۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۸:۴۴
کد خبر: 82133494
T T
۰ نفر

گفت‌وگو با محيط‌باني كه 57 ساچمه در بدن دارد

۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۸:۴۴
کد خبر: 82133494
گفت‌وگو با محيط‌باني كه 57 ساچمه در بدن دارد

محيط‌باني كه پنج سال است با 57 ساچمه در بدن به حفاظت از طبيعت ادامه مي‌دهد و در تمام اين سال‌ها هيچ‌كس خبري از او نگرفته است، ديه‌اش همچنان پا در هواست و وضعيت جسماني مطلوبي هم ندارد.

به گزارش نشريه 'جامعه پويا' ابوالفضل جلالي راد در مهم‌ترين پارك ملي خاورميانه و قديمي‌ترين پارك ملي ايران از منحصربه‌فردترين گونه‌هاي گياهي و جانوري ايران محافظت مي‌كند؛ پاركي ملي كه به گفته بيشتر استادان محيط زيست كشور، يكي از مهم‌ترين و بي‌نظيرترين ذخيره‌گاه‌هاي طبيعي جهان و نگين سبز طبيعت ايران است و با اين همه، بودجه شايسته‌اي به آن اختصاص نمي‌دهند و به حافظانش نيز توجهي شايسته نمي‌شود.

با او به گپ‌وگفتي خودماني نشستيم تا از حادثه درگيري‌اش با شكارچيان برايمان بگويد.

‌از روز حادثه برايمان بگوييد.

روز پنجم عيد نوبت كشيك من بود، رفتم پارك، دم‌دماي غروب صداي شليك تير آمد. گزارشي هم از اداره كل رسيده بود كه چند شكارچي حرفه‌اي وارد پارك شده‌اند و از آنجا هم يك گروه كمكي راهي پارك شده بود؛ تا آنها برسند هوا ديگر تاريك شده بود، زيرا راه طولاني است و دور. ما هم با واحد خودمان حركت كرديم به سمت صدا.

‌كدام منطقه؟

احتمال مي‌داديم شكارچي‌ها در منطقه «سولگرد» باشند. حدود ساعت 9 شب به آنجا رسيديم، كسي نبود، بالاتر رفتيم. با بي‌سيم ارتباط گرفتيم و متوجه شديم همكاران اداره كل از آن سمت رسيده‌اند به سولگرد. باز هم رفتيم بالاتر و دنبال محدوده صدا، كل منطقه را دور زديم. اثري از شكارچي‌ها نبود؛ اما مي‌دانستيم كه هستند، كمين كرده‌اند در تاريكي شب. ساعت 12 نيمه‌شب شده بود. من راننده پيكاب بودم، از همان اولي كه خواستم بنشينم پشت فرمان براي حركت، انگار يك حسي داشتم، انگار دارم مي‌روم به مأموريتي كه با هميشه فرق مي‌كرد. كاپشنم را محكم بستم نشستم پشت فرمان، حتي گوشي‌ام را گذاشتم روي «بي‌صدا» كه كسي حين رانندگي و تعقيب و گريز مزاحم نشود. يكباره از دور دو تا موتورسوار را ديديم كه از پارك بيرون مي‌آمدند. از يك كوره‌راه مالرو كه ماشين نمي‌توانست برود. ماشين را گذاشتم روي كمك كه اگر فرار كردند تعقيب‌شان كنم. پلاك ماشين ما را كه ديدند متوجه شدند محيط‌بان هستيم و به قول خودشان «مأمور دولت»؛ گاز دادند و رفتند، پيچيديم دنبال‌شان، منطقه صعب‌العبور و سنگلاخي شده بود و خودرو به دشواري مي‌توانست حركت كند. رسيده بوديم به تپه‌ماهورها و منطقه‌اي به نام «چلك‌لي»، يك كيلومتر ديگر تعقيبشان كرديم، عقبي مسلح بود و سروصورتش را بسته بود، كاملا مشخص بود كه شكارچي هستند، برگشت به سمت ما، داشت نشانه‌گيري مي‌كرد. به جايي رسيديم كه ناگهان موتور سرازير شد توي يك چاله و خورد زمين، من ترمز زدم، نور ماشين ما دقيقا افتاد توي سروصورت شكارچي عقبي كه مسلح بود، نفر جلويي به سرعت فرار كرد؛ ما چند بار ايست داده بوديم و توجهي نكرده بودند. به‌سرعت ترمز دستي ماشين را كشيدم و پريدم پايين؛ اما چون آن شب رانندگي مي‌كردم اسلحه نداشتم. رفتم به سمتش، گفت: نيا، مي‌زنم! فكر كردم همكارانم كه مسلح بودند پشت سرم هستند؛ اما چون پياده‌شدن از پشت پيكاب سخت است، چند ثانيه طول كشيد تا آنها برسند. شكارچي دوباره گفت: نيا، مي‌زنم! چراغ قوه‌اي در دستم بود، نورش را انداختم توي صورتش؛ نمي‌توانستم بگذارم فرار كند؛ قانون به من اين اجازه را نمي‌داد و اگر اين كار را مي‌كردم، حقوقي كه از سازمان مي‌گرفتم حلال نبود. تا فكر كردم چه كنم شليك كرد. هفت، هشت متر پرت شدم عقب و خوردم زمين. همراهانم به‌سرعت رسيدند و به كمكم آمدند؛ اما ديگر دير شده بود و شكارچي‌ها هم فرار كرده بودند.

