به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا شهید میثم مدواری که از سال ۸۰ وارد سپاه شد و به طور مستمر برای تفحص شهدا به مناطق جنوب میرفت؛ سرانجام بعد از رشادتهای بسیار در دفاع از حرم در سوریه شانزدهم آبان ۹۴ پس از هشت ساعت درگیری سخت و طاقت فرسا به فیض شهادت نائل آمد.
میثم در ۲۳ اردیبهشت سال ۶۳ در محله تختی نازی آباد دیده به جهان گشود و از همان دوران کودکی با هیات و مسجد آشنا شد و همراه پدر در این مجالس شرکت میکرد. در همین دوران بود که یکی از برادران میثم به شهادت رسید. مسعود مدواری فرزند دوم خانواده در ۲۳ بهمن ۶۳ همزمان با روز تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به دست منافقین در میدان رسالت به همراه سه تن از دوستانش به شهادت رسید.
خانواده مدواری بعد از شهادت مسعود به ویلاشهر نقل مکان کردند. پدر این شهید، فرمانده پایگاه بسیج امام محمد باقر(ع) بود و همین ارتباط با مسجد و بسیج باعث شد تا میثم نیز با بسیج آشنا شود و در بسیج نوجوانان ثبت نام کند و یکی از بسیجیان فعال پایگاه شد.
میثم بعد از گرفتن دیپلم در سال ۸۰ وارد سپاه شد و به طور رسمی شروع به کار کرد. در همین دوران به طور مستمر برای تفحص شهدا به مناطق جنوب میرفت. این شهید مدافع حرم در سال ۸۷ ازدواج کرد که ثمره این زندگی هشت ساله، دو دختر به نام های فاطمه زهرا و فاطمه کوثر است. میثم با شروع جنگ سوریه با داعش به این جبهه اعزام شد و از سال ۸۹ به دفاع از دین و اسلام پرداخت.
رضا مدواری برادر این شهید مدافع حرم می گوید: برادرم از رزمندگان مدافع حرم بود که از سال ۸۹ در حال مبارزه با تروریستهای تکفیری بود و سرانجام در راه رسیدن به هدف خود با اقتدا به مقتدایش امام حسین (ع) سر خود را تقدیم اسلام و حریم ولایت کرد.
برای من سنگ مزار نگذارید
وی با بیان ویژگیهای اخلاقی برادرش مثل نجابت، دستگیری از مستمندان، بخشندگی و نیکی به پدر و مادر گفت: یک بار که برادرم از ماموریت برگشته و حال خوبی هم نداشت، یکی از بستگان دچار مشکلی شده و نیازمند و آبرودار بود که میثم از کرج با حالت بیماری، کار وی را دنبال کرد و ضمانت وی را پذیرفت؛ کاری که هیچکس حاضر نبود، برای وی انجام دهد و گره مشکلش با همت میثم باز شد. الان عکس میثم زینت بخش خانه آن نیازمند است.
مدواری درباره سنگ مزار برادرش گفت: میثم با شهدا انس داشت و همیشه به مزار شهدا میرفت و نیز به مزار برادر شهید خود که منافقین وی را ترور کرده بودند، میرفت و آخرین باری که برادرم میخواست به سوریه برود، سر مزار برادر خود رفت و برای شهادت خود دعا کرد؛ کاری که همیشه انجام میداد. ۲ قبر کنار قبر مسعود خالی مانده بود که میثم وصیت کرده بود، وی را کنار برادرخود دفن کنند و در وصیت نامه خود درخواست کرد «برای من سنگ مزار نگذارید؛ مدیون هستید. سیمان میکنید و با یک تکه چوب کلنا عباسک یا زینب (س) را مینویسید» که ما نیز طبق خواسته وی عمل کردیم.