تهران-ایرنا- پیشینه چهارساله اخیر دولت دموکرات بایدن حکایت از این واقعیت دارد که دو رقیب انتخاباتی در امتداد یکدیگر خواستی را پیرامون ایران برجسته کرده‌اند که از خاستگاه مشترک قدرت آمریکا برآمده و با وجود تلاش برای تبدیل کردن موضوع ایران به نقطه افتراق، به صورت توامان یک رویکرد مشترک را با اهرم فشار و تحریم دنبال می‌کنند.

به گزارش گروه سیاست خارجی ایرنا، آرای کالج‌های انتخاباتی آمریکا در هفته سرنوشت ساز این کشور برای یکی از مهمترین رویدادهای سیاسی جهان تعیین تکلیف می کنند تا در مواجهه ای که «جو بایدن» رئیس جمهور آمریکا آن را نبرد نور و تاریکی خوانده، سکاندار جدید کاخ سفید معلوم شود؛ رویدادی که ابعاد و پیام‌هایی فراتر از یک انتخاب داخلی دارد و قضاوت پیرامون عملکرد دولت‌های متفاوت آمریکا در حوزه سیاست خارجی و نگرش های منطقه‌ای و جهانی آن را حائز اهمیتی خاص می‌کند.

«کامالا هریس» نامزد دموکرات‌ها که برای بسیاری از حامیان این حزب، در قامت نجات ‌دهنده‌ای جایگزین «بایدن» ۸۱ ساله شده است، در رقابتی تنگاتنگ با «دونالد ترامپ» رقیب جمهوری‌خواهش قرار گرفته و می‌کوشد بار دیگر «ترامپ» را در کارزار سیاسی انتخابات شکست دهد.

این در حالی است که ایران همواره یکی از موضوعاتی بوده که نقش غیر قابل انکاری در سیاست خارجی آمریکا داشته است و بواسطه این نقش غیر قابل انکار، سیاستمداران امریکایی در تنور داغ رقابتهای انتخاباتی، دیدگاه‌های متفاوتی را به تناسب خاستگاه سیاسی خود درباره آن مطرح کرده‌اند. «هریس» و «ترامپ» نیز در رقابت انتخاباتی آمریکا هر یک به نحوی متفاوت به موضوع ایران پرداخته و نسبت خود با آن را در پوسته‌ای از وفاداری به میراث «بایدن» یعنی حمایت از سیاست مذاکره و از سوی دیگر در تایید تداوم بخشی سیاست مواجهه علنی با ایران در قالب فشار و تحریم مشخص کرده اند.

اما با این حال پیشینه چهارساله اخیر دولت دموکرات «بایدن» حکایت از این واقعیت دارد که دو رقیب انتخاباتی در امتداد یکدیگر خواستی را پیرامون ایران برجسته کرده‌اند که از خاستگاه مشترک قدرت آمریکا برآمده و با وجود تلاش برای تبدیل کردن موضوع ایران به نقطه افتراق، به صورت توامان یک رویکرد مشترک را با اهرم فشار و تحریم دنبال می کنند.

پرسش مهمی که هریس به جای گذاشت
وقتی «هریس» در یکی از مصاحبه های انتخاباتی خود، در پاسخ به اینکه مهم ترین دشمن آمریکا را چه کشوری میداند، از «ایران» نام برد، در «جهان امنیت ملی آمریکا» پرسش های مهمی را برجای گذاشت از جمله اینکه آیا او واقعا توجه و تمرکز خود را به جای «چین» بر ایران متمرکز خواهد کرد یا صرفا سعی دارد زیر سایه بزرگنمایی تهدیدات لابی های یهود، بهره خود را در آوردگاه انتخابات آمریکا حاصل کند.

اما نسخه پیشنهادی «هریس» درباره ایران با آنچه در اتاق های فکر جمهوریخواهان و در نسبت با توافق هسته ای مطرح میشد، تفاوت هایی داشت. چه سخنان مشابه «هریس» در انتقاد به خروج ترامپ از برجام، نشان داد که همچنان اختلاف بزرگ تاریخی دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان بر سر این پرونده پابرجاست؛ موضوعی که شاید جز اختلاف جنجالی «جیمی کارتر»، رئیس جمهور دموکرات دهه ۸۰ آمریکا و «رونالد ریگان» جمهوری‌خواه که یکسره سیاست‌های رقیب دموکرات خود را در ماجرای اشغال سفارت آمریکا وعقب نشینی این کشور در برابر ایران به چالش کشید، نتوان نمونه تاریخی دیگری برای آن در مناسبات ۴دهه اخیر آمریکا یافت.