‌چطور شما را به بيمارستان رساندند؟ آنجا تا بيمارستان فاصله بسيار زياد است و با خونريزي‌اي كه داشتيد، خطر جدي بود.

همكارانم اول فكر نمي‌كردند قضيه خيلي جدي باشد؛ چون خونريزي بيروني زيادي نداشتم. فكر كردند تير طرف به خطا رفته و يكي، دو تا ساچمه خورده به من؛ اما بعد كه مرا به داخل ماشين بردند و پيراهنم را بالا زدند فهميدند اوضاعم خطرناك است. دردم آن‌قدر شديد بود كه مي‌گفتم يكي مرا بزند تا بيهوش شوم و درد را نفهمم. تا نزديك‌ترين بهداري كه در شهرآباد بود يك ساعت راه بود و وقتي هم كه رسيديم امكانات چنداني نداشتند كه براي شرايط ويژه‌اي مانند وضعيت من مناسب باشد و در ضمن چون بهداري مربوط به نيروي هوايي بود و نظامي محسوب مي‌شد، مقرراتي داشت كه نمي‌شد بدون نامه و دستور كاري كنند و برايشان مسئوليت داشت. باز من را منتقل كردند به مقر يك آمبولانس كه براي رسيدن به آنجا در حدود يك ساعت و 20 دقيقه راه است. آنجا هم سرمي وصل كردند؛ اما آرامبخش به من ندادند؛ زيرا مي‌ترسيدند اگر بميرم برايشان مسئوليت داشته باشد. بالاخره من مأمور دولت حساب مي‌شدم. با آن درد كشنده و وضعيت ناهنجار، با آمبولانس رفتيم «آشخانه» و آنجا هم باز به‌دليل همان مسئوليت، بستري‌ام نكردند. بيش از چهار ساعت طول كشيد تا بالاخره رسيديم به يك بيمارستان در بجنورد. در طول مسير با هر تكاني كه ماشين مي‌خورد دردي وحشتناك كه نمي‌توانم توصيفش كنم در جانم مي‌پيچيد. آنجا هم گفتند دكتر نيست؛ اما خدا را شكر همكاران اداره كل كه از استان آمده بودند رسيدند و از آن‌سو همسرخواهر و برادرم هم خودشان را رساندند و بالاخره يك مسكن به من تزريق كردند.

