۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵
کد خبر: 81608268
T T
۰ نفر
انسان 250 ساله/ امام كاظم علیه السلام و سازمان دهی مبارزان مسلمان

تهران - ایرنا - حقیقت این است علی‌رغم عشق و علاقه‌ وافری كه مردم ما به ائمه (علیهم السّلام) دارند و ابراز می كنند، معرفت نسبت به زندگی ائمه و هدف جهاد و مبارزه پیگیر آنها بسیار كمتر از آن چیزی است كه باید باشد. امروز درباره‌ تاریخ زندگی موسی‌ بن جعفر حتی یك كتاب كه بتوان گفت تشریح كننده‌ زندگی سیاسی موسی‌ بن جعفر است، ما نداریم و این واقعاً خسارت بزرگی است.

این بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه نماز جمعه بیست و سوم فروردین ماه سال 1361 تهران در باره زندگی حضرت امام موسی كاظم (ع) هفتمین پیشوای شیعیان است كه پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای اقدام به بازنشر آن كرده است.

حضرت آیت الله خامنه ای در ادامه این خطبه گفتند:

كتاب های زیادی نوشته شده است، حرف های زیادی زده شده است، منابع زیادی در باب زندگی ائمه از گذشته در اختیار ماست، اما حقاً و انصافاً زندگی ائمه و تلاش سیاسی آنها و حیات سیاسی آنها هنوز برای مردم ما روشن نیست و این خسارت است.

ما امروز برآورنده‌ی همان مقصودی هستیم كه ائمه (علیهم السّلام) برای آن مبارزه كردند و به خاطر آن به شهادت رسیدند. ائمه (علیهم السّلام) مبارزه‌شان و تلاش بلند مدتشان برای این بود كه حكومت اسلامی، یعنی حاكمیت اسلام در جامعه تأمین بشود. با توضیحی كه امروز به اندازه‌ی وقت یك خطبه مختصراً عرض خواهم كرد، این مطلب روشن خواهد شد. این مقصود در طول تاریخ اسلام بعد از صدر اول تا امروز برآورده نشده است. یعنی در هیچ دورانی از دوره‌های تاریخ اسلام بعد از صدر اسلام در هیچ كجای دنیا، آن جامعه‌ای كه منشأ و مبدأ احكام و قوانین و مناسبات اجتماعی و مقررات زندگی را قرآن كریم و تعالیم اسلام قرار داده باشد و صادقانه در پی آن باشد كه اسلام را پیاده كند، تحقق پیدا نكرده و ائمه‌ی ما برای این مبارزه می كردند.

امروز ما توانسته‌ایم اسكلت این جامعه را به وجود بیاوریم. تا این اسكلتِ كلی با همه‌ی خصوصیات و ریزه‌كاری ها یك جامعه‌ی اسلامی بشود، راه زیادی در پیش است بلاشك؛ اما مهم این است كه جامعه‌ای و نظامی با این خصوصیات و با این چهارچوب در دنیا بنیانگذاری شد؛ این افتخار مال شماست، شما ملت ایران. پس ما برای اینكه قدر این نعمت را بدانیم و برای اینكه جهت و سمت صحیح حركت خودمان را پیدا كنیم، باید بدانیم برای این هدف و مقصود چه مجاهدت هائی در طول تاریخ انجام گرفته، چه نفوس طیبه‌ای قربانی شدند، چه تلاش های زیادی در این باب انجام شده و یكی از این تلاش ها، تلاش سی و پنج ساله‌ی موسی‌ بن جعفر(علیه‌السّلام) است.

سی و پنج سال مبارزه، مجاهدت، زندان رفتن، بارها تبعید شدن، در یك محیط رعب زندگی كردن، دوستان زیادی را با زحمت جمع كردن، احكام الهی را در زیر فشار اختناق دستگاه حاكم آن روز منتشر كردن و عمری را با این شیوه گذراندن. این یك خصوصیت از خصوصیات زندگی موسی‌ بن جعفر است و من امروز اگر این را بحث نكنم و در نماز جمعه‌ی تهران این حرف را نزنم، كی و كجا این حرفها گفته بشود؟

البته بنده از چند سال قبل از این در باب زندگی ائمه و زندگی موسی‌ بن جعفر (علیه‌السّلام) از جمله، بحث هائی كردم در دائره‌های محدود و محیط های كوچك، امروز ترجیح دادم كه اینجا این بحث را بكنم. البته یادم هست كه در سال گذشته برادر عزیز و دانشمند و فاضلمان جناب آقای هاشمی رفسنجانی در مثل چنین روزی با همین مناسبت بحث بسیار شیرین و جالبی را در زندگی موسی‌ بن جعفر در همین تریبون انجام دادند كه من از رادیو این بحث را می شنیدم، بحث بسیار خوبی بود. من امروز سعی می كنم كه تكرار نكنم مطالبی را كه ایشان بیان فرمودند. مجموع این بحث ها باید یك شبحی و یك چهارچوبی از زندگی موسی‌ بن جعفر را در اختیار ما بگذارد.

اولاً یك مقدمه‌ای را من عرض كنم كه تا آن مقدمه معلوم نشود، زندگی هیچ یك از ائمه معلوم نخواهد شد. اینكه شما به كتابی كه پانصد روایت، هزار روایت در باب زندگی موسی‌ بن جعفر هست، مراجعه كنید، این زندگی موسی‌ بن جعفر را به شما نشان نخواهد داد. باید اول معلوم بشود چهارچوب زندگی موسی‌ بن جعفر چه بود. اصلاً ائمه (علیهم السّلام) آیا یك زندگی سیاسی داشتند یا نه؟ آیا زندگی ائمه (علیهم السّلام) فقط این بود كه یك عده شاگرد، یك عده مرید، یك عده علاقه‌مند را دور خودشان جمع كنند احكام نماز و احكام زكات و احكام حج و اخلاقیات اسلامی و معارف و اصول دین و عرفان و این چیزها را به آنها بیان كنند و همین و بس؟ یا نه، غیر از این چیزهائی كه گفته شد و روح آنچه كه گفته شد، یك چهارچوب دیگری در زندگی ائمه است كه آن همان زندگی سیاسی ائمه (علیهم السّلام) است؛ این یك مطلب بسیار مهمی است كه باید روشن بشود. البته در فرصت های كوتاه جای بحث استدلالی و مشروح نیست. من رئوس مطالب را عرض میكنم برای اینكه آن كسانی كه شوق دارند، دنبال این مسئله بروند، با این چهارچوب یك بار دیگر روایات را نگاه كنند و كتب تاریخ را ببینند. آنوقت معلوم میشود كه زندگی موسی‌ بن جعفر یا ائمه دیگر ما (علیهم السّلام) چه حقیقتی است كه امروز هم همچنان مبهم و ناگفته و ناشناخته است.

