به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا کتاب «در گلو مانده مرا فریادها» که نگاهی به زندگی، خاطرات و دیدگاههای سردار شهید حسن بهمنی دارد، به قلم مهدی گودرزی و به همت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تهران و سپاه حضرت سیدالشهدا(ع) از سوی انتشارات دهم در هزار نسخه به چاپ رسیده است.
گودرزی در مقدمه کتاب نوشته است: آن روز که مسئول حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس در سپاه حضرت سیدالشهدا(ع) استان تهران، مرا برای همکاری دعوت کرد، پژوهش و تحقیق در خصوص یکی از بزرگان لشکر ۱۰ را از من خواست. وقتی از ایشان نام شهید موردنظرش را پرسیدم، منتظر بودم تا نامی آشنا بشنوم امام وقتی اسم حسن بهمنی را شنیدم، هرچه در داشته های ذهنی ام جست و جو کردم، چیزی نیافتم! اولین بار بود که این نام را می شنیدم! حتی وقتی عکس شهید را نشانم داد، چهره اش برایم آشنا نبود! برای من که بیشتر شهدای لشکر و سپاه حضرت سیدالشهدا(ع) را به اسم و چهره می شناختم، عجیب بود و عجیب تر آن که چرا در اماکن و محل هایی که تصاویر شهدا نصب شده، خبری از حسن بهمنی نیست؟
وی افزود: به باور من هر شهیدی، خود انتخاب می کند که چه کسی برایش کار کند و تا خودش اجازه ندهد، نمی شود برایش قدمی برداشت. این موضوع را در این سال ها، بارها دریافته ام. بیش از ۳۵ سال از شهادت حسن بهمنی گذشته است و در این سالیان، مجال و فرصت، آن گونه که شایسته مقام بلندمرتبه و رفیع این شهید عزیز است، برای کسی فراهم نشده است (به جز کتاب مختصر «یک ستاره از خاک» که در سال ۱۳۸۴ به چاپ رسیده است).
این نویسنده دفاع مقدس اضافه کرد: پس جای درنگ و تعلل نبود. من نه به درخواست مسئول حفظ آثار که به ندای شهید حسن بهمنی لبیک گفتم و قدم در مسیر پر فراز و نشیب پژوهش و تحقیق در خصوص این چهره گمنام زمینی و نامی آسمان ها گذاشتم. (صفحه ۱۱)
نویسنده در مطلبی با عنوان مهمتر از مقدمه نوشت: اولین موضوع مهمی که از ابتدا سرلوحه کار کتاب شهید بهمنی قرار گرفت، جلوگیری از هر نوع تحریف و نیز شفاف سازی در خصوص وقایع و رخدادهای مرتبط با آن مجاهد خستگی ناپذیر بود. متاسفانه در این سه دهه شنیده شده برخی از افراد بی اطلاع و ناآگاه در خصوص این شهید، دانسته یا نادانسته دروغ هایی در حمایت یا مخالفت با وی گفته اند که برای پرهیز از ترویج، از ذکر نامشان معذورم.
دومین نکته درخصوص کتاب در گلو مانده مرا فریادها این است که همه ما از یک خانواده و یک امت واحدیم و علت تهیه و انتشار این کتاب، ریختن آب در آسیاب دشمنان انقلاب و اسلام یا تضعیف دفاع مقدس و سپاه یا ارتش نیست و اگر مطالبی از آن دوران پرافتخار به صورت شفاف و واضح و بدون پرده پوشی بیان شده است، برای بازی با آبروی شخص یا اشخاصی که نام آن ها ذکر شده، نبوده بلکه به منظور بازگویی حقیقتی است که سال ها خاک تحریف روی آن را گرفته است. رسالتی که امروز بر عهده ما گذاشته شده است، جلوگیری از تحریف هایی است که رهبر فرزانه انقلاب برای ممانعت از شکل گیری آن، بارها به ما هشدار داده است. (صفحه ۱۵)
گودرزی افزود: اگر نقاط ضعف و ایرادهای آن سال بیان شده است، به منظور جلوگیری از تکرار مشابه آن ها در زمان حال و آینده است. بزرگترین نتیجه این کتاب می تواند عبرت گرفتن از زمان باشد. (فاعتبروا یا اولی الابصار) اگر نکاتی که شهید به آن ها اصرار داشت، اتفاق می افتاد و به آن نکات عمل می شد، تکلیف جنگ خیلی زودتر مشخص می شد و فرزندان کمتری از انقلاب جان خود را پای جنگ می گذاشتند. حرف این کتاب همان حرف حسن بهمنی است؛ توجه بیشتر به ظرفیت ها، استفاده درست از سرمایه های موجود کشور، برنامه ریزی دقیق و سازمان یافته برای انجام امور مملکت، شناخت توان خود و دشمن در عرصه های مختلف و تعالی و بالندگی پرچم اسلام و جلوگیری از ریختن خون شیعه!