این اختلاف نظر نشان می‌داد هرچند برجام همچنان عامل مهمی در شکاف میان تصمیم‌گیران نظام سیاسی آمریکا به شمار می‌رود با این حال زیر سایه هدفی برجسته سازی می شود که «بایدن» در رسیدن به یک توافق جدید جستجو می‌کند و «هریس» نیز در قرابتی آشکار با او سعی بر تکرار و ادامه آن دارد.

با این حال ناگفته پیداست او با وقوف به ابعاد و پیامدهای تصمیم گریزی «بایدن» در قبال بازگشت به برجام که درشکست سیاست توامان «فشار و مذاکره» و شتاب گرفتن صنعت هسته‌ای صلح آمیز ایران نمایان شده، ابتکارعملی فوری را برای این مهم در دستور کار قرار دهد. چه در غیر این صورت انتظاری جز این نمی‌رود که در کوتاه مدت با ایرانی مواجه شود که در روند بده بستان با آن، دیگر امکانی برای تحقق امتیازهای حداقلی‌اش را نیز نداشته باشد.

سیاست ژلاتینی ترامپ در زمین مذاکره
اما «ترامپ» که به سیاستی با «حاصل جمع صفر» اعتقاد دارد و معتقد است دنیا میان برنده‌ها و بازنده‌ها تقسیم شده است، پیشتر در دوره چهارساله ریاست جمهوری خود در حالی کلید خروج از برجام را زد که سعی داشت پرونده هسته‌ای را با استانداردهای ذهنی خود حل و فصل کند. این چنین بود که او پیگیر سیاستی ژلاتینی برای فرسوده سازی ایران شد که پشتوانه ای جز حرکات ایذایی نداشت.

هرچند این سیاست فارغ از چالش‌های اقتصادی برای ایران نبود اما ترامپ در مسیر اجرای آن روی آستانه تحمل تهران حسابی باز نکرده و برای آلترناتیوهای آن در مواجهه با سیاست بحران سازش چاره جویی نکرده بود.

بنابراین پاسخ‌هایی که او درعرصه سیاست خارجی بویژه در نزاع هسته‌ای با ایران به حل بحران ها می‌داد، خود به محملی برای زایش بحرانی تازه تبدیل می شد. با چنین پیشینه‌ای تاسی به عادت مالوف ترامپ مبنی بر شرطی کردن تصمیماتش در سیاست خارجی مشخصا در قبال ایران، ثمربخشی پیشنهادهای تازه او برای مذاکره با تهران در دولت جدیدش را نیز دشوار می نماید.

حالا پس از آن تجربه‌ها و در حالی که به نظر می‌رسید میان دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان پیرامون قرار دادن پرونده هسته ای بر سراشیبی، اختلاف نظر وجود دارد و زیر سایه همین اختلاف، توقع نمی‌رفت که «تحریم» دست فرمان مشترک ترامپ و بایدن در مسیر عبور از چالش مذاکره هسته‌ای با ایران باشد، یک واقعیت رخ می نماید؛ اینکه سیاست فشار حداکثری، هیچ کدام از خواب‌هایی که دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان برای ایران دیده بودند، به واقعیت تبدیل نکرده و ایالات متحده فارغ از اینکه «هریس» یا «ترامپ» بر مسند قدرت تکیه بزنند، در آینده ای نزدیک باید سیاستی دگر را در زمین مذاکرات هسته‌ای جستجو کنند.

تداوم بازی سازی آمریکا در خاورمیانه
نسبت دیگر تهران و واشنگتن در روند مناسبات چند دهه‌ای خود در بطن معادلات پیچیده خاورمیانه تعریف می شود؛ جایی که شبح جنگ بر سر ایران و اسرائیل سایه انداخته و دستیابی جمهوری اسلامی ایران به پیشرفته‌ترین سطح از فناوری موشکی موازنه قدرت نظامی نوینی را در غرب آسیا حاکم ساخته که کار را برای محقق کردن اوهام تل اویو دشوار کرده است.

در چنین فضایی «هریس» سعی کرده نشان دهد سیاست خارجی او از دکترین مشخص خاورمیانه‌ای آمریکا فراتر نخواهد رفت و همچنان بر خروج از باتلاق خاورمیانه و توجه به شرق متمرکز خواهد ماند. اما پیوند دیرینه دولت‌ها در آمریکا، فارغ از نسبت های حزبی‌شان با «لابی‌های اسرائیل محور» همواره نقش مهمی در تصمیم سازی دولتمردان آمریکایی در قبال تهران داشته است.

لابی‌های یهودی و مجموعه‌های وابسته به اسرائیل به رغم تفاوت معنادار درون حزبی خود که در قالب دو گروه آیپک (حامی رویکرد سخت) و جی استریت (حامیان رویکرد نرم و طرفدار توافق هسته ای با ایران) بروز یافته است، عموما به‌ عنوان پایگاه اجتماعی حزب دموکرات ایفای نقش می‌کنند.

