۱۹ فروردین ۱۳۹۴، ۱۳:۵۲
کد خبر: 81563988
T T
۰ نفر
پدربزرگ‌ ها و مادربزرگ‌ هاي قمي در حصار ديوار هاي خاكستري

روزنامه 19 دي در شماره چهارشنبه 19 فرودين ماه مطلبي با عنوان پدربزرگ‌ ها و مادربزرگ‌ هاي قمي در حصار ديوار هاي خاكستري را به قلم زينب آخوندي به رشته تحرير درآورده است.

در اين مطلب مي خوانيم:

دستهايش را حايل آفتابي كرده كه از پنجره سالن روي صورتش افتاده به سختي نفس مي‌‌ كشد. چشمانش نيمه باز است. شاخه گلي به دستش مي ‌دهي‌؛ نگاه غريبي به چشمانت مي ‌اندازد... نگاه كسي كه از انتهاي دالان تاريكي بيرونش آورده باشندش ... نگاهش پشيمانت مي‌ كند كه خلوتش را به هم زدي... چند قدم عقب‌ تر مي‌ روي و به صداي نفس ‌هايش گوش مي‌ دهي... سنگين و شمرده ...هر كدام آهنگ يك آهِ كشدار را دارد...

بوي بهار كوچه به كوچه شهر را گرفته. طبيعت در تلاطم افتاده اما گويا بهار پايش به اينجا، به مركز توانبخشي شهيد فياض بخش نرسيده و نخواهد رسيد. شهر در هياهوي نو شدن سال، لحاف بي ‌خبري روي خودش كشيده و زنان و مرداني را در اين مركز پشت ميله‌ هاي فلزي و در پناه درختان بدون برگ و بارِ اين غريبستان رها كرده است.

اينجا آخر دنياست. مجموعه ‌اي آجري و خاكستري رنگ در رفته در ميدان شهيد محلاتي كه چند بخش متفاوت توان بخشي را در خود جاي داده. يك بخش مخصوص ايزوله كودكان ناتوان جسمي و حركتي است. كودكاني كه بعضي‌ شان چندان هم كودك نيستند. تشخيص سن و سال و جنسيتشان هم كار هر كسي نيست. چند مركز هم به عقب ‌ماندگان ذهني در سطوح مختلف اختصاص دارد. يك مركز سالمندان خانم و يك مركز نگهداري سالمندان آقا هم در گوشه‌ اي از اين مجتمع در ساختماني بي روح و دلگير جاي دارد.

رفته اي تا عيادتي كني از كساني كه شايد آيينه روزگار بعد از اين خودت باشند. پدر بزرگ‌ ها و مادربزرگ‌ هايي كه روزي براي خودشان كسي بودند و دوست و رفيق و آشناياني داشتند اما حالا در حصار خاكستري تخت ‌هايشان زندان ‌اند تا روزي كه همان تخت، تابوتشان شود.

مي گويند 82 هزار سالمند در استان زندگي مي ‌كنند كه 130 نفر از آنها در مركز توانبخشي شهيد فياض بخش نگهداري مي ‌شوند. مركزي كه غير از اين چند بخش ديگر توانبخشي براي نگهداري از معلولان جسمي و حركتي و ذهني دارد.

از همان ابتدا كه وارد مي‌ شوي، كارمند روابط عمومي تاكيد مي‌كند عكسي نبايد گرفته شود. استدلالش اين است كه خيلي از خانواده‌ ها شرمنده مي‌ شوند از اينكه عزيزانشان را به اين مركز سپرده‌ اند و نمي‌ خواهند كسي متوجه شود.

عبدالله ‌زاده مدير مركز كاركرد بخش‌ هاي مختلف را توضيح مي ‌دهد و از ضرورت تعامل خانواده ‌ها مي‌ گويد «چه سالمندان و چه آنهايي كه از نظر ذهني عقب‌ مانده ‌اند... همه‌ شان نياز به محبت خانواده دارند... هر قدر هم كه ما خدمات خوب ارائه دهيم، تاثير محبت خانواده‌ها را ندارد...»

طبقه اول ساختمانِ سالمندان، پدربزرگ ‌ها زندگي مي كنند. بلوز شلوار چهار خانه ‌شان رنگ مرده‌ اي دارد اما صورت خسته‌ شان وقتي ميهماني را مي‌ بيند، نشاني از زندگي مي ‌گيرد. بعضي‌ اما خودشان را زيرپتو مچاله كرده اند و رفت و آمدها برايشان خوشايند نيست.