وی تاکید کرد: اگر حرف امثال حسن بهمنی شنیده می شد، شاید امروز کشور خیلی پیشرفته تر و متعالی تر بود و بزرگانی چون مصطفی احمدی روشن، مجید شهریاری، مسعود علی محمدی، داریوش رضایی نژاد، حاج قاسم سلیمانی، محسن فخری زاده و دیگر شخصیت ها هنوز زنده بودند و به کشور خدمت می کردند. شاید عین این جمله را هرگز نگفته باشد اما چکیده سخن حسن این بود «شیعه باید زنده بماند تا زمینه ساز ظهور امامش باشد.»
کتاب «در گلو مانده مرا فریادها» در ۹ فصل و چهار ضمیمه منتشر شده که در فصل اول، زندگی شهید بهمنی در قبل از انقلاب تشریح شده و در فصل دوم به سرباز انقلاب اشاره دارد. فصل سوم ورود به سپاه و فصل چهارم به فرماندهی پادگان ولی عصر(عج) اختصاص دارد. فصل پنجم با عنوان فراز و نشیب، فصل ششم خیبر و ایرادهای آن، فصل هفتم انحراف به جای اصلاح، فصل هشتم ویژگی های اخلاقی و رفتاری و فصل نهم به معروف ترین گمنام اختصاص دارد.
بخش هایی از این کتاب را مرور می کنیم:
بعد از خیبر آمده بودیم شهرری و در میدان حضرت عبدالعظیم(ع) منتظر یکی از بچه ها بودیم از چیذر بیاید تا به منطقه برگردیم. در عملیات خیبر تعداد زیادی از بچه های تیپ حضرت عبدالعظیم که به تیپ سیدالشهدا(ع) مامور شده بودند، مفقود شدند! برخی از خانواده های آن ها حاج کاظم (رستگار) را شناختند. دور ما حلقه زدند و هر کدام سراغ از فرزندشان می گرفتند. حاج کاظم گفت «باید از معراج شهدا پیگیری کنید. من اطلاعی از وضعیت شهدا ندارم.» وقتی راه افتادیم، حاج کاظم شروع به گریه کرد و گفت «خدا کنه منم مفقود بشم و شرمنده این خانواده ها نباشم!» (صفحه ۱۸۱)
از شاخصه های حسن این بود که یک ذهن دسته بندی شده و مهندسی داشت و اهل ایده و فکر بود و نقدهایش به صورت مشخص، هم از دیدگاه تئوری و هم به لحاظ عملی به عنوان فردی که در بطن سپاه و جنگ بود، می توانست تاثیرگذار باشد. او یک انسان خوش فکر و یک مسلمان انقلابی با برنامه بود و اگر نقدی هم داشت، نقدش بر پایه منطق و استدلال استوار بود. نگاه منتقدانه او به شیوه فرماندهی سپاه و مدیریت جنگ، از باب تکلیف گرایی بود. تکلیفش اقتضا کرده بود که هم در جبهه حضور داشته باشد و هم مسئولیت بپذیرد و هر آنچه به ذهن فعالش خطور می کرد با دیگران به مشورت بگذارد. (صفحه ۱۸۳)
حسن رگباری حرف می زد و هاشمی (رفسنجانی) ساکت بود. من که نیم رخ هاشمی را می دیدم، شاهد بودم چطور سرخ و سفید می شد. موتور حاج حسن که گرم می شد، دیگر نه خودش آرام می شد، نه به دلیل فصاحت کلامی که داشت، کسی دلش می آمد، کلامش را قطع کند. بالاخره هاشمی فرصتی به دست آورد و کمی از خودش دفاع کرد. ایشان نپذیرفت که برای جنگ وقت نمی گذارد ولی تایید کرد باید بیش از پیش برای جنگ زمان اختصاص دهد. ابعاد کار گسترده تر شده و مشکلات بیش از آن چیزی بود که او تصورش را می کرد.
