری از بانوانی که همسران خود را برای رفتن به سوریه بدرقه می‌کردند، شوهر خود را از زیر قرآن رد می‌کرد و این آخرین دیدار را به یاد می‌سپرد. 

به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت ایرنا، امروز، اول آبان مصادف با سالروز شهادت سید محمدحسین میردوستی است. وی که معروف به شهید تاسوعا است از رزمندگان یگان صابرین بود که سال ۱۳۹۴ هم‌زمان با تاسوعای حسینی در دفاع از حرم مطهر عمه سادات، حضرت زینب کبری (ع) به شهادت رسید.

فامیل راضیه میردوستی همسر این شهید مدافع حرم گفت: محمد حسین پسر عموی من بود. ما هفتم مهر سال ۱۳۹۰ با هم ازدواج کردیم. آن زمان او ۲۰ سال و من ۳۰ سال داشتم اما من فقط از نظر شناسنامه ای از او بزرگتر بودم ولی او بسیار فهمیده و عاقل بود.

وی افزود: من مدیر کانون مسجد و مربی قرآن بودم و حقوق کمی دریافت می کردم و همسرم که تازه خدمت سربازی را تمام کرده بود، تلاش می کرد در یگان صابرین که دوره سربازی را گذرانده بود، استخدام شود. روز عقد ما که مصادف با میلاد حضرت معصومه (س) بود پسر خاله اش با او تماس گرفت و گفت «به یگان بیا کارت درست شده» دو روز بعد از عقد برای آموزش های تکاوری رفت.

میردوستی ادامه داد: برای امرار معاش یک مغازه کوچک در بالکون خانه خود درست کرده بودیم. هر کس به مغازه می‌آمد، زنگ را می زد. پنجره کشویی که برای آن تعبیه کرده بودیم را باز می‌کردیم و اجناس را به مشتریان می فروختیم.

همسر و فرزند شهید «سید محمدحسین میردوستی»

برای نجات «محمدیاساها» باید به سوریه بروم

همسر این شهید مدافع حرم توضیح داد: من در آن زمان، خیلی از اوضاع جنگ اطلاع نداشتم. محمدحسین دوره‌های تک تیراندازی و تکاوری را گذرانده بود و من خیالم راحت بود و می‌گفتم مراقب خودش است. چند روز قبل از رفتنش، تلویزیون اوضاع یمن را نشان می‌داد؛ بچه‌های کوچک را کشته بودند و خانه‌هایشان را خراب کرده بودند. با دیدن این صحنه‌ها گفت «راضیه سادات! بازم می‌گی نرو؟ ببین چقدر بچه کشته می‌شن. اگر ما بریم، خیلی از این بچه‌ها زنده می‌مونن.»

وی افزود: من گفتم اگر تو بروی، پسرمان محمدیاسا چه کار کند. گفت «این قدر سخت نگیر. خدا هست. اگر من بروم و به شهادت برسم، یه دونه محمدیاسا بی‌بابا می‌شه ولی اگر ما نریم هزاران محمدیاسا بی‌بابا می‌شن.» گفتم، داری منو تو منگنه میذاری. گفت «نه، می‌خوام فکر کنی. اگر ما باشیم خیلی از محمدیاساها می‌تونن روی زمین راحت راه برن و آرامش داشته باشن و من در نهایت قبول کردم.

میردوستی افزود: همسرم قرار بود ۱۵ مهر به سوریه برود. روز قبل که به محل کار خود رفت، ساعت ۱۱ با من تماس گرفت و گفت «ما در راه فرودگاه هستیم» گفتم، من دوست داشتم خودم وسایلت را جمع کنم. گفت «زنگ زدم تا خداحافظی کنم» گفتم خداحافظی نمی‌کنم. سفره را پهن کردم و باید بیایی مگر قرار نبود فردا بروی. مدام گوشی را قطع می‌کردم ولی او رفت و ۱۷ روز بعد، صبح روز تاسوعا شهید شد. آن روز خیلی‌ها شهید شدند. تا مدت‌ها هم وقتی مستندهای خانواده‌های شهدا را می‌دیدم که چطور همسرانشان را بدرقه کردند، حسرت می‌خوردم که چرا من برای او این کار را انجام ندادم.

وی ادامه داد: وقتی محمد حسین در سوریه بود، شب‌ها در حد یک سلام و احوالپرسی با هم صحبت می‌کردیم. روزهای اول که زنگ می‌زد، اصلا صحبت نمی‌کردم و می‌گفتم تو خداحافظی نکردی. مدام روی این مسئله تاکید می‌کردم. آن زمان خیلی سخت تماس برقرار می‌شد، مخصوصا در یگان صابرین که اصلا اجازه نمی‌دادند گوشی همراهشان باشد اما بعد از آن رزمنده‌ها همراه خود گوشی می‌بردند. در کل سه یا چهار بار بیشتر تماس نگرفت. آخرین بار دو شب قبل از شهادتش حدود ساعت یک نیمه شب تماس گرفت و گفت «راضیه سادات خوبی؟» گفتم خوبم، فقط برگرد و به قولی که دادی عمل کن. آقا محمدحسین یادم نمی‌ره که بدون خداحافظی رفتی. گفت «باشه قول می‌دم. میام خونه این کار رو می‌کنم. همه چیزو درست می‌کنم. نبودنا رو جبران می‌کنم. قول می‌دم کمتر ماموریت برم و بیشتر پیشتون باشم. اصلا با فرمانده ام صحبت می‌کنم که به خاطر تو و محمدیاسا کمتر به ماموریت برم.»

انگشتری که با انگشت گم شد

همسر این شهید مدافع حرم گفت: انگشتر ازدواج محمدحسین از نقره و دارای یک نگین فیروزه بود. او هرگز آن را از دستش درنمی‌آرود. یکی از همکارانش به ما گفت «او شب قبل از شهادت انگشتر را از انگشت دست چپش درآورد و بر انگشت دست راستش انداخت و به او گفت «من فردا شهید می‌شوم. انگشتر را به پسرم بده. وقتی او شهید شد دوستش بالای سرش رفت تا انگشتر را از دستش بیرون بیاورد اما انگشتی نبود که انگشتری باشد حتی پدر همسرم به سوریه و جایی که او شهید شده بود، رفت اما انگشتر را پیدا نکرد.

کتاب جان و دلی به قلم فاطمه نودهی روایت‌هایی از زندگی شهید میردوستی از مدافعان حرم است که از سوی نشر شاهد منتشر شده است.

در وصیت نامه این شهید مدافع حرم آمده است: از خواهران و برادرم می‌خواهم که در راه ولایت و پشتیبان آن باشند و حجاب خود را نگه دارند و مراقب همدیگر باشند و با هم باشید.

وی خطاب به پسرش نوشت: نمی‌دانم چه زمانی این نامه را می‌خوانی؟ از تو می‌خواهم در زندگی‌ات پشتیبان ولایت باشی و مراقب فریب دشمن باشی. شرمنده که نتوانستم باشم؛ دوستت دارم پسرم. مراقب خودت باش. یا علی.
در پایان وصیت نامه آمده است: اگر شهادت بنده به‌گونه‌ای بود که در کما یا مرگ مغزی رفتم، اعضای بدنم را اهدا کنید. به امید این‌که این‌گونه باشد.