به گزارش ایرنا خودش را در حصار سایه پنهان می كرد او كه حالا چشم هایش را در پس عینكی آفتابی پنهان و هوای صبحگاهی عطر فضای گلزار شهدای گمنام صحن موزه دفاع مقدس را دو چندان كرده بود.
مقر خوبی برای دیدار با یك یادگار دوران مقاومت و پایداری انتخاب شده بود، اطراف قبور مطهر شهدای گمنام نشستیم و ابراهیم به اصرار خبرنگاران دفاع مقدس كرمان از 23 بهمن سال 64 سخن گفت، از روزی كه سنگر اطلاعات عملیات لشكر 41 ثارالله در عملیات والفجر هشت مورد اصابت بمب های شیمیایی دشمن قرار گرفت.
*راكت شیمیایی وسط سفره صبحانه
ابراهیم سعادت فر از رزمندگان اطلاعات عملیات لشكر 41 ثارالله با ذكر خاطرات آن روزها می گوید: آن روز به اتفاق جمعی از همرزمانم در سنگر نشسته و مشغول صرف صبحانه بودیم كه ناگهان متوجه هواپیمای عراقی درست بالای سرمان شدیم.
شیمیایی، شیمیایی، بچه ها شیمیایی! صدای حسین بود، حسین در حالی كه در چارچوب ورودی سنگر ایستاده بود و آسمان را به قصد رصد هواپیمایی دشمن نگاه می كرد، فریاد می زد، شیمایی؛ بچه ها شیمیایی.
همه از جایشان بلند شدند، صدای گوش خراش هواپیما كه از روی سنگر عبور می كرد به گوش می رسید و صدای رها شدن راكت شیمیایی از هواپیما بر دلهره بچه ها افزوده بود. بعد از كمی راكت درست روی سقف سنگر فرود آمد، سقف را شكافت و درست وسط سفره صبحانه ما به زمین نشست.
مواد شیمیایی مانند آب به سر و صورتمان پاشیده شد، بچه ها با فریادهای یا زهرا (س) و یا حسین (ع) به سرعت به سمت اروند حركت كردند. كمی بعد خودم را كنار آب دیدم، چفیه ام را خیس كردم و جلوی دهن و بینی ام گذاشتم هوایی كه از لابه لای تار و پود چفیه خیس می گذشت ریه ام را تسكین می داد.
حسین یوسف الهی به محض اینكه به نهر رسید رو به من گفت باید برگردیم؛ بچه ها زیر آورار سنگر مانده اند. بدون فوت وقت به سمت سنگر دویدیم، خدای من! نیم بیشتر بچه های واحد اطلاعات عملیات لشكر 41 ثارالله آنجا بودند در حالی كه صدای ناله بچه ها به گوش می رسید، حسین خودش را به سنگر رساند.
بچه ها را كه از زیر آوار در آوردیم به قصد عبور از اروند حركت كردیم. من و حسین ظاهرا كمتر صدمه دیده بودیم و هنوز از شدت وخامت حال خودمان خبر نداشتیم.
كمی بعد اولین كسی كه حالش بد شد (شهید) شمس الدینی بود، سه ساعت بعد حسین بدحال شد و ساعت 12 ظهر من دچار حالت استفراغ؛ تاول؛ خارش و سوزش پوست شدم، این عوارض در همه بچه ها دیده می شد.
ساعت دو بعد از ظهر به بیمارستان صحرایی فاطمه الزهرا (س) رسیدیم آنجا متوجه شدیم دو سه نفر از بچه ها به شهادت رسیدند.
هر كدام از بچه ها گوشه ای افتاده بود و اتوبوسی كه صندلی هایش را برداشته بودند، رسید و بچهها را سوار كرد و چندی بعد به سمت اهواز حركت كردیم.
*نابینایی چشم های بینای لشكر 41 ثارالله
به اهواز كه رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم، چشممان جایی را نمی دید فقط حسین متصدی بود كه مقداری بینایی داشت. ما كه چشم لشكر بودیم و همیشه مقر دشمن را شناسایی می كردیم حالا چیزی نمی دیدیم و این خنده دار بود.
حسین جلودار كاروان ما بود و بقیه زنجیروار دست در دست هم پشت سرش حركت می كردیم، اینم صحنه ای بود كه كاركنان بیمارستان بقیه الله اهواز را به تعجب واداشته بود.
چهره هایمان خیلی بد شده و تاول ها مانند گردو بزرگ و كوچك از زیر پوستمان بیرون زده بود.
دیگر از لحظه ورودم چیزی به خاطر ندارم بعدها متوجه شدم بعد از ورود به بیمارستان تا دو شب بیهوش بودم.
*درمان در اتریش
كادر پزشكی بیمارستان اهواز هر كاری از دستشان بر می آمد برای ما انجام دادند هرچند آن زمان اقدام هایی را كه برای بیماران مسموم انجام می شد برای ما انجام دادند.
بعد از دو شب بستری شدن در بیمارستان اهواز ما را به تهران اعزام كردند و اندكی بعد بچه ها از هم جدا شدند. آن وقت متوجه شدیم هر كدام از بچه ها قرار است به كشوری برای درمان اعزام شوند. كشوری را كه من قرار بود برای درمان بروم اتریش اعلام كردند.