‌آن همه ساعت، آن زخم‌ها چه وضعي پيدا كردند؟

بردندم اتاق معاينه و بلافاصله اتاق عمل. گفتند خونريزي داخلي زيادي داشته و ممكن است از اتاق زنده بيرون نيايد؛ به‌دليل درد زياد و مسكن‌هاي متعددي كه بايد مي‌زدند، تا سه روز بعد از عمل بيهوش بودم.

‌ساچمه‌ها چند تا بودند؟

اسلحه شكاري آنها، فابريك با يك شليك، 70 ساچمه آزاد مي‌كند. 78 ساچمه وارد بدنم شده بود كه 10، 11 تاي آن را در سه عمل جراحي جداگانه درآوردند و الان 57 ساچمه در بخش‌هاي مختلف بدنم مانده است. تازه من شانس آوردم كه آن شكارچي‌ها چون بنا بر اعتراف خودشان براي شكار كبك آمده بودند، چارپاره را برداشتند و به جاي آن، ساچمه گذاشتند. چارپاره براي شكار چارپاست و اگر با آن به من شليك مي‌كردند از آن فاصله كم، درجا كشته مي‌شدم. پزشك معالجم مي‌گفت جثه بزرگ و عضلاني‌ات باعث شد زنده بماني، حداقل سه انگشت، عضله شكم داشتي، وگرنه شكمت تكه‌تكه مي‌شد با آنهمه ساچمه.

‌چرا همه را درنياوردند؟

چند پزشك با هم كميسيون تشكيل دادند و به اين نتيجه رسيدند كه درآوردن همه آنها برايم خطرناك‌تر از درنياوردن‌شان است. چند ساچمه‌اي را كه روي وريد اصلي بود به‌ناچار درآوردند؛ اما در عكس‌ها معلوم شد چهار، پنج ساچمه روي رگ آئورتم قرار گرفته و چند تا در كبد، كليه و ريه‌هايم. يك خار كوچك را مي‌خواهي از سطح پوست دربياوري چقدر درد دارد؛ ساچمه‌ها طوري توي بدنم پخش شده بودند كه براي درآوردن هركدام بايد برش‌هايي عميق توي بافت گوشت ايجاد مي‌شد و مجبور بودند شكاف بدهند تا ساچمه‌ها را دربياورند. دكترم مي‌گفت: «انگار بخواهم در ته اقيانوس، بدون هيچ امكاناتي كوسه شكار كنم. مي‌گفت تير از زير بغل راست خورده بود تا حدودي از شكم را گرفته و رسيده بود به نخاع و سمت چپ بدن. اكنون ساچمه‌هايي كه خطرناك هستند در اطراف نخاع نشستنه‌اند و پزشك من اميدوار است كه تعدادي از آنها جذب شوند.


‌وجود اين ساچمه‌ها به‌دليل سربي‌بودن‌شان براي بدن خطرساز نيست؟

دقيقا همين‌طور است. اين ساچمه‌ها از سرب ساخته مي‌شوند و در بافت‌هاي بدن سرب آزاد مي‌كنند؛ به همين دليل چند پزشك نظرشان اين بود كه بايد آنها را دربياوريم؛ اما در نهايت و بعد از تشكيل كميسيون پزشكي، به اين نتيجه رسيدند كه درآوردن آنها نيز مي‌تواند خطرناك باشد.

‌اكنون وجود ساچمه‌ها آزارتان هم مي‌دهد؟ درد هم داريد؟

به‌شدت آزاردهنده هستند و گاهي واقعا دردش را نمي‌توان تحمل كرد. دست راستم خيلي گزگز مي‌كند و مي‌سوزد و دست چپم هم كه سه، چهار تا ساچمه دارد، گاهي خيلي درد مي‌گيرد. با يك دندان‌درد ساده و كوچك يك ماه درگير مي‌شوم و هر عفونتي به‌شدت بدنم را اذيت مي‌كند؛ در كل گاهي تحمل اين همه درد برايم سخت مي‌شود و از خدا مي‌خواهم كه راحتم كند. شما ببينيد يك جراحت چند ميليمتري كه در آشپزخانه براي‌تان به وجود مي‌آيد، تا چند روز درد دارد، يا يك گوشه ناخن آدم زخمي مي‌شود چقدر تحملش سخت است. گاهي اين درد دائمي واقعا و بي‌نهايت زجرآور مي‌شود و هيچ راهي هم ندارد.