ائمه (علیهم السّلام) بعد از آنیكه احساس كردند در محیط امامت و محیط اهل بیت هدف پیغمبر برآورده نشد، یعنی «یزكّیهم و یعلّمهم الكتاب و الحكمة» (2) انجام نگرفت، بعد از آنی كه دیدند تشكیل یك نظام اسلامی، تشكیل یك دنیای اسلامی آنطوری كه پیغمبران خواسته بودند، بعد از دوران صدر اول بكلی فرمواش شد و جای نبوت و امامت را سلطنت گرفت، كسری ها و قیصرها و قلدرها و اسكندرها و دیگر نامداران ظالم و طاغی تاریخ در لباس جانشینی و خلافت با نام سلسله‌ی بنیامیه و بنی‌عباس روی كار آمدند و قرآن به آن شكلی كه ارباب مُلك و قدرت می خواستند، تفسیر شد و ذهن های مردم تحت تأثیر عملكرد خائنانه‌ی آن عالمانی كه سر در آخور مطامع و محبت های ماديِ ارباب حكومت و مُلك داشتند قرار گرفت، یك نقشه‌ی كلی در زندگی ائمه به وجود آمد.

اینی كه میگویم ائمه، یعنی همه‌ی ائمه؛ از امیرالمؤمنین تا امام عسگری (علیهم السّلام). بنده بارها گفته‌ام زندگی ائمه (علیهم السّلام) را كه دویست و پنجاه سال طول كشیده، زندگی یك انسان به حساب بیاورید؛ یك انسان دویست و پنجاه ساله؛ از هم جدا نیستند، «كلّهم نور واحد». هر كدام از اینها كه یك حرفی زدند، این حرف در حقیقت از زبان آن دیگران هم هست. هر كدام از اینها كه یك كاری انجام دادند، این در حقیقت كار آن دیگران هم هست. یك انسانی كه دویست و پنجاه سال گوئی عمر كرده است. تمام كارهای ائمه در طول این دویست و پنجاه سال، كار یك انسان با یك هدف، با یك نیت و با تاكتیك های مختلف است.

ائمه (علیهم السّلام) وقتی كه احساس كردند كه اسلام رو به غربت افتاد و جامعه‌ی اسلامی تشكیل نشد، چند هدف را اهداف اصولی خود قرار دادند: یكی تبیین اسلام به شكل درست. اسلام از نظر آن كسانی كه در رأس قدرت در طول این سالیان طولانی و درازمدت قرار داشتند، یك چیز مزاحم بود. اسلام پیغمبر، اسلام قرآن، اسلام جنگ بدر و حنین، اسلام ضد تجمل‌پرستی، اسلام ضد تبعیض، اسلام طرفدار مستضعفان، اسلام كوبنده‌ی مستكبران، به درد آن كسانی نمیخورد كه میخواستند با ماهیت فرعونی، لباس موسوی بپوشند؛ با ماهیت نمرودی، لباس ابراهیمی بپوشند؛ امكان نداشت، مجبور بودند اسلام را تحریف كنند. امكان نداشت كه اسلام را از دل مردم، از ذهن مردم یكباره دور كنند؛ چون مردم مؤمن بودند؛ مجبور بودند اسلام را از روح و محتوا و ماهیت خودش عوض كنند و خالی كنند.

عین همان كاری كه شما یادتان هست و شاهد بودید در دوران رژیم گذشته نسبت به مظاهر اسلامی انجام میگرفت. در رژیم گذشته با تظاهرات اسلامی مخالفت نمی شد، اما با معنای اسلام و با روح اسلام چرا؛ با جهاد اسلام چرا؛ با امر به معروف و نهی از منكر اسلام چرا؛ با بیان حقایق اسلامی چرا؛ اما با ظواهر اسلامی كه به گاو و گوسفند آنها صدمه‌ای نزند، مخالفت نمیشد. این حالت در دوران خلافتهای اموی و عباسی هم وجود داشت. لذا برای اینكه اسلام را از روح و حقیقت خود خالی كنند، عده‌ای مزدور قلم به مزد و زبان به مزد داشتند. پول می دادند، حدیث درست می كردند؛ پول می دادند، منقبت برای آنها درست می كردند؛ پول می دادند، كتاب برای آنها می نوشتند. می گوید وقتی سلیمان‌بن عبدالملك از دنیا رفت، ما دیدیم كتابهای فلان عالم بزرگ - كه اسمش را نمیآورم - بر حیوانات بار شد، بر استرها بار شد و از خزانه‌ی سلیمان‌بن عبدالملك بیرون آمد. یعنی این كتاب‌نویس، این محدث بزرگ، این عالم معروف كه این همه نام او در كتابهای اسلامی وجود دارد، این برای سلیمان‌بن عبدالملك كتاب مینوشت! خب، كتابی كه برای سلیمان‌بن عبدالملك نوشته بشود، شما توقع دارید در این كتاب چیزی باشد كه سلیمان‌بن عبدالملك را ناخوش بیاید؟ خب سلیمان‌بن عبدالملكی كه ظلم میكند، شراب میخورد، با كفار میسازد، مسلمین را زیر فشار قرار میدهد، بین مردم تبعیض قائل میشود، فقرا را رویشان فشار میآورد، اموال مردم را میگیرد، این چه جور اسلامی را میپسندد؟ این درد بزرگ جامعه‌ی ما، جامعه‌ی اسلامی در طول قرنهای اول بود.

ائمه (علیهم السّلام) این را می دیدند، احساس می كردند كه میراث ارزشمند پیغمبر - یعنی احكام اسلامی كه باید برای طول تاریخ بماند و انسان ها را در تمام ادوار تاریخ هدایت بكند - دستخوش تحریف شده. یكی از هدف های ائمه كه خیلی هم مهم بود، تبیین درست اسلام و تفسیر حقیقی قرآن و افشاگری تحریف ها و تحریف كننده‌ها بود. نگاه كنید در كلمات ائمه (علیهم السّلام)، می بینید آنچه كه گفته شده، در موارد بسیاری ناظر به آن چیزهائی است كه به نام اسلام، علما و فقها و محدثین وابسته‌ی به دستگاه‌های حكومت و دربارهای سلطنتی گفته بودند. ائمه آنها را رد می كردند و حقایق را بیان میكردند؛ این یك هدف اصلی و بزرگ برای ائمه، كه تبیین احكام اسلامی بود؛ این یك. خب خود همین كار یك ماهیت سیاسی دارد. یعنی وقتی كه ما می دانیم كه تحریف با تحریك دستگاه سلطنت و خلافت انجام می گیرد و قلم به مزدها و مزدورهای علیالظاهر عالم، برای خاطر سلاطین و حكمرانان تحریف می كنند، طبیعی است كه اگر كسی علیه آن تحریف ها اقدام بكند، یقیناً كاری برخلاف سیاست آن حكام و سلاطین انجام داده.

امروز كه در بعضی از كشورهای اسلامی، بعضی از قلم به مزدها و نویسندگان مزدور و عالمان مأجور از طرف دستگاه‌ها كتاب می نویسند تا ایجاد تفرقه‌ی بین مسلمان ها بكنند یا چهره‌ی برادران مسلمان خودشان را زشت نشان بدهند، اگر تو این كشورها یك نویسنده‌ی آزادمنش پیدا بشود كه كتابی بنویسد و درباره‌ی وحدت اسلامی و درباره‌ی برادری بین جماعات اسلامی در آن قلم فرسائی كند، این كار یك كار سیاسی است در حقیقت، ضد دستگاه‌های حاكم است.

