۹ دی ۱۳۹۲، ۱۵:۲۱
کد خبر: 80973975
T T
۰ نفر
درس هايي از زندگي امام حسن مجتبي(ع) - سيد جواد نور موسوي

زندگي امام حسن مجتبي(ع) سرشار از بركت و معارف الهي و حاوي درس هايي ارزشمند براي شيعيان راه حق است.

همّت بلند و طبع عالي حضرت امام حسن مجتبي (ع) اجازه نمي داد كسي از در خانه او نااميد برگردد و هرگاه كمك مستقيم براي حضرتش امكان پذير نبود، به گونه غير مستقيم در رفع نيازمندي‌هاي افراد كوشش مي‌نمود و با تدابير خاصّي گره از مشكلات گرفتاران مي‌گشود. به عنوان نمونه به داستان زير توجه كنيد:

روزي مرد فقيري به آن بزرگوار مراجعه كرد و مشكلات خود را براي امام(ع) بازگو نمود و از آن حضرت درخواست كمك كرد. اتفاقاً در آن هنگام امام مجتبي (ع) پولي نداشت و از طرف ديگر از اين كه فرد تهيدستي از در خانه‌اش نااميد برگردد شرمسار بود؛ لذا فرمود: آيا حاضري تو را به كاري راهنمايي كنم كه به مقصودت برسي؟

مرد فقير گفت: چه كاري؟ كريم اهل بيت (ع) فرمود: امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است ولي هنوز كسي به او تسليت نگفته است؛ نزد خليفه برو و با سخناني كه به تو ياد مي‌دهم، به وي تسليت بگو؛ از اين طريق به هدف خود مي‌رسي.

مرد فقير گفت: چگونه تسليت بگويم؟

حضرت فرمود: وقتي به نزد خليفه رسيدي خطاب به او بگو «اَلحمدُ للهِ الَّذي سَتَرَها بِجُلُوسِكَ عليَ قَبْرِها و لا هَتَكَها بِجُلُوسِها عَلي قَبْرِكَ!» حاصل مضمون سخن فوق اين است كه «حمد و سپاس خداي را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود ولي اگر خليفه پيش از او از دنيا مي‌رفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مي‌شد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود!».

مرد فقير به فرمايش آن حضرت عمل كرد؛ آن جمله‌هاي عاطفي در روان خليفه اثر عميقي بر جاي نهاد و از حزن و اندوه خليفه كاست. خليفه دستور داد جايزه‌اي به مرد فقير بدهند. آنگاه از مرد فقير پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟ مرد فقير گفت: نه، حسن بن علي(ع) آن را به من آموخته است. خليفه گفت: راست مي‌گويي؛ او منبع سخنان فصيح و شيرين است.

يكي از صفات زشتي كه موجب فساد جامعه و بروز اختلافات و جنگ و نزاعهاي خانوادگي و اجتماعي است صفت بد بيني و كينه توزي است.

افراد بدخواه و بدبين پيش از آن كه به دشمن خود لطمه وارد كنند به خود لطمه مي زنند، زيرا در اثر اين صفت هميشه يك نوع ناراحتي رواني و خود خوري در انسان وجود دارد كه او را شكنجه مي دهد.

امّا اگر به عكس، انسان نسبت به ديگران خوش گمان باشد و بديهاي آنان را ناديده بگيرد و با يك روح پرگذشت نسبت به آنان رفتار كند، نه تنها خود را از ناراحتي فكري نجات داده، بلكه با همين طرز رفتار مي تواند سرسخت ترين دشمن را به بهترين دوست خود تبديل كند.

روزي حضرت امام حسن مجتبي(ع) سوار بر اسب از جايي مي گذشتند مردي از شام ايشان را ديد و شروع به بدگويي و دشنام به آن حضرت كرد.

حضرت امام حسن(ع) بدون آن كه جواب بدگويي هاي او را بدهند رو به او كرده سلام نمودند و با چهره اي خندان فرمودند: اي مرد! فكر مي كنم غريب باشي، و شايد مرا اشتباه گرفته اي. اگر مي خواهي كه ما از تو راضي باشيم رضايت خواهيم داد، اگر از ما چيزي بخواهي بتو خواهيم بخشيد، اگر از ما راهنمايي بخواهي تو را راهنمايي خواهيم كرد، اگر گرسنه باشي سيرت خواهيم نمود، اگر لباس نداشته باشي لباست خواهيم داد، چنانچه محتاج باشي بي نيازت خواهيم كرد و اگر بار و اثاث خود را برداري و به منزل ما بيايي و تا زمان برگشت به وطنت ميهمان ما باشي برايت بسيار خوب است.