همه يك سن و سال ندارند. سلامتي ‌شان هم در يك سطح نيست. يكي توان راه رفتن ندارد و ديگري قدرت تكلم. خيلي‌ ها شنوايي درستي ندارند و بعضي پوشينه مي‌شوند.

از انتهاي يكي از اتاق ‌ها صداي رسايي به گوشت مي‌ رسد. پيرمرد گوشه تختش نشسته و براي چند نفر كه اطرافش جمع شده ‌اند، روايت مي‌ خواند. كاسه فلزي كه جلويش گذاشته پر از ته سيگار است. لحن كلام و روايت‌ هايي كه مي‌ خواند، نشان مي‌دهد روزگاري سخنران قابلي بوده و امروز گوشه اين آسايشگاه براي كساني سخن مي ‌گويد كه هوش و يا حواس درست و حسابي ندارند يا گوش هايشان سنگين شده است.

مادربزرگ‌ ها در طبقه دوم دنياي متفاوتي دارند. همه دلخوشي ‌شان همين است كه هر از گاهي يكي پيدا شود و كنارشان روي تخت بنشيند و درد‌ دل‌ هايشان را بشنود. درد دل‌‌ هايي از بي وفايي فرزندان و بي مروتي روزگار ... كافي است دقايقي بنشيني پاي حرف هايشان. موقع رفتن محكم دست‌ هايت را محكم مي‌ گيرند تا از كنارشان نروي. چشم هايشان پر از التماس است. هيچ توقعي ندارند. فقط باش و گوش بده... بنشين و بشنو كه من روزگاري زن زيبايي بودم در خانه ‌اي گرم و امروز فقط يك مادر فراموش شده‌ ام كنج اين غم ‌خانه كه ثانيه‌ها را دانه دانه مي ‌شمارد فقط براي يك تلفن... يك سلام...

بعضي هايشان اما آنقدر از بي همزباني و تنهايي بي حوصله شده ‌اند، كه ديگر ديدن كسي به وجدشان نمي ‌آورد. يكي مادر 5 دختر و پسر است كه هيچ كدامشان در دو ماه اخير سراغي از او نگرفته اند. آن يكي آلزايمر گرفته و راه خانه را گم كرده و فكر مي‌ كند ظهر كه بشود، پسرش سراغش مي‌ آيد.

محوطه ساختمان سالمندان مانند ديگر بخش‌ هاي اين مركز جز چند درخت خشكيده و علف هرز چيزي ندارد. در هر سالن بين 15 تا 20 تخت چيده‌ اند. بعضي تخت ‌ها به هم مماس شده‌ اند. فضاي لابي البته با چند صندلي پلاستيكي از آنهايي كه سالم ‌ترند و با حوصله‌ تر پذيرايي مي ‌كند تا كمي دور هم نشسته و گپي بزنند.

مديركل بهزيستي استان قم در گفتگو با مهر، كمبودهاي اين مركز را قبول دارد. او مي‌ گويد بارها در جلسات مختلف كاري گفته كه قم به يك مركز نگهداري و توانبخشي شبيه به كهريزك نياز دارد اما توان ساخت چنين مجموعه ‌اي در دولت به سادگي‌ها پيدا نمي‌شود. بايد خيران وارد عمل شوند.

رضا سليقه در عين حال مي‌ گويد آمادگي براي تامين زمين اين مركز وجود دارد و اگر خيران وارد عمل شوند مي‌ شود به شكل ‌گيري آن اميدوار بود.

راه مي‌ افتي كه بروي، مادربزرگ مهرباني كه چند دقيقه ‌اي كنار تختش نشسته ‌اي دستت را محكم مي ‌گيرد. با نگاهش التماس مي ‌كند كه بيشتر بماني و تو شرمنده از اينكه چرا زودتر نيامدي...

لرزش دست هايشان، چروك روي پيشاني، موي سپيد و نگاه تشنه محبتشان آيينه اي در پيش چشمت قرار داده تا ببيني و بداني اين روزگار بي فروغ مي‌ تواند تصوير آينده هر مرد و زني باشد... تا يادت بماند بي خبري گاهي ظلمي بزرگ است. ظلمي به بزرگي دلتنگي يك مادر... به عظمت نگاه خسته يك پدر ...ك/1

/8138/ 6133/