ائمه یكی از قلم های درشت فعالیت شان این بود، احكام اسلامی را كه بیان می كردند، معنایش این نبود كه احكام اسلامی در آن روز در جامعه‌ی اسلامی گفته نمی شد. چرا، در هر گوشه و كناری از دنیای اسلام كسانی بودند كه قرآن می گفتند، حدیث می گفتند، از پیغمبر نقل می كردند، هزاران حدیث را بعضی از محدثین بلد بودند، مخصوص مكه و مدینه و كوفه و بغداد و اینها هم نبود؛ در تمام اقطار عالم اسلامی، شما نگاه كنید به تاریخ. در خراسان، فلان جوان دانشمند چندین هزار حدیث مثلاً تدوین می كند. در طبرستان فلان عالم بزرگ چندین هزار حدیث از پیغمبر و از صحابه نقل می كند. حدیث وجود داشت، حكم اسلامی بیان می شد. آنچه بیان نمی شد، تفسیر و تبیین درست اسلام در همه‌ی شئون و امور جامعه اسلامی بود كه ائمه (علیهم‌السّلام) می خواستند جلو این را بگیرند. این یك كار از كارهای مهم ائمه (علیهم السّلام) بود.

كار مهم دیگر تبیین مسئله‌ی امامت بود. امامت یعنی زمامداری جامعه‌ی اسلامی. مسئله‌ی عمده‌ای كه برای مسلمان ها آن روز روشن نبود و عملاً و از لحاظ تئوری دچار تحریف شده بود، مسئله‌ی امامت بود. امامت جامعه‌ی اسلامی با كیه؟ كار به جائی رسیده بود كه كسانی كه به اغلب احكام اسلامی عمل نمی كردند و بیشتر محرمات را علناً انجام می دادند، ادعا می كردند كه جانشین پیغمبرند و می نشستند در مسند پیغمبر و خجالت هم نمی كشیدند. یعنی اینجور هم نبود كه مردم ندانند. مردم می دیدند كه یكی به نام خلیفه، مست و لایعقل به محل نماز جمعه می‌آید و پیشنماز مردم می شود و بهش هم اقتدا می كردند. مردم می دانستند كه یزیدبن معاویه دچار بیماری های بزرگ اخلاقی و عامل به گناهان بزرگ است، درعین‌حال وقتی بهشان گفته می شد كه علیه یزید قیام كنید، می گفتند ما با یزید بیعت كردیم، نمی شود قیام كنیم!

مسئله‌ی امامت بر مردم روشن نبود. مردم خیال می كردند كه امام مسلمین و حاكم جامعه‌ی اسلامی می تواند با این گناهان، با این خلاف ها، با این ظلم ها، با این اعمالی كه برخلاف صریح قرآن و اسلام هست، آمیخته و آلوده باشد؛ برای مردم مسئله‌ی مهمی نبود؛ این یك مشكل بزرگی بود كه با توجه به اهمیت مسئله‌ی حكومت در یك جامعه و تأثیر حاكم در جهتگیری جامعه، بزرگترین خطر برای عالم اسلام بود. لذا ائمه (علیهم السّلام) لازم میدانستند دو چیز را به مردم بگویند: یكی اینكه بگویند امام دارای این شرایط است، حاكم اسلامی دارای این خصوصیات است. این عصمت، این تقوا، این علم، این معنویت، این رفتار با مردم، این عمل در مقابل خدا؛ خصوصیات امام یعنی حاكم اسلامی را برای مردم بیان كند؛ این یك و دوم مشخص كنند كه آن كسی كه دارای این خصوصیات هست، امروز كیه، كه معرفی میكردند و خودشان را بیان میكردند؛ این هم یك كار بزرگ ائمه. و میبینید كه این یكی از مهمترین كارهای سیاسی و تبلیغات و تعلیمات سیاسی است. اگر ائمه (علیهم السّلام) غیر از این دو تا كاری كه گفتم هیچ كار دیگر نداشتند، كافی بود كه ما بگوئیم زندگی ائمه از اول تا به آخر یك زندگی سیاسی است. آنجائی كه تفسیر هم می گویند، بیان معارف اسلامی را هم می كنند، در حقیقت یك عمل سیاسی انجام می دادند. آنجائی هم كه درباره‌ی خصوصیات امام حرف می زنند، باز یك عمل سیاسی دارند انجام می دهند. یعنی ائمه تعلیماتشان اگر در همین دو خصوصیت، دو عنوان و دو موضوعی كه گفتم خلاصه هم می شد، باز ائمه زندگی شان یك زندگی سیاسی بود، اما به این هم اكتفا نمی كردند. علاوه‌ی بر همه‌ی اینها، ائمه (علیهم السّلام) حداقل از دوران امام حسن مجتبی به بعد، یك حركت زیر زمینی همه جانبه‌ی سیاسی و انقلابی را به قصد قبضه كردن حكومت شروع كرده بودند.

هیچ شكی باقی نمی‌ماند برای كاوشگر زندگی ائمه كه ائمه (علیهم السّلام) این حركت را داشتند. آنی كه من عرض میكنم، ناشناخته است. این نكته‌ی قضیه است كه متأسفانه در كتابهائی كه در زندگی ائمه نوشته شده، درباره‌ی زندگی امام صادق، در زندگی موسی‌ بن جعفر، در زندگی بسیار از ائمه‌ی دیگر، این نكته معرفی نشده است. اینی كه ائمه (علیهم السّلام) یك حركت سیاسی تشكیلاتی وسیع و گسترده را انجام می دادند، با اینكه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذكر نشده و این مشكل عمده‌ی فهم زندگی ائمه (علیهم السّلام) است.

حقیقت این است كه ائمه این كار را شروع كردند. البته شواهد خیلی زیادی هست. ممكن است بعضی اشكال كنند كه ائمه (علیهم السّلام) چطور برای قبضه كردن حكومت مبارزه میكردند، در حالی كه با علم الهی خودشان میدانستند كه به حكومت نخواهند رسید؟ خب معلوم است دیگر، زندگی ائمه (علیهم السّلام) نشان داد كه اینها نتوانستند به حكومت دست پیدا كنند و جامعه‌ی اسلامی را و نظام اسلامی را آنطوری كه میلشان بود و وظیفه‌شان بود، آن را تشكیل بدهند.