با چنین پایگاهی و پیشینه سیاست‌های سختگیرانه دولت «بایدن» به بهانه پرونده هسته‌ای در اجماع‌سازی علیه ایران و تداوم آن در یک سال اخیر که در تجهیز و حمایت نظامی اسرائیل در کشاکش اوج گیری بحران نظامی با ایران بازتاب یافت، گروه‌ها و جریان‌های افراطی تل‌آویو نسبت به ادامه «بازی سازی» خاورمیانه‌ای «هریس» به بهانه حل مناقشه فلسطین و پررنگ کردن موضوعاتی چون حقوق بشر و برنامه های موشکی ایران امیدوار شده اند.

اما این در حالی است که سعی ترامپ برای ترغیب افکار عمومی لابی‌های اسرائیلی در ساختار داخلی آمریکا که در حمایت‌های اخیر او از تهدیدات نظامی نتانیاهو علیه ایران بروز یافت، تردیدهای تل آویو را مبنی بر اینکه او می تواند گزینه بهتری نسبت به «هریس» برای حفظ امنیت اسرائیل به ویژه در برابر ایران باشد، از میان برده است. بویژه آنکه اسرائیل با وقوف به اینکه به تنهایی در هیچ جنگی با ایران پیروز نخواهد شد، می‌کوشد بهانه‌ای برای کشاندن امریکا به جنگ با ایران ایجاد کند تا در سایه آن هدف خود را به دست ارتش امریکا محقق کند.

اما تمایل بیشتر رهبران اسرائیل به ترامپ به پشتوانه گام های پرهزینه‌ای است که او در اولین دوره ریاست‌ جمهوری اش برداشت؛ زمانی که سفارت ایالات متحده را به شرق بیت ‌المقدس منتقل کرد، حاکمیت ادعایی اسرائیل بر بلندی‌های جولان را به ‌رسمیت شناخت، از توافق هسته ‌ای ایران خارج شد، توافق ابراهیم را که به واسطه آن بخشی از روابط بین اعراب و اسرائیل عادی شد، بازتعریف کرد و طرح صلح پیشنهادی کشورهای عربی که در قابش تشکیل کشور فلسطینی تعریف و برنامه‌های نتانیاهو برای الحاق بخشی از کرانه ‌باختری نادیده گرفته می‌شد، به فراموشی سپرد.

با همه اینها و در شرایطی که حقیقت گفتمان سیاسی و جهت‌ گیری انتخاباتی ترامپ، فضای بین‌المللی را درمقابله با کشورهایی همانند ایران ‌تحت‌ تاثیر قرار می‌ دهد اما سیاستی که او در ماه‌های اخیر در بازنگری برای پایان دادن به جنگ‌های پرهزینه در آوردگاه انتخاباتی اخیر مطرح کرده، تایید کننده این نظر خواهد بود که در صورت پیروزی، صرف نظر از تمرکز نگاهی که به مسائل داخلی آمریکا خواهد داشت، پشتوانه بزرگتری از «بایدن» برای سیاست جنگ طلبانه نتانیاهو نخواهد بود.

بویژه آنکه ترامپ پنهان نکرده است پیامدهای انحراف آریستوکراسی به اولیگارشی بر خاستگاه سیاسی‌اش برای او هیچ اهمیتی ندارد مگر آنکه از رهاورد آن، بتواند میلیاردها دلار از ثروت دیگر کشورها را جذب اقتصاد امریکا کند.

با چنین نگاهی می توان انتظار داشت نمایش خاورمیانه‌ای او همچنان اجرای توافق آبراهام با برجسته سازی انگاره امنیتی سازی ایران را دنبال کند و سعی بر مخاطره‌آمیز نشان دادن جمهوری اسلامی ایران برای خاورمیانه داشته باشد اما نه لزوما با پرداخت هزینه جنگ افروزی‌های نخست وزیر جنگ طلب تل آویو؛ حال آنکه بر اساس آنچه خاورمیانه در بیش از یک سال اخیر از سر گذارنده به نظر می‌رسد که این خیز ترامپ تنها در حد یک نمایش باقی بماند. چه بعید است کشورهای عربی بین فشارهای خارجی و سندان بحران سازی اسرائیل بار دیگر میلیاردها دلار سرمایه و سپرده خود را به بازار آمریکا بسپرند تا هزینه رفع ملاحظات امنیتی خود را به سبد جمهوری‌خواهان بریزند.

بنابراین هنگامی که تب انتخابات فرو نشست، ترامپ در کاخ سفید به تمام و کمال با مساله ایران مواجه شد و موسسات نقش‌های خود را در سیاست واشنگتن بازپس گرفتند، آنگاه برای تل آویو مشخص خواهد شد که آیا به درستی روی او حساب باز کرده است یا نه.