به گزارش ایرنا، کتاب «میرازندگی» به گفته نویسنده اش محمد ابراهیم قدیری تلاش دارد تا روایتهای واقعی از زندگی در برههای از تاریخ ما را نشان دهد. این کتاب سعی دارد به ماجراهایی بپردازد که شاید از دید عموم مردم عادی کمتر به آنها توجه شده است. اتفاقاتی که بسیاری از جوانان دهه ۶۰ را تحت تأثیر قرار داده، اما در کمتر کتاب یا فیلمی به آنها پرداخته شده است. هدف این کتاب، ثبت این وقایع برای نسلهای آینده و نگهداشتن آنها در دالانهای هزارتوی تاریخ است تا فراموش نشوند.
«میرازندگی» حکایت زندگی آدمهاست، آدمهایی شبیه ما، شاید خودِ خود ما. در دورهای که شاید دغدغهها و نگاه آدمها چیز دیگری بوده و هست. داستان زندگی افرادی است که نه تلخ است و نه شیرین؛ هم تلخ است و هم شیرین. روایتگر عشق است. عشق انسانهای معمولی که شاید با پیشپاافتادهترین اتفاقهای ممکن میتواند به وصال ختم شود یا شاید بهواسطه همان اتفاقها میتواند به نفرت ختم شود. عشقهایی که هم حسرت دارد، هم خیانت. عشقهایی که هر یک به نوبه خود آنقدر خاص هستند که مخاطب در گیرودار رسیدن یا نرسیدنهایشان گاه در هزارتوی روایت گم میشود و آنقدر جذبه دارند که نخواهی یا نتوانی ماجرا را نصفه و نیمه رها کنی.
در این رمان ما خودمان را میبینیم. با همان چیزهایی که دیریازود، دور یا نزدیک تجربه کردهایم و خواهیم کرد و در نهایت این خالق مرگ است که موهبت زندهبودن را به یاد ما میآورد.
«میرا زندگی» داستان یک خانواده ۵ نفره سنتی است که به سرنوشت عجیبی دچار می شوند. شخصیت اصلی داستان «سعید» به موسیقی و نواختن ساز علاقه دارد، اما با مخالفت پدر که فردی تعصبی و خشک مذهب هست مواجه می شود، پدر خانواده تاجر فرش است و آرزویش این است که پسرانش ادامه دهنده راهش باشند و سعی می کند برای زندگی و آینده آنها تصمیم بگیرد. و اما برخلاف خواسته پدر هرکدام از فرزندان علایق خودشان رو دنبال می کنند.
همینها سرنوشت همهشان را تحتالشعاع قرار میدهد. تاحدیکه کار به جدایی بین اعضای خانواده میکشد. ماجرای داستان حوادث ابتدایی سالهای دهه شصت هجری تا حدود زمان حال یعنی اوایل قرن جدید را شامل میشود. در این بازه، فرزندان بزرگ میشوند و همه خوشیها و بدبختیهای این بازه زمانی کشور روی آنها هم تأثیر میگذارد و انتخاب آنها را در مواجهه با شرایط مختلف به چالش میکشد.
کتاب «میرازندگی» زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند.
بخشی از کتاب، ص ۳۱
صدای ساز آکاردئون کم کم بلندتر می شد، این اولین باری بود که پسرها چنین صدایی می شنیدند انگار یکی از تلویزیون بیرون آمده بود و داشت آهنگ سلطان و شبان را زنده در خیابان می نواخت، ساعد همچنان به دنبال تفاوت موجود در نقش ها بود، می خواست هر طور شده جایزه ای که پدر قول داده بود را به دست بیاورد اما توجه سعید به صدا جلب شد و به سمت خیابان رفت، برای اولین بار یک ساز موسیقی در آن ابعاد را از نزدیک دید یک سری کلیدهای باریک و دراز سفیدرنگ که روی بعضی از آنها کلیدهای باریک تر مشکی قرار داشت به طور عمودی سمت راست ساز بودند ولی بخش جالب ساز قسمت چپ آن بود که قسمتی بود که باز و جمع می شد و با توجه به نحوه باز و جمع شدنش صدای متفاوت و زیبایی از آن خارج می شد.
همه این ساز جالب و به نظر سنگین با بندی پهن و چرمی از گردن نوازنده آن آویزان بود، سعید با خودش فکر کرد که نوازنده آن هم مهارت بالایی دارد که با دو دستش دو کار مختلف را هم زمان انجام می دهد و هم قدرت بالایی که وزن ساز به آن سنگینی را با گردنش تحمل می کند، برای لحظه ای خودش را جای آن نوازنده تصور کرد ولی بعد به این نتیجه رسید که برای رسیدن به آن مرحله باید تمرین و مهارت بالایی کسب کند و بهتر است از مرحله اول شروع کند. اما نمی دانست. چطور و از کجا باید شروع کند
نوازنده به چند قدمی حجره پدر رسیده بود و چون آن روز سعید مخاطب خاص او بود که با دقت و لذت به ساز او و آهنگی که می نواخت نگاه می کرد چند دقیقه ای آنجا مکث کرد، سعید از پدر پرسید اسم این چیه؟ پدر همان طور که به حساب ها و فاکتورهایش نگاه می کرد و مرتب مهره های چرتکه را بالا و پایین می کرد و گاهی هم داخل دفتر حسابش چیزی یادداشت می کرد بدون آن که سرش را بلند کند جواب داد «اصغر آکاردئونی»...
کتاب «میرازندگی» در ۲۱۲ صفحه توسط انتشارات مهراب چاپ شده است.