چطور ائمه با اینكه این را می دانستند و به الهام الهی از آن واقف بودند، این كار را انجام دادند؟ ممكن است این به ذهن بعضی برسد. در جواب این فكر باید بگویم دانستن اینكه به هدف نخواهند رسید، مانع از انجام وظیفه نمی شود. در زندگی پیغمبر شما نگاه كنید: پیغمبر اكرم می دانستند در جنگ احد شكست خواهند خورد. پیغمبر اكرم می دانستند آنهائی كه در شكاف كوه نشاندند، آنها نخواهند نشست و به طمع غنیمت پایین خواهند آمد. پیغمبر آن روزی كه به طائف رفت تا بنیثقیف را هدایت كند و از شر مكی ها به طائفی ها پناه برد، می دانست كه طائفی ها با پاره سنگ از او استقبال می كنند. این قدر سنگ به او می زنند كه ساق مباركش خونی می شود و مجبور می شود برگردد؛ ائمه (علیهم السّلام) همه‌ی اینها را می دانستند.

آن كسی كه علم ائمه (علیهم السّلام) و علم معصومین را می خواهد دلیل بگیرد بر اینكه اینها مبارزه‌ی سیاسی نمی كردند، با علم پیغمبر چه می كند، كه پیغمبر اكرم همه‌ی اینها را می دانست. امیرالمؤمنین می دانست كه در بیست و یكم ماه رمضان به شهادت خواهد رسید، اما در عین با اینكه می دانست، اندكی قبل از ماه رمضان یك اردوگاه وسیعی درست كرد در بیرون كوفه برای اینكه به ادامه‌ی جنگ خود با معاویه بپردازد. اگر دانستن امیرالمؤمنین موجب میشود كه او برطبق روال عادی و معمولی عمل نكند، چرا این اردوگاه را درست كرد، چرا این لشكركشی را كرد؟ مردم را برد بیرون كوفه منتظر نگه داشت، چرا؟ چه فایده‌ای داشت؟ اینكه ائمه می دانستند كه به حكومت نمی رسند، نباید موجب آن بشود كه تلاش خودشان را نكنند. باید تلاش بكنند، مبارزه بكنند. آنجوری عمل كنند؛ مثل آن كسی كه نمی داند، مثل آن كسی كه اطلاع ندارد چه پیش خواهد آمد.

تمام آن كارهائی را كه یك آدمی كه نمی داند چه پیش خواهد آمد، ائمه (علیهم السّلام) باید انجام بدهند. علاوه‌ی بر این در باب آنچه مقدر است و در تقدیر الهی است، حرف های زیادی هست كه پروردگار عالم یك چیزهائی را تقدیر می كند و بعد بر اثر مصالحی آنها را عوض می كند، كه در باب زندگی امام صادق (علیه السّلام) بنده این حدیث را گمان می كنم یا در اینجا یا در جای دیگری گفته باشم كه یك حدیثی است كه امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) فرمود كه خداوند این امر را برای سال هفتاد معین كرده بود؛ یعنی قرار بود كه حكومت اسلامی در سال هفتاد هجری به وسیله‌ی ائمه (علیهم السّلام) انجام بگیرد. «فلمّا قتل الحسین اشتدّ غضب اللَّه علی اهل الارض» ، (3) وقتی كه واقعه‌ی كربلا پیش آمد و حادثه‌ی فجیع عاشورا پیش آمد، این مطلب تأخیر افتاد برای سال 140؛ سال 140 یعنی درست در اوج تلاش تبلیغاتی امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). آنجا هم باز یك حوادثی پیش آمد كه این تقدیر الهی را به عقب انداخت كه تو خود این روایت هست كه شماها افشا كردید، شما شیعیانی كه دور و بر ما هستید گفتید مطلب را، كتمان نكردید، این بود كه مطلب باز تأخیر افتاد؛ باز تأخیر افتاد.

بنابراین همان طور كه ملاحظه می كنید، هیچ اشكالی ندارد كه خدای متعال یك مقصودی را تقدیر فرموده باشد برای یك زمان معینی، بعد به خاطر پیش آمدن یك حوادثی آن را عقب بیندازد. پس تلاش ائمه برای گرفتن حكومت و ایجاد رژیم اسلامی و حاكمیت اسلامی یك تلاشی است كه با دانستن آنها حقایق را و آینده را، هیچ منافاتی ندارد. خب پس این را به طور خلاصه همه‌ی برادران و خواهران بدانند كه ائمه (علیهم السّلام) همه‌یشان بمجرد اینكه بار امانت امامت را تحویل می گرفتند، یكی از كارهائی كه شروع كردند، یك مبارزه‌ی سیاسی بود، یك تلاش سیاسی بود برای گرفتن حكومت. این تلاش سیاسی مثل همه‌ی تلاش هائی است كه آن كسانی كه می خواهند یك نظامی را تشكیل بدهند، انجام می دهند و این كار را ائمه (علیهم السّلام) هم می كردند و امام موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) هم این كار را شروع كرد از سال 148، یعنی سال وفات امام صادق (علیه‌الصّلاةوالسّلام) و ادامه پیدا كرد تا سال 183، یعنی سال وفات موسی‌ بن جعفر؛ سی و پنج سال تلاش موسی‌ بن جعفر ادامه پیدا كرد؛ این به طور خلاصه.

و اما زندگی موسی‌ بن جعفر یك زندگی شگفت‌آور و عجیبی است. اولاً در زندگی خصوصی موسی‌ بن جعفر مطلب برای نزدیكان آن حضرت روشن بود. هیچ كس از نزدیكان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود كه نداند موسی‌ بن جعفر برای چی دارد تلاش می كند و خود موسی‌ بن جعفر در اظهارات و اشارات خود و كارهای رمزیای كه انجام می داد، این را به دیگران نشان می داد؛ حتی در محل سكونت، آن اتاق مخصوصی كه موسی‌ بن جعفر در آن اتاق می نشستند اینجوری بود كه راوی كه از نزدیكان امام هست، می گوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسی‌ بن جعفر سه چیز است: یكی یك لباس خشن، یك لباسی كه از وضع معمولی مرفه عادی دور هست، یعنی به تعبیر امروز ما می شود فهمید و می شود گفت لباس جنگ، این لباس را موسی‌ بن جعفر را آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یك چیز سمبولیك، بعد «و سیف معلق» ؛ (4) شمشیری را آویختند، معلق كرده‌اند، یا از سقف یا از دیوار. «و مصحف»؛ و یك قرآن.

ببینید چه چیز سمبلیك و چه نشانه‌ی زیبائی است، در اتاق خصوصی حضرت كه جز اصحاب خاص آن حضرت كسی به آن اتاق دسترسی ندارد، نشانه‌های یك آدم جنگی مكتبی مشاهده میشود. شمشیری هست كه نشان میدهد كه هدف جهاد است. لباس خشنی هست كه نشان میدهد وسیله، زندگی خشونت بار رزمی و انقلابی است و قرآنی هست كه نشان می دهد هدف این است؛ می خواهیم به زندگی قرآنی برسیم با این وسائل، و این سختی ها را هم تحمل كنیم. اما دشمنان حضرت هم این را حدس می زدند. اولاً زندگی موسی‌ بن جعفر یعنی امامت موسی‌ بن جعفر در سخت‌ترین دوران ها شروع شد. هیچ دورانی به گمان من بعد از دوران امام سجاد به سختی دوران موسی‌ بن جعفر نبود.

