هدف از این نوشته، بررسی ریشهها و عوامل تولید بحران در منطقه مذکور نیست. زیرا پیش از این بسیار نوشته اند و از این پس نیز، بسیار خواهند نوشت. سوالی که ذهن مخاطب را درگیر خود می کند چرایی تداوم بحران و زایش بحران های متوالی یکی پس از دیگری در ساحت خاورمیانه است. چرا تحولات بهار عربی، به سرعت به جغرافیای بزرگی از منطقه سرایت می کند و به کندی رخت خود را برمی بندد ضمن اینکه به کمتر از ویرانی اندیشه ها و زیرساخت ها و دستاوردهای حداقلی هم رضایت نمی دهد؟ چرا هنوز بحران لیبی به سرانجامی نرسیده، جنگ داخلی در سودان به راه می افتد؟ چرا یمن وارد جنگ می شود و تاکنون درگیر منازعه است؟
مساله فلسطین، اصلی ترین محور و موتور متحرکه در این میان است. از بی وطنی ۴۰۰ ساله بنی اسرائیل در مصر و آوارگی ۴۰ ساله در صحرای سینا تا حمله بخت النصر به اورشلیم قبل از میلاد مسیح و حمله رومیان به آنجا در قرن اول هجری میلادی، تا تحولات معاصر و معاهده بالفور و تشکیل رژیم غیرواقعی اسرائیل و تا همین عملیات ۷ اکتبر، نشانه هایی از پویایی بحران در منطقه غرب آسیا است. هنوز تحولات فلسطین و سپس لبنان، زنده بود که ناگاه و خارج از تصور غالب تحلیل گران و صاحب نظران این حوزه، سوریه، به سرعت دگرگون شد. این حجم از سرعت و تحول، درک ناشدنی و هضم نکردنی است و ناشناختگی از ماهیت و مختصات درونی منطقه غرب آسیا را نشان می دهد.
اگر غرب آسیا را چون جسم زنده ای درنظر بگیریم که بدن آن مستعد پذیرش بیماری های مختلف است بهتر می توانیم حوادث متواتر در آن را درک کنیم. واقعیت این است که سلول های سرطانی فراوانی در بدن ضعیف منطقه فعال هستند که در طول تاریخ، جای خود را در نقاط مختلف این بدن پیدا و تحکیم کرده اند. هر کدام از آنها، با کوچکترین تحریکی فعال شده و جسم را نحیف تر و فرسوده تر می کند. آنچه در تحولات پس از ۷ اکتبر اهمیت پیدا کرده است، تعداد، سرعت و عمق فعالیت این سلول ها است. به بیانی دیگر، فعال شدن همزمان چند کانون بحران با شدت و عمق قابل توجه، غرب آسیا را وارد مرحله جدیدی از دوره بیماری خود کرده است. اضافه شدن مساله سوریه به بحران های قبلی، خطر سرایت و اتصال کانون های بحران به یکدیگر را افزایش داده است و دور از انتظار نخواهد بود که در آینده ای نزدیک، بخش بزرگی از منطقه، در معرض خطرهای آن قرار گیرد.
موضوع سوریه، نقطه عطف های تاثیرگذار و پیاپی در منطقه را به حاشیه می برد. تعداد و کیفیت نقاط عطف در منطقه ما، خود گزاره نقطه عطف را تحت تاثیر قرار داده است. افکار عمومی در منطقه، شاهد نقاط عطف پرشمار و مستمر بوده است و تحولی جدید که بخواهد خود را به عنوان نقطه عطف جدید تثبیت کند باید در اندازه و هیبت، بزرگ تر از رویدادهای دهه اخیر باشد.
نکته قابل تامل در رخدادهای اخیر منطقه، علاوه بر سرعت، غیرقابل پیش بینی و اهمیت آنها، ابهام در این رخدادهاست. ناشناخته ماندن ماهیت تحولات و متکثر، ناظر بیرونی را صرفا به دنبال کننده وقایع و نه تحلیل گر و تاثیرگذار، تبدیل می کند.
نباید از نظر دور داشت که با وجود فعال شدن کانون های متعدد بحران در غرب آسیا، همچنان بخشی از این پیکر (نظام رسمی عربی)، ظاهرا بدون تغییر و غیرمتاثر از بحران، باقی مانده اند. بر اساس تمثیلی که در بالا به آن اشاره شد بحران های فعلی، قابلیت تسری به سایر نقاط جسم را خواهند داشت. زمان آن، شدت و ضعف و چگونگی آن، از همان ویژگی ابهام برخوردار است.
آخرین نکته که متاسفانه پیام مثبتی تلقی نمی گردد، ترجیح و ترغیب بازیگران بین المللی به حفظ کانون های بحران در غرب آسیا است. منطقه مذکور، در حال تبدیل شدن به ژئوپولیتیک بحران و تنش و میدانی جهت سرریز شدن مناقشات منطقه ای در آن است. مصون ماندن از این همه تهدید و خطر، نیاز به بازیگری هوشمندانه و چندبعدی و ترمیم نقاط آسیب پذیر دارد.
*کارشناس غرب آسیا و منطقه آفریقا