‌دارو هم مصرف مي‌كنيد براي كاهش درد يا درمان؟

بله؛ بدون دارو كه اصلا نمي‌توانم سرپا باشم و زندگي كنم. براي مقابله با عفونت روزي دو تا «كوآموكسي كلاو 625» مي‌خورم. قبلا پني‌سيلين يك‌و 200 مصرف مي‌كردم كه بعد بدنم به آن عادت كرد و دارو را عوض كردند.

‌عوارض دارو را چه مي‌كنيد؟

هيچي، مگر چاره‌اي هم دارم؟ گذشته بر عوارض طولاني‌مدتش روي سلامتي، حالت تهوع و سرگيجه دارم گاهي؛ اما اگر نخورم بدتر است و بدنم نمي‌تواند دوام بياورد.

‌هزينه داروها را چه كسي مي‌دهد؟

بيمه هستم و بيمه بخشي از آن را مي‌دهد؛ اما داروهاي خارجي شامل بيمه نمي‌شود و خودم بايد بپردازم.

‌ظاهرا جانبازبودن‌تان از سوي بنياد شهيد و امور ايثارگران تأييد شده، از آنجا كمك دارويي و درماني نمي‌گيريد؟

من بيمه تكميلي هستم. البته قبلا كارت طلايي بود كه مي‌شد با آن خيلي كارها انجام داد و پولي نمي‌پرداختيم؛ اما اكنون بايد هزينه دارو و درمان را بپردازي، بعد بروي از بيمه نامه بگيري و بعد از مدتي پولش را بدهند. اين كار را سخت كرده است. داروهاي خارجي را هم نمي‌دهند، نه‌تنها براي من، براي همه.

‌برگرديم به بحث حادثه، ضارب را چگونه شناسايي و دستگير كردند؟

آن شب همه فرار كردند؛ ولي من چهره‌اش را براي پليس شرح دادم. همان شب تمام راه‌هاي منتهي به منطقه درگيري را بستند. دو روز بعد به يك ماشين نيسان كه پشتش يك موتورسيكلت بود و مي‌خواست از يكي از روستاهاي اطراف منطقه خارج شود مشكوك شدند و در هنگام بازرسي، از آن اسلحه كشف كردند. آنها در اصل همراهان آن دو شكارچي بودند كه قرار بود به دوستان‌شان ملحق شوند. در بازجويي وقتي از درگيري خبردار شدند اعتراف كردند براي شكار آمده بودند و گفتند شش نفر بودند با سه موتورسيكلت. چند نفرشان هم سر آغل همان روستا قايم شده بودند تا آب‌ها از آسياب بيفتد؛ اما ضارب اصلي متواري بود و قصد داشت از منطقه به مكاني دور نقل مكان كند كه مدتي بعد همكاران ما در محدوده «آشخانه» دستگيرش كردند. بعد از آن من را براي شناسايي خواستند كه رفتم و ديدم خودش است.

‌طبيعتا دستگير شد ديگر؟ بله؟

بله؛ ولي چند روز بعد سند گذاشت و آمد بيرون. وكيل هم گرفته بود و بعد از چند وقت، دوباره منكر همه‌چيز شد. بعد كارشناسي آگاهي انجام شد و پس از يك سال، بالاخره حكم بازداشتش را گرفتيم و خودم به دست‌هايش دستبند زدم و به زندان گرگان تحويلش دادم.

‌بعد ديگر زندان بود دائما؟

زندان بود؛ اما به شكل «رأي ‌باز» و به نظر مي‌رسد تمام اين مدت فقط شب‌ها را در زندان گذراند.