موسی‌ بن جعفر در سال 148 به امامت رسیدند، بعد از وفات پدرشان امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). سال 148 اینجوری است اوضاع كه بنی‌عباس بعد از درگیری های اول، بعد از اختلافات داخلی، بعد از آن جنگ هائی كه بین خود بنی‌عباس در اول خلافتشان به وجود آمد، از گردن‌كشان بزرگی كه خلافت آنها را تهدید میكردند، مثل بنیالحسن، محمّدبن عبداللَّه حسن، ابراهیم بن عبداللَّه بن الحسن و بقیه‌ی اولاد امام حسن كه جزو مبارزین و شورشگران علیه بنی‌عباس بودند، فارغ شدند و همه‌ی اینها را منكوب كردند، سركوب كردند. تعداد بسیاری از سران و گردن‌كشان را بنی‌عباس كشتند كه در آن مخزن و انباری كه بعد از مرگ منصور عباسی باز شد، معلوم شد كه تعداد زیادی از شخصیت ها و افراد را كشته بود و جسدهایشان را در یك جائی گذاشته بود كه اسكلتهای آنها در آنجا آشكار بود. اینقدر منصور از بنیالحسن و بنی‌هاشم، از خویشاوندان خودش، از كسانی كه جزو نزدیكان خودش بودند، آدمهای سرشناس و معروف را از بین برده بود كه یك انبار اسكلت درست شده بود. از همه‌ی اینها فارغ شد، نوبت به امام صادق رسید. امام صادق را هم با حیله مسموم كرد. در فضای زندگی سیاسی بنی‌عباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت؛ در كمال قدرت. در یك چنین شرایطی كه منصور در كمال قدرت و در اوج سلطه‌ی ظاهری زندگی می كند، نوبت به خلافت موسی‌ بن جعفر (علیه‌الصّلاةوالسّلام) رسید كه یك جوانی است تازه سال و با آن همه مراقب، به طوری كه كسانی كه میخواهند بعد از امام صادق بفهمند كه دیگر حالا به كی باید مراجعه كرد، با زحمت می توانند راه پیدا كنند و موسی‌ بن جعفر را پیدا كنند و موسی‌ بن جعفر به آنها توصیه می كند كه مواظب باشید اگر بدانند كه از من حرف شنفتید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، «الذبح»؛ كشتن هست، مراقب باشید. در یك چنین شرایطی، موسی‌ بن جعفر به امامت می رسد و مبارزه را شروع می كند. حالا اگر شما سئوال كنید كه خب موسی‌ بن جعفر وقتی به امامت رسید چه جوری مبارزه را شروع كرد، چه كار كرد، كی ها را جمع كرد، كجاها رفت، در این سی و پنج سال چه حوادثی برای موسی‌ بن جعفر پیش آمد، متأسفانه بنده جواب روشنی ندارم و این همان چیزی است كه یكی از غصه‌های آدمی است كه در زندگی صدر اسلام تحقیق می كند، هیچی نداریم. یك زندگی مرتب و مدوّنی از این دوران سی و پنج ساله در اختیار هیچ كس نیست.

اینكه عرض می كنم كتاب نوشته نشده، كار تحقیقاتی انجام نگرفته و باید بشود، به خاطر همین است. یك چیزهای پراكنده‌ای هست كه از مجموع اینها می توان چیزهای زیادی فهمید. یكی اش این است كه چهار خلیفه در دوران امامت موسی‌ بن جعفر در این سی و پنج سال به خلافت رسیدند. یكی منصور عباسی است، كه ده سال از دوران اول امامت موسی‌ بن جعفر بر سر كار بود، بعد پسر او مهدی است كه او هم ده سال خلافت كرد، بعد پسر مهدی هادی عباسی است كه یكسال خلافت كرد، بعد از او هم هارون الرشید است كه در حدود دوازده، سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. هر كدام از این چهار خلیفه یك زحمتی و یك فشاری بر موسی‌ بن جعفر وارد كردند. هم منصور حضرت را دعوت كرد، یعنی تبعید كرد، احضار اجباری كرد به بغداد؛ از مدینه آورد بغداد - البته اینهائی كه عرض می كنم، بعضی از آن حوادث است.

وقتی انسان نگاه می كند زندگی موسی‌ بن جعفر را، می بیند كه از این حوادث زیاد است - مدتی در بغداد حضرت را تحت نظر نگه داشته، بر حضرت فشار آورده، آن طور كه در روایات به دست می‌آید، حضرت را در محذورات فراوانی قرار داده. این یك نوبت است؛ چقدر طول كشیده، معلوم نیست. یك نوبت در همان زمان منصور ظاهراً حضرت را آوردند به یك نقطه‌ای در عراق به نام «ابجر» كه مدتی در آنجا حضرت تبعید بوده، راوی می گوید من خدمت موسی‌ بن جعفر رسیدم در آنجا در این حوادث، حضرت چنین فرمودند و چنین كردند. در زمان مهدی عباسی حداقل یك بار حضرت را از مدینه به بغداد آوردند. راوی می گوید من در «فی المقدمة الاولی»؛ در دفعه‌ی اولی كه حضرت را می‌بردند بغداد - معلوم می شود چند دفعه حضرت را برده بودند، كه من احتمال می دهم دو بار، سه بار در زمان مهدی حضرت را به بغداد برده بودند - خدمت امام رسیدم، اظهار تأسف كردم، اظهار ناراحتی كردم، فرمودند: نه، ناراحت نباش، من از این سفر سالم برمی گردم و در این سفر اینها نمی توانند به من آسیب برسانند. این هم زمان مهدی.

در زمان هادی عباسی باز حضرت را خواستند بیاورند به قصد كشتن كه یكی از فقهای دوروبر هادی عباسی ناراحت شد، دلش سوخت كه فرزند پیغمبر را اینجور زیر فشار قرار می دهند، وساطت كرد، هادی عباسی منصرف شد. در زمان هارون هم كه حضرت را در چند نوبت آوردند به بغداد و در جاهای مختلف زندان كردند و بعد هم در زندان سندیبن شاهك، و حضرت را به شهادت رساندند. شما ببینید در طول این سی و پنج سال، سی و چهار سال كه موسی‌ بن جعفر مشغول تبلیغ امامت و مشغول انجام وظیفه و مبارزات خودشان بودند، دفعات مختلف حضرت را آوردند. علاوه بر اینها، چندین بار خلفای زمان موسی‌ بن جعفر حضرت را به قصد كشتن برایشان توطئه چیدند.

مهدی عباسی پسر منصور، اولی كه به خلافت رسید، به وزیر خودش یا به حاجب خودش - ربیع - گفت كه باید یك ترتیبی بدهی كه موسی‌ بن جعفر را از بین ببری، نابود كنی؛ احساس می كرد كه خطر عمده از طرف موسی‌ بن جعفر است. هادی عباسی همان طوری كه گفتم در اوایل خلافتش یا اول خلافتش تصمیم گرفت. حتی شعری سرود، گفت: گذشت آنوقتی كه نسبت به بنی‌هاشم ما سهل‌انگاری می كردیم، من دیگر عازم و جازم هستم كه از شماها كسی را باقی نگذارم و موسی‌ بن جعفر اول كسی خواهد بود كه از بین خواهم برد. بعد هم كه هارون الرشید همین كار را می خواست بكند و كرد و این جنایت بزرگ را مرتكب شد.

