به گزارش ایرنا، ساعات پایانی تابستان ۱۴۰۳ بود که تصاعد آنی گاز متان در یکی از تونلهای معدن زغالسنگ شرکت معدنجوی طبس رخ داد، خبری که از دقایق نخست بامداد یکم مهر نه تنها استان خراسان جنوبی و کشور که همه دنیا را به شوک فرو برد.
اخبار افزایش لحظهای شمار قربانیان این حادثه از دقایق نخستین صبح آغاز شد، هر لحظه از تعداد گمشدگان به شمار متوفیان افزوده میشد تا اینکه پس از گذشت حدود ۸۰ ساعت عملیات امدادی، تعداد جانباختگان این حادثه به ۴۹ نفر رسید.
اما این پایان ماجرا نبود؛ این حادثه تلخ ۱۶ مصدوم داشت که عدهای سرپایی درمان شدند و پنج نفر نیز به دلیل وخیم بودن وضعیتشان به بیمارستان یزد منتقل شدند.
همچنین این حادثه با مرگ مغزی چهار نفر همراه شد و سرانجام در سوم آبان جاری شمار جانباختگان این حادثه به ۵۳ نفر افزایش یافت، خانوادههای بسیاری داغدار شدند تا یکی از بزرگترین و تلخترین حوادث معدنی جهان رقم خورد.
استان خراسان رضوی با ۲۸ نفر بیشترین جانباختگان این حادثه را در میان استانهای دیگر داشت، همچنین ۱۶ نفر از متوفیان این حادثه اهل خراسان جنوبی بودند که از این تعداد چهار نفر متعلق به فردوس، شهرستانهای بیرجند و خوسف هرکدام سه نفر، ۲ نفر از بشرویه و شهرستانهای سربیشه و عشق آباد هر کدام یک نفر از این آمار سهم دارند.
در آستانه چهلم این حادثه تلخ با هدف پیگیری مشکلات به دیدار همسر یکی از جانباختگان حادثه معدنجوی طبس ساکن یکی از روستاهای اقماری بیرجند رفتیم و پای صحبتها، درددلها و مطالبات او نشستیم:
«آنقدر درد تلخی بود که صحبت کردن درباره آن روز سخت و سنگین، خیلی عذاب آور است.» این صحبتهای آغازین طاهره، همسر مرحوم محمد سنجری بود.
محمد متولد شهریور ۱۳۶۹ بود و ۱۳ سال از ازدواج ما میگذرد، او بعد از چندسال کار بنایی و کارگری در روستا و شهر، برای اینکه کاری ثابت داشته باشد وارد معدن زغالسنگ طبس شد و از آن موقع، بین هفت تا ۱۰ سال، روز و شبهایش را در ژرفای معدن مشغول بهکار بود.
به دلیل مشکلات مالی مجبور شده بود کار سخت معدن آنهم کیلومترها دور از محل زندگیمان را انتخاب کند، همیشه میگفت داریم با جان خود بازی میکنیم، یک هفته در معدن کار میکرد و یک هفته آزاد بود که به خانه میآمد.»
اضافه کاری در معدن برای تامین هزینههای زندگی
«پایه حقوقی که معدن در نظر گرفته بود بین هفت تا هشت میلیون تومان بود، اما همیشه اضافه کاری میکرد تا بتواند از پس هزینههای زندگی برآید، حتی وقتی بیرجند بود با اسنپ کار میکرد.
اوایل شروع به کار در معدن زغالسنگ طبس با اتوبوسهای یزد خود را به شهرستان میرساند، مدتی با وسیله شخصی و سالهای اخیر نیز چند نفری بودند که با اتوبوس به طبس رفت و آمد میکردند.
در تمام این سالها چشم انتظار فرزند بودیم اما با وجود مراجعه مکرر به استانهای مجاور و صرف هزینههای زیاد، پزشکان ما را ناامید کردند، تصمیم گرفته بودیم اوضاع کار که سامان گرفت کودکی را به سرپرستی برداریم اما عمر محمد یاری نکرد.»
بغض راه گلوی طاهره را بسته، حرفهایش مدام تکه تکه میشود، ۳۷ روز از جان باختن همسرش میگذرد. از او میخواهم درباره آخرین دیدارشان و لحظه شنیدن حادثه معدن بگوید، وی ادامه میدهد: «محمد ساعت ۱۲ شب قبل از حادثه راهی طبس شد، شیف کاری ساعت ۶ صبح تا ۱۲ ظهر بود و بعد از استراحت دوباره ساعت ۱۸ به شیفت بعدی باز میگشتند.
قبل از اینکه در شیفت شب حاضر شود با من تماس گرفت و به خاطر اینکه از روز قبل مقداری کسالت داشتم جویای احوالم شد، تاکید کرد اگر حالم بهتر نشد با خواهرم به پزشک مراجعه کنم و گفت اگر تا صبح بهتر نشدی بگو من برگردم و تو را به دکتر ببرم و بعد چند مرتبه این جمله را تکرار کرد: خانم دیر شد باید بروم مواظب خودت باش.»