*آسمان معبری به بهشت
هواپیمایی كه ما را برای اعزام به كشورهای اتریش، هلند و بلژیك سوار كرده بود مملو از جانبازان شیمیایی بود. هواپیمایی بدون صندلی و ما مجروحانی كه توان نشستن و حتی لباس پوشیدن نداشتیم كف هواپیما به حالت درازكش افتاده بودیم.
برای اینكه تاول و زخم های پوستمان مانع از لباس پوشیدنمان می شد تور و ملحفهای روی ما انداخته بودند تا كمتر اذیت شویم.
میانه راه یكی از جانبازان شیمیایی به نام شمس الدینی درست در اوج آسمان به شهادت رسید و این موضوع بچه ها را بسیار متاثر كرد.
بعد از اینكه هواپیما در فرودگاه مقصد به زمین نشست بالگردی برای انتقال ما به بیمارستان آماده شد.
یادم می آید وقتی به بیمارستان اتریش رسیدم همه به تماشایمان می آمدند. بیمارستان مجهزی بود به طوری كه همه مراحل درمان مرا در همان اتاق بستریم انجام می دادند.
بعد از مدتی كه دوره درمان را می گذراندم یكی از دوستانم به نام دكتر شفازند كه در اتریش تحصیل میكرد به دیدنم آمد.
بعد از آن وی در بسیاری از امور به من كمك می كرد حتی روزها كه پزشكان برای معاینه من می آمدند صحبت های مرا برای آنها ترجمه می كرد.
رمق و جسم و جانی برایم باقی نمانده بود شیمیایی و داروهایی كه مصرف می كردم قوای جسمانیم را از بین برده بود.
یك روز احساس كردم اوضاعم بهتر است با وجود بینایی ضعیفی كه داشتم تصمیم گرفتم از تخت پایین بیایم، عزمم را جزم كردم، آرام روی تخت نشستم و پایم را پایین آوردم، همین كه قدم اول را برداشتم نقش زمین شدم. آن روز هشت ساعت بیهوش بودم.
وقتی به هوش آمدم پزشكان و پرستاران بیمارستان، اطرافم جمع شده بودند. آن روز فهمیدم خیلی بیشتر از آنچه كه فكر می كردم ضعیف شده ام.
من كه آن زمان حدود 17 سال داشتم و بخشی از وزن بدنم را نیز از دست داده بودم دیگر توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم حتی رگ های دست و پایم دیگر توان تحمل سرم را نداشتند از این رو پرستاران برای تزریق خون و سرم غذایی از طریق رگ های اصلی اقدام می كردند.
20 روز از ادامه دوره درمانم را در وین و 15 روز را در كلن تحت مراقبت بودم و بعد از آن به ایران آمدم.
*چشمی با هفت پیوند
مواد شیمیایی به چشم ها آسیب زیادی رسانده بود اوایل اصلا نمی دیدم ولی بعد از اینكه هفت مرتبه مورد عمل پیوند چشم قرار گرفتم دید چشمم بهتر شد.
مشكل دیگر چشم های من حساسیت به نور و اشك ریختن زیاد است كه البته الان كمی بهبود پیدا كرده ام.
مشكلات كبدی، ریوی و غیره نیز نتیجه چند بار شیمیایی شدن در جنگ هشت ساله بود كه آخرین و وخیم ترینش همان عملیات والفجر هشت بود.
سخنی با نسل جوان
این جانباز شیمیایی به جوانان گفت: امروز زمینه گناه كردن برای جوانان ما فراهم است.
سعادتفر ادامه داد: امروز از زمین و آسمان برای جوانان ما گناه می ریزد و آنها باید هوشار و مراقب باشند.
وی گفت: دفاع مقدس و شرایط جنگ، زمینه گناه را از جوانان سلب كرده بود.
وی تاكید كرد: هرچند اگر باز هم مشكلی پیش بیاید همین جوانان با ایثار و فداكاری از مملكت دفاع می كنند.
یادگار دوران دفاع مقدس گفت: امنیت موجود در كشور ما با وجود تحریم های مختلف در دنیا مثال زدنی است.
وی بیان كرد: نظر من و همه جانبازان در موضوعات كشور نظر رهبری است چون ما فدای انقلاب و اسلام هستیم.
هشتم تیرماه به دلیل بمباران شیمیایی شهر سردشت از توابع استان آذربایجان غربی در سال 1366 به روز مبارزه با سلاح های شیمیایی و میكروبی نامگذاری شده است.
ابراهیم سعادت فر جانبازان شیمیایی 70 درصد از جمله رزمندگان اطلاعات عملیات لشكر 41 ثارالله در عملیات والفجر هشت مجروح شد.
وی سال 1344 در روستای چناران از توابع شهرستان جیرفت متولد شد.
سعادت فر سال 59 و در سن 15 سالگی به عضویت بسیج در آمد و به جبهه اعزام شد.
گزارش از نجمه حسنی
3029/3028
![اشك های همیشه جاری ... اشك های همیشه جاری ...](https://img9.irna.ir/old/Image/1394/13940408/81664066/N81664066-70003568.jpg)
كرمان - ایرنا - دستش را به آستانت بلند كرده بود كه اجابتش كردی آنچنان كه حالا پس از گذر سال ها همچنان اشكش از دلدادگی به تو و به بهانه شیمیایی شدن جاری است.