ببینید چه زندگی پرماجرائی زندگی موسی‌ بن جعفر است. علاوه بر اینها یك نكات بسیار ریز و روشن نشده‌ای در زندگی موسی‌ بن جعفر است. موسی‌ بن جعفر یقیناً یك دورانی را در خفا زندگی میكرده است. اصلاً زندگی زیرزمینی كه معلوم نبوده كجاست، كه در آن زمان خلیفه‌ی وقت افراد را می خواست، از آنها تحقیق می كرد كه موسی‌ بن جعفر را شما ندیدید؟ نمی دانید كجاست؟ و آنها اظهار می كردند كه نه؛ حتی یكی از افراد را آنطور كه در روایت هست، موسی‌ بن جعفر به او گفتند كه تو را خواهند خواست. و راجع به من از تو سئوال خواهند كرد كه تو كجا دیدی موسی‌ بن جعفر را، بكلی منكر بشو، بگو من ندیدم؛ همین‌جور هم شد. آن شخص زندانش كردند، بردند برای اینكه از او بپرسند موسی‌ بن جعفر كجاست. شما ببینید زندگی یك انسان اینجوری، زندگی كیست.

یك آدمی كه فقط مساله می گوید، معارف اسلامی بیان میكند، هیچ كاری به كار حكومت ندارد، مبارزه‌ی سیاسی نمی كند، كه زیر چنین فشارهائی قرار نمی گیرد. حتی در یك روایتی من دیدم كه موسی‌ بن جعفر (علیه‌السّلام) در حال فرار و در حال اختفا در دهات شام می گشته: «وقع موسی‌ بن جعفر فی بعض قری الشّام هاربا متنكرا فوقع فی غار» (5) كه توی حدیث هست، روایت هست، كه موسی‌ بن جعفر مدتی اصلاً در مدینه نبوده است؛ در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاه‌های حاكم وقت و مورد تجسس جاسوس ها، از این ده به آن ده، از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناس كه حضرت به یك غاری می رسند و در آن غار وارد می شوند و یك فرد نصرانی در آنجاست، حضرت با او بحث می كنند و در همان وقت هم از وظیفه و تكلیف الهی خودشان كه تبیین حقیقت هست، غافل نیستند؛ با آن نصرانی صحبت می كنند و نصرانی را مسلمان می كند. زندگی پرماجرای موسی‌ بن جعفر یك چنین زندگی است كه شما ببینید این زندگی چقدر زندگی پرشور و پرهیجانی است.

ما امروز نگاه می كنیم موسی‌ بن جعفر، خیال می كنیم یك آقای مظلوم بی سر و صدای سر به زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را كشیدند آوردند در بغداد، یا در كوفه، در فلان جا، در بصره زندانی كردند، بعد هم مسموم كردند، از دنیا رفت، همین و بس؛ قضیه این نبود. قضیه یك مبارزه‌ی طولانی، یك مبارزه‌ی تشكیلاتی، یك مبارزه‌ای با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامی بود.

موسی‌ بن جعفر كسانی داشت كه به او علاقه‌مند بودند. آن وقتی كه پسر برادر ناخلف موسی‌ بن جعفر كه جزو افراد وابسته‌ی به دستگاه بود، درباره‌ی موسی‌ بن جعفر با هارون حرف می زد، تعبیرش این بود كه «خلیفتان یجبی الیه ما الخراج»؛ گفت هارون تو خیال نكن فقط تو هستی كه خلیفه در روی زمین هستی در جامعه‌ی اسلامی و مردم به تو خراج می دهند، مالیات می دهند. دو تا خلیفه هست؛ یكی توئی، یكی موسی‌ بن جعفر. به تو هم مردم مالیات می دهند، پول می دهند؛ به موسی‌ بن جعفر هم مردم مالیات می دهند، پول می دهند و این یك واقعیت بود. او از روی خباثت می گفت؛ او می خواهد سعایت كند. اما یك واقعیت بود؛ از تمام اقطار اسلامی كسانی بودند كه با موسی‌ بن جعفر ارتباط داشتند، منتها این ارتباط ها در حدی نبود كه موسی‌ بن جعفر بتواند به یك حركت مبارزه‌ی مسلحانه‌ی آشكاری دست بزند كه خود این یك بحث مفصلی دارد كه جایش در بحث در زندگی امام صادق (علیه‌السّلام) است، كه اگر یك وقتی فرصت كنم، توفیق پیدا كنم در زندگی امام صادق صحبت كنم، آنجا باید گفته بشود كه چرا ائمه (علیهم السّلام) و چرا مشخصاً امام صادق (علیه السّلام) كه وضعش از این جهت بهتر از بقیه ائمه بود، به یك قیام مسلحانه دست نزد و حركت نكرد كه آن خودش یكی از بحث های شنیدنی و بسیار مهم زندگی ائمه است؛ این وضع زندگی موسی‌ بن جعفر بود. تا نوبت به هارون الرشید می رسد.

وقتی نوبت به هارون‌الرشید رسید، اوقاتی است كه اگر چه در جامعه‌ی اسلامی دستگاه خلافت معارضی ندارد و تقریباً بیدردسر و بی‌دغدغه مشغول حكومت هست، اما با این حال وضع زندگی موسی‌ بن جعفر و گسترش تبلیغات امام هفتم جوری است كه علاج این مطلب برای آنها این قدر هم آسان نیست و هارون یك خلیفه‌ی سیاستمدار و بسیار با ذكاوتی بود. یكی از كارهائی كه هارون كرد این بود كه خودش بلند شد رفت مكه كه طبری مورخ معروف احتمال می دهد - درست الان یادم نیست، چون نتوانستم حالاها مراجعه كنم به این منابع، از دور در ذهنم هست - یا به طور یقین می گوید هارون‌الرشید حركت كرد به عزم سفر حج، در خفا مقصودش این بود كه برود مدینه، از نزدیك موسی‌ بن جعفر را ببیند چه جور موجودی است. ببیند این شخصیتی كه این همه درباره‌ی او حرف هست، این همه دوستان دارد، حتی در بغداد كسانی از دوستان او هستند، این چه جور شخصیتی است؛ آیا باید از او ترسید یا نه؟ كه آمد و چند ملاقات با موسی‌ بن جعفر دارد كه از آن ملاقات های فوق‌العاده مهم و حساس است. یكی در مسجد الحرام است كه ظاهراً به صورت ناشناس موسی‌ بن جعفر با هارون برخورد می كند و یك مذاكرات تندی بین آنها رد و بدل می شود و موسی‌ بن جعفر ابهت خلیفه را در مقابل حاضران می شكند؛ او آنجا موسی‌ بن جعفر را نمی شناسد. بعد كه می‌آید مدینه، چند ملاقات با موسی‌ بن جعفر دارد كه اینها ملاقات های مهمی است.

