تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۹

تهران- ایرنا- اینک مادر از همه اندوه‌ها و غم‌ها و دردهایی که داشت و نمی‌گفت، رها شده است، اما دنیایی از اندوه و مصیبت را با آرامش و سکوتش بر جان کودکانش و مرد جوان خانه نشانده است.

اشک‌هایی در چشمان‌شان خوشید و در قلب‌شان اشک‌ها جوشید. پدر وقتی سر بلند می‌کند، ‌ می‌بیند دردی تلخ و کشنده بر قلب‌های تر و پاک کودکان خانه، ناگهان فرود آمده و چه سان آن دردانه‌های پیامبر را که سر بر زانو گذاشتند، فرا گرفته است.

فقط کلمات آهسته‌شان به گوش می‌رسد که آرام می‌گویند: مادر!، مادر! حسین زمزمه‌ای دارد و می‌گوید: مادر بعد آن روز که پدر رفت تو را آرام‌ ندیدیم، اما آغوشت هیچ‌گاه بر کودکان داغدارت بسته نبود، ولی امروز که دیگر پدر هم اندوهش بی‌شمار و غمش بیش از همه ایام است، تو آغوشت بر ما بسته‌ای؟ مادر چرا دیگر اشک‌های غنچه شده در چشمانت بر سر ما نمی‌شکفت؟

مادر! پدر گفت که آرام گریه کنیم و آهسته صدایت بزنیم، نمی‌دانیم چرا؟

شاید که همسایه‌ها خوابند، چرا همسایه‌ها نباید در اندوه‌ات بیدار بمانند؟ بارها دیدیم و شنیدیم که تو در دل شب‌ها، بیدار می‌ماندی و برای‌شان دعا می‌کردی؟ پس چرا آنها در وداعت بیدار نمانند؟ ولی نمی‌دانیم چرا پدر خود دستش را بر دیوار چپر کرده و سر بر آن گذاشته تنش به رعشه افتاده؟ چنان می‌لرزد که گویی دیوار و خانه با او در لرزه است و شاید، سر بر دیوار نمی‌گذاشت، خانه از غم هجران تو فرو می‌ریخت!

مادر! امشب پدر بارها لب‌هایش را به هم می‌فشرده تا صدایش از گریه بلند نشود! اما مادر! به یک باره صدایش به گریه بلند شد و ما چشم به او دوخته و سخت نگرانش! با ما که حرفی نزد و سخنی از سبب آن فغان و ناله نگفت! مادر تو بگو، پدر در تاریکی چه دید وقتی دستش بازوهایت را لمس کرد، ناگهان صدایش به گریه بلند شد؟ آنقدر گریست که بر جانش نگران‌شدیم!

مادر! پدر در این چند ساعت به اندازه همه اشک‌های فرو خفته‌ات از ظهر که چشمان فرو بسته‌ای و آرام گرفته‌ای، اشک ریخت اما آرام، جز در این لحظه که آرام و قرار از او زدوده شد! پدر که امروز مراقب بود و با نگاه پرمهرش سعی داشت بی‌تابی از ما دور سازد، وقتی نگاه‌مان به چشمان ورم‌کرده و خون آلودش می‌افتد، بی‌تابی‌مان افزون می‌شود! پدر امروز به جای جای خانه خیره می‌شد و گویی با تو سخن می‌گوید و اشک‌هایش بی‌امان روان است و ما نگرانش!

وقتی صدایش می‌زنیم، با آستین‌هایش اشک‌هایش را پاک می‌کند و بعد به ما نگاه می‌کند! مادر! دست به آستین‌های پدر بزن، در می‌یابی که چگونه نگرانی و اندوه بی‌پایان دوری‌ات، وجودش را از اشک جاری ساخته است! مادر نمی‌دانیم چرا پدر جز دو سه تن از مردان شهر، کسی را به خانه برای وداع و تشیع پیکرت، نخوانده است؟ ما تشیع زنان و مردان در این شهر زیاد دیده‌ایم که انبوه جمیعت، بازماندگان را تسلا می‌داد.

اما ما امشب تنها در اندوه تنهایی تو و شراره‌های درد خود سوختیم! شاید می‌خواهد همانند روزهای بیماری‌ات که کسی را برای ملاقات نمی‌پذیرفتی، تنها باشید و احساس می‌کند کسی را نمی‌پذیرید!

مادر امشب هم مثل روزهای تنهایی‌ات با پدرت که در خلوت خودت با او سخن می‌گفتی و نجوا می‌کردی، پدر هم با تو به تنهایی چنین می‌کند! اما مادر، پدر تنهاتر از توست! شنیدیم که پدر می‌گفت: درد و اندوهم پایانی نخواهد داشت! و برای ما نیز اندوه و دردت جاودانه است و در همیشه تاریخ جاری خواهد بود! صلی الله علیکِ یا بنت رسول‌الله و یا اُمّ‌الائمة‌النجباء

پژوهشگر مذهبی *