«همچنین تاکید کرد تنها خانه نمانم، همیشه نگران تنهایی من بود و اصرار میکرد به خانه پدرم یا خواهرم بروم اما آن شب حال مساعدی نداشتم و تنها ماندم، نه تلویزیون را روشن کرده بودم و نه گوشی را، هیچ اطلاعی از حادثه نداشتم.
از آنجاییکه محمد زمان رفت و برگشت شیفت معدن را به من پیامک میداد یا با هم صحبت میکردیم، صبح منتظر پیامک بودم اما ساعت ۶:۴۵ در خانهمان را کوبیدند، با تعجب در را باز کردم، یکی از اقوام نزدیک همسرم بود که پسرش را راهی مدرسه می کرد.»
طاهره لحظهای سکوت میکند و دوباره میگوید:«از من پرسید چه خبر چکار میکنی، گفتم هیچی بیکار، خواب بودم، که یهو زد زیر گریه و فقط میگفت: محمد محمد محمد...، اسم همسر او هم محمد بود، گفتم مگر محمد چی شده که یهو پسرش داد زد: طاهره محمدت کشته شد.
با شنیدن این خبر شوم از حال رفتم و به زمین افتادم بعد از چند دقیقه مرا بلند کردند یکریز گریه میکردم که چند نفر از اقوام نزدیک که همسرشان در معدن مشغول به کار بودند یکی یکی آمدند، کم کم خانواده من و همسرم از راه رسیدند و تسلیت میگفتند اما باور نمیکردم و میگفتم محمد فقط زخمی شده. شوک عجیبی بود، من را نزد خانواده همسرم به شهر خوسف بردند و آنجا همه لباس مشکی پوشیده بودند، دنیا روی سرم آوار شد. یعنی قرار است دیگر محمد را نبینم!»
آخرین وداع
ساعت ۱۰ شب روز بعد از حادثه، آخرین وداعم با محمد باز کردن کفنش بود، روز بعد هم او را به خاک سپردیم و حالا عکس قاب گرفته او برایم مانده که مدام با دیدن آن سری تکان میدهم و آهی میکشم.
در میان بغضهایش به یاد یکی از خاطرات محمد میافتد و میگوید: «حدود یک سال و نیم قبل در معدن ضربهای به شقیقهاش خورد و زخم عمیقی ایجاد کرده بود، بابت این موضوع محمد ۲ روز در بیمارستان بستری بوده در حالی که به من میگفت در معدن مشغول بهکار است تا نگران نشوم، وسط هفته کاری به بیرجند آمد و قضیه را برایم تعریف کرد.»
با دیدن ناراحتی من گفت که ضربه به شقیقه خورده و خدا به من رحم کرده است اگر کمی آن طرفتر خورده بوده در جا مرده بودم آن وقت تو میخواستی چکار کنی، گفتم خدا من را دوست داشته چون میداند اگر یک خار به پای تو فرو برود من میمیرم.»
نفس عمیقی میکشد و دوباره به حرف میآید: «تنها دلخوشیام رفتن سر مزار محمد است، روزی شاید چند مرتبه به دیدنش میروم و آرام میشوم.
تمام زندگی مشترکمان را مستاجر بودیم، یکی از آرزوهای همیشگی محمد خانهدار شدن بود و همیشه میگفت کاش خانه میداشتیم تا هیچوقت به معدن نمیرفتم.
از آن شب تلخ دیگر هیچوقت نتوانستم در این خانه تنها بمانم، ماهی سه میلیون تومان کرایه پرداخت میکردیم و این دو ماه از محل کمکهایی که به ما شده بود اجاره را پرداخت کردم.»
مسئولان به قولهای خود عمل کنند
«شرکت معدنجوی طبس ۲۵۰ میلیون تومان برای ما پرداخت کرد تا این لحظه هزینههای کفن و دفن، بخشی از قسط و قرضها و اجاره خانه و سایر هزینه ها را پرداخت کردهام، اسفند امسال رهن خانه تمام میشود از مسئولان تقاضا دارم به قولهایی که برای تامین مسکن دادهاند عمل کنند.
در این مدت مسئولان زیادی به دیدن ما آمدند، یکی از قولهای مسئولان، پیگیری و پرداخت حقوق مستمری بود که چند روز قبل پرداخت شد.
وضعیت مالی خانواده ما و همسرم هیچکدام مناسب نیست و زندگی ما به صورت کارگری اداره می شود، خودم به صورت پاره وقت و فصلی کارگری کردم و همه وسایل خانه را با کمک همدیگر و قسطی خریدیم تا این زندگی را سامان دادیم.»
حالا که طاهره چله نشین مرگ شوهرش هست با دستان ظریفش گوشه چادرش را گرفته و قطرههای اشک را از روی صورتش جمع میکند، او در حالی قرار است برای محمد مراسم چهلم بگیرد که هنوز هم باور ندارد آرزوهای قشنگش زیر خاکهای سیاه معدن طبس جا مانده است.