در اين يادداشت آمده است: تختي پهلوان بود، با معرفت و با مرام بود.
ظاهر و باطنش يكي بود، دل و زبانش دو تا نبود، حرف و عملش فرقي با هم نداشت.
اداي پهلوانان را در نمي آورد، او به يقين انساني ترين و اخلاقي ترين و ارزش گراترين ورزشكاري بود كه ورزش ايران به خود ديده است.
تختي، ذاتي و فطرتي انسان و آقا و پهلوان بود، اما در مسير و محيطي هم قرار گرفت كه اين ويژگي ها را در او تقويت مي كرد.
تختي، فرزند درد و رنج بود، درد همنوع و انتظار هموطنانش را مي فهميد و درك مي كرد.
خودش را تافته جدابافته اي نمي دانست، محبوبيت و قهرماني، او را از ذات و فطرتش دور و از مردم جدا نكرد.
تختي، محصول ورزشي پاك و انسان هايي پاك تر بود، ورزشي كه جوان 15، 16 ساله را در خود مي پذيرفت و پهلواني دلاور و نجيب و فروتن و فاخر تحويل مي داد. تختي مولود همان عصر و محصول شيرين همان ورزش پاك است. تختي، رفته است و اين رفتن، دردي است كه هيچگاه تسكين پيدا نمي كند.
اما درد بزرگ تر فقدان تختي نيست كه او با زندگي كردنش و حتي با مردنش تا ابد در ذهن ها باقي خواهد بماند. درد بزرگ فقدان انسان سازي در ورزش است كه متاسفانه آن سيستم پاك و انساني و اخلاقي جاي خود را به سيستم تقليدي و غيراخلاقي داده است.
در گذشته ورزش، تختي ها را پرورش مي داد و آدم هاي معمولي را متحول مي كرد و قهرمانان را به پهلوان مبدل مي كرد.
شخصيت جهان پهلوان تختي هم اينگونه شكل گرفت، رفتار و صفات اخلاقي او در كوچه و بازار و اجتماع هر يك حكايت از روح بزرگ او دارد چنان كه جلال آل احمد مي گويد: 'او پورياي ولي نبود، او هيچكس نبود، او خودش بود.'
سكوي قهرماني جهان و المپيك، تختي را جهان پهلوان نكرد، بلكه جهان پهلوان صفتي بود كه مردم به او دادند.
او به ما آموخت كه مي شود قهرمان شد ولي پهلوان ماند، او عملا به همه ياد داد كه اگر مي خواهي زندگي كني ابتدا بايد حريم زندگي خود و ديگران را بشناسي و سپس گام برداري.
او قهرماني را دور زد و پهلواني را در آغوش كشيد، امروز آن فضا و آن عصر در سيستم ورزش گم شده است.
حالا استعدادي به كشتي تحويل داده مي شود ولي بي استعداد باز مي گردد، حالا رييسي بالقوه سر از كشتي در مي آورد ولي مديري خانه نشين تحويل جامعه مي شود.
حالا قهرماني بزرگ وارد كشتي مي شود و شكست خورده اي به خانه باز مي گردد!
تاسف اينجاست كه تختي بر زبان ها جاري است، اما مرام و مسلك و پهلواني و اخلاق و ادب و فتوت و از خودگذشتگي و خاكي بودن او از يادها رفته است.
تاسف اينجاست كه همه از تختي دم مي زنند، خود را به او نزديك مي كنند، روز 17 دي بر مزارش حاضر مي شوند و مرثيه مي سرايند اما برخلاف او عمل مي كنند و درست در مقابل پهلواني مي ايستند.
تختي پهلوان بود، تختي هيچ وقت خود را طلبكار نمي دانست، تختي هيچگاه از بابت آن مدال هاي طلا و نقره اي كه از المپيك ها و جهاني ها گرفت، حقي براي خود قائل نبود.
او خوشحالي مردم را خوشحالي خود مي دانست و دنبال وكالت و رياست و دبيري و نايب رييسي نبود.
او هميشه خود را بدهكار مردم مي دانست، هر وقت دست خالي از ميداني باز مي گشت، ابراز شرمندگي مي كرد و محبت هاي مردم را فراموش نمي كرد.
اين جمله از اوست كه راستي چقدر محبت بدهكارم.
تختي مي دانست فروتني يعني سرافرازي، تختي مي دانست پهلواني يعني خاكي بودن يعني به اندازه مردم شدن، يعني در مسير مردم حركت كردن، يعني در كنار مردم ايستادن، يعني مردم را فراموش نكردن، يعني از شانه هاي مردم نردبان ترقي نساختن، يعني زير پاي ديگران را خالي نكردن.
يعني به طرف مركز قدرت نرفتن، پهلواني يعني درد را شناختن يعني انسان بودن و انسان زندگي كردن و انسان مردن.
تختي پهلوان بود، با معرفت بود، با مرام و الگو بود.
نماد پهلواني بود، اما مثل همه انسان هاي خاكي، فناپذير و رفتني بود. افسوس كه با رفتن او در جواني دردي از دردهاي بي درمان ورزش، درمان نمي كند بلكه بايد سيستم ساخت و انسان هايي تربيت كرد كه بتوانند فرهنگ پهلواني را ترويج نمايند و اخلاق و انسانيت و معرفت را تعميم دهند و رفتارها و منش هاي جهان پهلوان تختي را در جامعه امروزي كه نيازمند اينگونه سجاياي اخلاقي است توسعه دهند و جامعه را به سمت پهلواني سوق دهند.
8066
به بهانه سالروز درگذشت جهان پهلوان/
غلامرضا تختي: چقدر به مردم محبت بدهكارم
۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵
کد خبر:
81911012
روزنامه باختر چاپ كرمانشاه در شماره 2129 شانزدهم دي ماه 94 مطلبي را به مناسبت سالروز درگذشت جهان پهلوان غلامرضا تختي به قلم اميرحسام شاهمرادي منتشر كرده است.