مرد شامي با دقت سخنان امام را گوش داد. برخورد بسيار خوب امام حسن(عليه السلام) او را شرمنده كرد. خجالت كشيد و سرش را پايين انداخت.

لحن صحبت خود را عوض كرد و مؤدّبانه گفت: شهادت مي دهم كه تو خليفه خدا در روي زمين هستي. از ميان تمام خلق خدا، تا به حال تو و پدرت را بيش از همه كس دشمن داشتم، ولي اكنون تو را از همه مردم بيشتر دوست دارم.

سپس اثاث خود را به منزل امام حسن(ع) برد و ميهمان آن حضرت بود تا هنگامي كه به وطنش برگشت.

* * *

ابن عباس مي گويد: امام حسن مجتبي(ع) در مسجد‌الحرام اعتكاف نموده و مشغول طواف خانه كعبه بود كه مردي از شيعيان خدمتش آمد و گفت: يابن رسول‌الله! من بفلان شخص مقداري بدهكارم، اگر ممكن است شما قرض مرا ادا كنيد. فرمود: متاسفانه در حال حاضر پولي در اختيار ندارم. گفت: پس از او بخواهيد كه بمن مهلت بدهد. او مرا تهديد كرده كه اگر بدهي خود را نپردازم مرا زندان بيفكند. حضرت طواف خود را قطع كرد و همراه آن مرد براه افتاد تا نزد طلبكارش برود و از او مهلت بگيرد. ابن‌عباس مي گويد: من گفتم يابن رسول‌الله گويا فراموش كرديد كه در مسجد قصد اعتكاف كرده‌ايد؟ (چون شخص معتكف، قبل از پايان ايام اعتكاف، حق خروج از مسجد را ندارد) فرمود: فراموش نكرده‌ام ولي از پدرم شنيدم كه پيامبر اسلام فرمود: هركس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، چنانست كه سالياني دراز بعبادت پروردگار و شب‌زنده‌داري گذرانده باشد.

* * *

فروتني حضرت امام حسن عليه السلام و تواضع آن انسان الهي چنان بود كه روزي بر گروهي تهيدست مي گذشت و آنان پاره هاي نان را بر زمين نهاده، روي زمين نشسته بودند و مي خوردند، چون حضرت امام حسن عليه السلام را ديدند گفتند: اي پسر رسول خدا! بيا و با ما هم غذا شو! به شتاب از مركب به زير آمد و گفت: خدا متكبّران را دوست ندارد و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. سپس همه آنان را به ميهماني خود دعوت فرمود، هم به آنان غذا داد و هم لباس.

* * *

حضرت فاطمه زهرا(س)همواره امام حسن(ع) را كه بيش از هفت سال نداشت به مسجد مي فرستاد تا آن چه را كه رسول خدا(ص)در ميان مسلمين مطرح مي كند به خاطر بسپرد و شنيده هاي خود را براي مادر بازگو كند.

امام حسن(ع) نيز با كمال نظم و به صورتي شيوا و شيرين گفته هاي جدش را در خانه براي مادرش بيان مي كرد.

در آن روزها،هر گاه امير مؤمنان(ع) به منزل مي آمد با كمال تعجب مي ديد كه حضرت زهرا(س) از آيات تازه‌ي قرآن و روايات رسول خدا(ص) آگاه است.

پس از او پرسيد:

«اين علوم و معارف را چگونه به دست آوردي ؟» حضرت زهرا(س) فرمود: «هر روز فرزندم حسن مرا از آيات و روايات تازه آگاه مي كند.»

لذا در يكي از روز ها امير مؤمنان(ع) در منزل مخفي شد تا سخن گفتن كودك خود را ملاحظه فرمايد.

امام حسن(ع) طبق معمول وارد خانه شد تا آن چه از پيامبر اكرم(ص) در ضمن سخنراني شنيده بود،براي مادر بيان نمايد. ولي اين بار به خلاف هميشه هنگام تكلم دچار لكنت شد و كلمات را به زحمت ادا مي كرد.

حضرت فاطمه(س) متعجب شد و فرمود: « پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده اي ؟ »

امام مجتبي(ع) فرمود: «يا اُمّاه!قَلَّ بّياني و كَلَّ لِساني،لَعَلَّ سَيِّداً يّرْعاني»

«مادر جان! (تعجب نكن) از اين رو زبانم لكنت گرفته و بيانم از فصاحت افتاده است ؛ چرا كه گويا شخص بزرگي سخنانم را مي شنود! »

در اين حال امير مؤمنان علي(ع) از پشت پرده بيرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسيد.

* * *

روزي امام حسن(ع) با برادرش امام حسين(ع) مشغول نوشتن بودند.