البته اگر من بخواهم اینها را شرح بدهم و حتی همین ملاقات ها را بیان كنم كه چه گذشته، وقت را زیادی خواهد گرفت. من همین قدر اشاره می كنم برای اینكه كسانی كه اهل مطالعه‌اند، اهل تحقیق اند و علاقه‌مند به این مسائل هستند - مظانش اینها است - بروند دنبالش پیدا كنند. از جمله اینكه حالا در این ملاقات ها هارون‌الرشید تمام آن كارهائی را كه باید برای قبضه كردن یك انسان مخالف و یك مبارز حقیقی انجام داد، همه را انجام می دهد: تهدید، تطمیع، فریبكاری؛ همه‌ی اینها را انجام می دهد.

یكی از حرف هائی كه آنجا با موسی‌ بن جعفر می زند، این است كه می گوید شما بنی‌هاشم از فدك محروم شدید، آل‌علی. فدك را از شماها گرفتند، حالا من می خواهم فدك را به شما برگردانم. بگو فدك كجاست، حدود فدك چیه، تا من فدك را به شما برگردانم. خب معلوم است كه این یك فریبی است كه می خواهد فدك را برگرداند، به عنوان كسی كه حق از دست رفته‌ی آل محمّد را می خواهد به آنها برگرداند، چهره‌ای برای خودش درست كند. حضرت می گوید بسیار خب، حالا می خواهی فدك را بدهی، من حدود فدك را برای تو معین می كنم. بنا می كنند حدود فدك را معین كردن؛ آن حدودی كه امام موسی‌ بن جعفر برای فدك معین می كنند، تمام كشور اسلامی آن روز را در بر می گیرد؛ فدك یعنی این. یعنی اینكه تو خیال كنی كه ما دعوامان در آن روز بر سر یك باغستان بود، چند تا درخت خرما بود، این ساده‌لوحانه است. مسئله‌ی ما آن روز هم مسئله‌ی چند تا نخلستان و باغستان فدك نبود، مسئله‌ی خلافت پیغمبر بود؛ مسئله‌ی حكومت اسلامی بود. منتها آن روز آن چیزی كه فكر می شد ما را از این حق بكلی محروم خواهد كرد، گرفتن فدك بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشاری می كردیم. امروز آن چیزی كه در مقابل ما تو غصب كردی، باغستان فدك نیست كه ارزشی ندارد. آنچه كه تو غصب كردی، جامعه‌ی اسلامی است، كشور اسلامی است. حدود چهارگانه‌ای را ذكر می كند موسی‌ بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام)، می گوید این فدك است. یا اللَّه، حالا اگر می خواهی بدهی، این را بده.

یعنی صریحاً مسئله‌ی داعیه‌ی حاكمیت و خلافت را آنجا امام موسی‌ بن جعفر مطرح می كند. آنوقتی كه هارون الرشید در ورود به حرم پیغمبر در مدینه - در همین سفر - می خواست در مقابل مسلمان هائی كه دارند زیارت خلیفه را تماشا می كنند، یك تظاهری بكند و خویشاوندی خودش را به پیغمبر نشان بدهد، می رود نزدیك، وقتی می خواهد سلام بدهد به قبر پیغمبر، می گوید: «السّلام علیك یابن عمّ»؛ نمی گوید: «یا رسول اللَّه»، ای پسر عمو سلام بر تو. یعنی من پسر عموی پیغمبر هستم. موسی‌ بن جعفر بلافاصله می آیند در مقابل ضریح می ایستند، می گویند: «السّلام علیك یا ابّ»؛ سلام بر تو ای پدر. یعنی اگر پسر عموی تو است، پدر من است. درست آن شیوه‌ی تزویر او را در همان مجلس از بین می‌برد. مردمی كه دوروبر هارون الرشید بودند، آنها هم احساس می كردند كه بزرگترین خطر برای دستگاه خلافت، وجود موسی‌ بن جعفر است.

یك مردی از دوستان دستگاه حكومت و سلطنت ایستاده بود آنجا، دید كه یك شخصی سوار بر یك درازگوشی آمد بدون تجمل، بدون تشریفات، بدون اینكه بر یك اسب قیمتی سوار شده باشد كه حاكی باشد كه جزو اشراف هست. تا آمد، راه را باز كردند - ظاهراً در همین سفر مدینه بوده، گمان می كنم - و او وارد شد. پرسید این كی بود كه وقتی آمد این طور همه در مقابلش خضوع كردند و اطرافیان خلیفه راه را باز كردند تا او وارد بشود. گفتند این موسی‌ بن جعفر است. تا گفتند موسی‌ بن جعفر است، گفت ای وای از حماقت این قوم - یعنی بنی‌عباس - كسی را كه مرگ آنها را می خواهد و حكومت آنها را واژگون خواهد كرد، این جور احترام می كنند؟ می دانستند. خطر موسی‌ بن جعفر برای دستگاه خلافت، خطر یك رهبر بزرگی بود كه دارای دانش وسیع است؛ دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است كه همه‌ی كسانی كه او را می شناسند، این را در او سراغ دارند؛ دارای دوستان و علاقه‌مندانی است در سراسر جهان اسلام؛ دارای شجاعتی است كه از هیچ قدرتی در مقابل خودش ابا ندارد، واهمه ندارد.

لذاست كه در مقابل عظمت ظاهری سلطنت هارونی آن طور بی‌محابا حرف می زند و مطلب می گوید. یك چنین شخصیتی؛ مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوكل به خدا، دارای دوستانی در سراسر جهان اسلام و دارای نقشه‌ای برای اینكه حكومت و نظام اسلامی را پیاده بكند، این بزرگترین خطر برای حكومت هارونی است. لذا هارون تصمیم گرفت كه این خطر را از پیش پای خودش بردارد. البته مرد سیاستمداری بود، این كار را دفعتاً انجام نداد. اول مایل بود كه به یك شكل غیرمستقیم این كار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است كه موسی‌ بن جعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله كند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بكند.

لذا بود كه موسی‌ بن جعفر را از مدینه دستور داد دستگیر كردند، منتها جوری كه احساسات مردم مدینه هم جریحه‌دار نشود و نفهمند كه موسی‌ بن جعفر چگونه شد. لذا دو تا مركب و مهمل درست كردند، یكی به طرف عراق، یكی به طرف شام كه مردم ندانند كه موسی‌ بن جعفر را به كجا بردند. و موسی‌ بن جعفر را آوردند در مركز خلافت و در بغداد زندانی كردند و این زندان، زندان طولانی بود. البته احتمال دارد - مسلّم نیست - كه حضرت را از زندان یك بار آزاد كرده باشند، مجدداً دستگیر كرده باشند. آنچه مسلم است، بار آخری كه حضرت را دستگیر كردند، به قصد این دستگیر كردند كه امام (علیه‌السّلام) را در زندان به قتل برسانند و همین كار را هم كردند.