هاشمی در ادامه قدری از مطالب جزوه تعریف و تمجید کرد و گفت «من این متن را برای آقای محسن رضایی می فرستم تا درباره موضوعات متربط با سپاه پاسخ گو باشد اما برگ آخر جزوه که نام و امضای شماست را نمی فرستم. به نظرم این طوری بهتر است!» حاج حسن از دقت نظر ایشان تشکر کرد و گفت «ارزش این جزوه به امضاهاییه که تاییدش کرده. اینا بچه های استخوان خردکرده جنگ و کردستان هستن. از وسط آتیش جنگ اومدن، جمع بندی و قضاوت هاشون رو انجام داد. مشکلات و مصائب رو با گوشت و پوستشون لمس کردن و واسه پیشگیری از تکرار صدمات، اطلاع رسانی کردن. اگه کسی از بیرون جنگ بیاد و ایرادگیری کنه، ما خودمون باهاش برخورد می کنیم. ما بچه های عملیات سپاه و جنگ هستیم. این جزوه رو با برداشتن امضای نویسنده هاش از اعتبار نندازید.»
آقای هاشمی با تعجب و نگرانی گفت «می دانم که اذیتتان می کنند! حرف ما این بود که خدا کند گفته های ما تاثیر داشته باشد و مشکلاتِ سر راه پیروزی رزمندگان مرتفع شود. بعدش هر چه پیش آید، خوش آید.» ترساندن ما که انتظار سخت ترین سرنوشت ها را در جنگ می کشیدیم، از ناملایماتی های دوستان، بی معنا بود. همگی حسن نظر حسن را تایید کردیم که اگر جزوه برای محسن رضایی ارسال می شود، همراه با اسامی و امضاها باشد. (صفحه ۲۰۴)
به گزارش ایرنا حسن بهمنی یکی از هفت فرزند خانواده بهمنی بود. او در پنجم خرداد، مصادف با دومین روز ماه مبارک رمضان سال ۱۳۳۱ در تهران دیده به جهان گشود.
جوانی خوشسیما و خوشبیان که از ابتدای جنگ در خط مقدم بود. وی مسئول طرح و عملیات لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام بود.
او باوجود آنکه از اولین جوانان پیوسته به سپاه پاسداران بود اما از بینام و نشانترین سردارانِ سپاه به شمار می رود. وی به همراه تعدادی از همرزمانش همچون شهیدان کاظم نجفی رستگار، محمود غلامی، حسین اسکندرلو و ناصر شیری، انتقاداتی به فرماندهی وقت سپاه درباره راهبرد دفاع مقدس وارد میدانستند. او را باید «استراتژیست گمنام جنگ» دانست.
بهمنی از انگشتشمار پاسدارانی بود که جدیترین نظریه را درباره ایجاد ستادهای متمرکز و منسجم برای هدایت مسیر جنگ و رویه عملیاتی سپاه پاسداران در سال ۱۳۶۳ دنبال میکرد.
در نهایت باوجود اختلاف نظر آشکار با فرماندهی وقت، به عنوان پاسداری عادی در جبهه های نبرد حاضر شد و خالصانه با خون خود، بیعت خویش را با امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی تازه کرد.
سرانجام در ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ در شرق دجله، حین عملیات بدر به شهادت رسید و پیکرش در قطعه ۲۶ بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.