حسن به برادرش حسين(ع ) گفت: خط من بهتر از خط تو است.

حسين : نه ، خط من بهتر است.

- حالا كه اين طور است مادرمان فاطمه عليهاالسلام در حق ما قضاوت كند.

- مادر جان ! خط كداميك از ما بهتر است ؟

زهراي مرضيه براي اين كه هيچ كدامشان ناراحت نگردند، قضاوت را به عهده اميرالمؤمنين گذاشت و فرمود: برويد از پدرتان بپرسيد.

- پدر جان شما بفرماييد خط كداميك از ما بهتر است ؟

علي عليه السلام احساس كرد اگر قضاوت كند يكي از آنان ناراحت خواهد شد، از اين رو فرمود: عزيزانم برويد از جدتان پيامبر اكرم(ص) بپرسيد.

- پدر بزرگ مهربان خط كدام يك از ما بهتر است؟ - من درباره شما قضاوت نمي كنم ، مگر اين كه از جبرئيل بپرسم.

جبرئيل خدمت رسول خدا رسيد عرض كرد: يا رسول الله! من هم در بين ايشان قضاوت نمي كنم بايد اسرافيل بين آنان قضاوت كند. اسرافيل گفت :

من نيز تا از خداوند پرسش نكنم ، قضاوت نخواهم كرد. اسرافيل: خدايا! خط حسن بهتر است يا خط حسين ؟ خطاب آمد: قضاوت به عهده مادرشان فاطمه عليهاالسلام است بايد بگويد خط كدام يك از آنان بهتر است .

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: عزيزانم دانه هاي اين گردن بند را ميان شما پراكنده مي كنم هر كدام از شما بيشترين دانه ها را جمع كند خط او بهتر است. آنگاه دانه هاي گردن بند را پراكنده كرد، خداوند به جبرئيل دستور داد به زمين فرود آمده دانه هاي گردن بند را بين ايشان تقسيم كند تا هيچ كدام آن دو بزرگوار رنجيده خاطر نشود. جبرئيل نيز براي احترام و تعظيم ايشان امر خدا را بجا آورد.

* * *

جنگ جمل در بصره بين سپاه علي (عليه السلام) و سپاه طلحه و زبير، در گرفت ، آتش ‍ جنگ شعله ور گرديد، امير مؤمنان علي (عليه السلام) پسرش محمّد حنفيّه را طلبيد و نيزه خود را به او داد و فرمود: با اين نيزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفيّه به سوي دشمن حركت كرد، ولي در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ، و نتوانست كاري انجام دهد، عقب نشيني كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (عليه السلام) بر جهيد و نيزه را از او گرفت و به ميدان شتافت و مقداري با دشمن جنگيد و باز گشت ، در حالي كه نيزه اش خون آلود بود. محمّد حنفيّه وقتي كه دلاوري امام حسن (عليه السلام) را دريافت ، صورتش (از شرمندگي) سرخ شد، امام علي (عليه السلام) به محمّد حنفيّه فرمود: لا تانف فانّه ابن النبي و انت ابن علي. سرافكنده نباش ، زيرا حسن (عليه السلام) پسر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است تو پسر علي هستي .

* * *

امام حسن(عليه السلام) در عين اينكه پارسا و عابد بود و بيست بار پياده از مدينه به مكه براي انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود. روزي با لباس خوب و تميز سوار بر قاطر زيبا از منزل بيرون آمد، و با شكوه و نورانيت خاصي در كوچه هاي مدينه مي گذشت و به بيرون شهر مي رفت . يك نفر يهودي نزديك آمد و عرض كرد: سوالي دارم ، امام فرمود: بپرس . او گفت : جدت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) فرمود: الدنيا سجن المومن و جنه الكافر: دنيا براي مؤمن ، زندان است و براي كافر بهشت . ولي اينك مي بينم تو از مواهب دنيا بهره مندي ولي من در سختي هستم ! امام حسن (عليه السلام) فرمود: اين تصور تو غلط است كه مؤمن بايد از همه چيز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤمن را در بهشت با جايگاه پست جهنم براي كافر را مقايسه كني ، و با دنياي مؤمن و كافر بسنجي بخوبي درميابي كه سخن رسول خدا (صلي الله عليه وآله) درست است كه دنيا براي مؤمن زندان است و براي كافر بهشت مي باشد.

اميدواريم كه همه ما رهروان خوبي براي راه آن امام همام(ع) باشيم و در مسير او حركت كنيم.ك/4

** پژوهشگر حوزوي و مديركل روابط عمومي مركز فقهي ائمه اطهار(ع)

569 / 380/
۰ نفر