البته شخصیت موسی‌ بن جعفر در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشنگری است كه تمام اطراف خودش را روشن می كند، ببینید حق این است. حركت فكر اسلامی و جهاد متكی به قرآن یك چنین حركتی است، هیچ وقت متوقف نمی‌ماند، حتی در سخت‌ترین شرایط، كه ما در زمان خودمان هم، در دوران اختناق شدید رژیم، دیدیم كسانی بودند در تبعید، در زندان زیر شكنجه، در شرایط سخت، بلكه در سخت‌ترین شرایط، اما در همان حال هم نه فقط نمی شكستند خودشان، بلكه دشمنشان را می شكستند. نه فقط تحت تأثیر قرار نمی گرفتند، بلكه زندان ‌بان ها را تحت تأثیر قرار می دادند.

و این همان كاری بود كه موسی‌ بن جعفر كرد كه در این‌باره داستان های زیادی و روایات متعددی هست كه یكی از جالب ترین آنها این است كه سندیبن شاهك معروف كه شما می دانید كه یك زندان‌بان بسیار غلیظ و خشن و از سرسپردگان بنی‌عباس و از وفاداران به دستگاه سلطنت و خلافت آن روز بود، این زندان بان موسی‌ بن جعفر بود و موسی‌ بن جعفر را در خانه‌ی خودش در یك زیرزمین بسیار سختی زندانی كرده بود.

خانواده‌ی سندی بن شاهك گاهی اوقات از یك روزنه‌ای زندان را نگاه می كردند، وضع زندگی موسی‌ بن جعفر آنها را تحت تأثیر قرار داد و بذر محبت اهل بیت و علاقه‌مندی به اهل بیت در خانواده‌ی سندی بن شاهك پاشیده شد، یكی از فرزندان سندیبن شاهك به نام «كشاجم» از بزرگان و اعلام تشیع است. شاید دو نسل یا یك نسل بعد از سندیبن شاهك یكی از اولاد سندی بن شاهك، كشاجم است كه از بزرگترین ادبا و شعرا و از اعلام تشیع در زمان خودش است كه این را همه ذكر كرده‌اند؛ اسمش كشاجم السندی است. این وضع زندگی موسی‌ بن جعفر است كه در زندان، موسی‌ بن جعفر اینجور گذراند. البته بارها آمدند در زندان حضرت را تهدید كردند، تطمیع كردند، خواستند آن حضرت را دلخوش كنند؛ اما این بزرگوار با همان صلابت الهی و با اتكا به پروردگار و لطف الهی ایستادگی كرد و همان ایستادگی بود كه قرآن را، اسلام را تا امروز حفظ كرد.

این را بدانید كه استقامت ائمه‌ی ما در مقابل آن جریان های فساد موجب این شد كه امروز ما می توانیم اسلام حقیقی را پیدا كنیم. امروز نسل های مسلمان و نسل های بشری می توانند چیزی به نام اسلام، به نام قرآن، به نام سنت پیغمبر در كتب پیدا كنند، اعم از كتب شیعه و حتی در كتب اهل تسنن. اگر این حركت مبارزه‌جویانه‌ی سرسخت ائمه (علیهم السّلام) در طول این دویست و پنجاه سال نبود، بدانید كه قلم به مزدها و زبان به مزدهای دوران بنیامیه و بنی‌عباس اسلام را تدریجاً آن قدر عوض می كردند و می كردند كه بعد از گذشتن یك دو قرن از اسلام هیچ چی باقی نمی‌ماند؛ یا قرآنی نمی‌ماند، یا قرآن تحریف شده‌ای میماند. این پرچم های سرافراز، این مشعله‌های نورافشان، این مناره‌های بلند بود كه در تاریخ اسلام ایستاد و شعاع اسلام را آنچنان پرتو افكن كرد كه تحریف كنندگان و كسانی كه مایل بودند در محیط تاریك حقایق را قلب كنند، آن تاریكی را نتوانستند به دست بیاورند. شاگردان ائمه (علیهم السّلام) از همه‌ی فرقه‌های اسلامی بودند، مخصوص شیعه نبودند؛ از كسانی كه به آرمان تشیع - یعنی به امامت شیعی - اعتقاد نداشتند، كسان زیادی بودند كه شاگردان ائمه بودند؛ تفسیر و قرآن و حدیث و سنت پیغمبر را از ائمه یاد میگرفتند. اسلام را همین مقاومت ها بود كه تا امروز نگه داشت.

بالاخره موسی‌ بن جعفر را در زندان مسموم كردند. یكی از تلخی های تاریخ زندگی ائمه همین شهادت موسی‌ بن جعفر است. البته میخواستند همان جا هم ظاهرسازی بكنند؛ در روزهای آخر سندیبن شاهك عده‌ای از سران و معاریف و بزرگان را كه در بغداد بودند، آورد دور حضرت، اطراف حضرت، گفت ببینید وضع زندگی اش خوب است، مشكلی ندارد؛ حضرت آنجا فرمودند بله، ولی شما هم بدانید كه اینها من را مسموم كردند. و حضرت را مسموم كردند با چند دانه‌ی خرما و در زیر بار سنگین غل و زنجیری كه برگردن و بر دست و پای امام بسته بودند، امام بزرگوار و مظلوم و عزیز در زندان روحش به ملكوت اعلی پیوست و به شهادت رسید.

البته باز هم می ترسیدند، از جنازه‌ی امام موسی‌ بن جعفر هم می ترسیدند، از قبر موسی‌ بن جعفر هم می ترسیدند. این بود كه وقتی كه جنازه‌ی موسی‌ بن جعفر را از زندان بیرون آوردند و شعار می دادند به عنوان اینكه این كسی است كه علیه دستگاه حكومت قیام كرده بوده، این حرف ها را می گفتند تا اینكه شخصیت موسی‌ بن جعفر را تحت‌الشعاع قرار بدهند؛ آن قدر جوّ بغداد برای دستگاه جوّ نامطمئنی بود كه یكی از عناصر خود دستگاه كه سلیمان‌بن جعفر باشد - سلیمان‌بن جعفربن منصور عباسی، یعنی پسر عموی هارون كه یكی از اشراف بنی‌عباس بود - دید به این وضعیت ممكن است كه مشكل برایشان درست بشود، یك نقش دیگری را او به عهده گرفت و جنازه‌ی موسی‌ بن جعفر را آورد؛ كفن قیمتی برجنازه‌ی آن حضرت پوشاند، آن حضرت را با احترام بردند در مقابر قریش، آنجائی كه امروز به عنوان كاظمیین معروف هست و مرقد مطهر موسی‌ بن جعفر در نزدیكی بغداد، دفن كردند و موسی‌ بن جعفر زندگی سراپا جهاد و مجاهدت خودش را به این ترتیب به پایان رساند.

پروردگارا! درود و سلام فراوان و عمیق ما را به تربت پاك این امام بزرگوار نثار بفرما.

اول ** 1610
۰ نفر