‌چطور؟ مگر از نظر قانون جرمش اثبات نشد و حكم جلب و زندانش صادر نشد؟

چرا، دادگاه تمام حق را به من داد. طرف، بازداشت شد؛ اما چون وكيل گرفت توانست اين كار را به‌راحتي انجام بدهد، البته الان مي‌گويند اشتباه شده است!

‌شما چطور؛ شما هم وكيل گرفتيد طبيعتا؟

نه، من امكانش را نداشتم. يك محيط‌بان با حقوق پايين چطور مي‌تواند وكيل بگيرد؟

‌سازمان حفاظت محيط زيست يا اداره كل چطور؟ برايتان وكيل نگرفتند؟

نه متأسفانه، گويا آنها هم امكاناتش را نداشتند!

‌ديه چطور؟ ديه را كه ديگر گرفتي؟

شايد باور نكنيد؛ اما واقعا ديه‌ام را هم هنوز نداده‌اند، درحالي‌كه مطمئنم اگر من زده بودم، الان طرف مقابل ديه‌اش را گرفته و شيريني‌اش را هم خورده بود.

‌يعني هيچ پولي به‌عنوان ديه نگرفتي؟

نه؛ ديه كجا بود؟ تنها كمكي كه به من شد مخارج دارو و درمانم بود كه حدود سه ميليون تومان شد و همان زمان اداره كل محيط زيست گلستان پرداخت كرد. البته اول پدرم واريز كرد، بعد اداره كل آن را پس داد. اگر شما يك ريال ديديد من هم ديدم. حتي تا همين چند ماه پيش، يك عذرخواهي ساده هم از من نكرده بود. تازه چند ماهه كه آمد گفت: «من اشتباه كردم و نبايد مي‌زدم».

‌سازمان حفاظت محيط زيست به شما كمكي نكرد كه ديه را بگيريد؟

به گزارش دوهفته‌نامه «جامعه پويا»، از نظر قانون چون من شاكي خصوصي بودم، خودم بايد ديه را بگيرم، درحالي‌كه در يك دعواي شخصي زخمي نشده بودم؛ با ضارب هم نه آشنايي قبلي داشتم و نه ايشان من را مي‌شناخت. فقط به وظيفه قانوني‌ام عمل كردم. روي آستين لباس‌هاي ما محيط‌بان‌ها چيزي را چسبانده‌اند كه خودشان هم نمي‌توانند آن را براي ديگران توضيح بدهند، حتي براي خودشان هم واضح نيست. نوشت شده «ضابط قضائي» يعني من براي اجراي قانون مأموريت دارم؛ اما در تمام اين سال‌ها كه در حال كار هستم و به‌وي‍‍ژه بعد از اين حادثه بالاخره نفهميدم چرا اگر محيط‌بان يك شكارچي را زخمي كند با او شديدتر از موقعي برخورد مي‌كنند كه يك شكارچي محيط‌باني را با تير بزند. پيش آمده ما شكارچي را برده‌ايم دادگاه با ادوات شكار، دادگاه گفته به چه حقي اين كار را كرده‌ايد؟ شايد در همان لحظه شكار پشيمان مي‌شد و نمي‌زد. اين واقعا تأسف‌آور نيست؟ يعني منِ محيط‌بان بگذارم آن گونه جانوري نسلش منقرض شود و بعد كه شكار شد بروم و شكارچي را تعقيب كنم و اگر هم در اين تعقيب و گريز درگيري پيش آمد، نتوانم از خودم دفاع كنم؛ از شكار جلوگيري نكنم؟ تازه بعد از اين همه بگير و ببند و تشكيلات و سازمان، آخرش متخلف به‌راحتي آزاد شود و به محيط‌بان و قانون و تمام تشكيلات بخندد. با اين رويه، محيط‌بان‌هاي تازه‌كار براي حفاظت، بي‌انگيزه مي‌شوند و خيلي جدي كار نمي‌كنند. اگر مي‌خواهند واقعا مناطق و موجودات حفاظت شوند، بايد اهرم‌هاي قانوني محكم باشد و قانون درست و براي همه اجرا شود.
7184/1744