۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۸:۲۴
کد خبر: 82261476
T T
۰ نفر

عاشورا در برابر بدعت ‌ها

۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۸:۲۴
کد خبر: 82261476
عاشورا در برابر بدعت ‌ها

تهران- ايرنا- روزنامه شرق در شماره يكشنبه 18 مهر در سرمقاله اي به قلم محمدتقي فاضل‌ ميبدي عضو مجمع محققين و مدرسين حوزه علميه قم، نوشت: تحليلگراني كه فلسفه عاشورا را به بحث گذاشته‌اند، بعضي از اهداف مهم و والاي اين قيام يا رويداد تاريخي را مبارزه با بدعت‌هايي دانسته‌اند كه پس از وفات پيامبر(ص) به دست حاكمان و مدعيان دروغين دين، يا جاهلان به دين، به نام اسلام گذاشته شد.

در ادامه اين سرمقاله آمده است: كساني منافع خود را در اين ديدند كه با دين تحريف‌شده و حفظ برخي شعائر و ظواهر ديني بهتر مي‌توان آدميان را در ميدان قدرت مطيع و منقاد خود كرد و به منافع دنيوي دست يافت و بر كرسي سياست و قدرت نشست. اوج اين بدعت‌ها و تحريف‌ها را مي‌توان در زمان به‌سلطنت‌نشستن امويان بر كرسي جانشيني پيامبر(ص) مشاهده كرد.
نخستين بدعتي كه در اسلام راه يافت، اساس حكومت و خلافت به شكل سلطنت و انحصار در قدرت بود؛ در اين نوع نگاه بدعت‌وار دستگاه رهبري اسلام كه براساس عدالت و صداقت بود، از مسير و مجراي خود خارج شد و به وادي استبداد و استيثار افتاد. طبيعي بود كه در اين راستا حق و باطل درهم آميخته و مشتبه شود و جاي خود را عوض كند؛ در نتيجه جامعه با حفظ اسم اسلام، به رسم جاهليت بازگردد و با شعار عدالت، ستم سايه افكند و مسلمانان راه حيراني و سرگرداني در پيش گيرند.
هشداري كه دخت پيامبر، حضرت فاطمه اطهر(س)، در نخستين خطابه خود در روزهاي پس از رحلت پدر بزرگوارش داده بود، اين بود: «فاني حرتم بعد البيان؛ چرا بعد از بيان حق سرگردانيد؛ و اسررتم بعد الاعلان؛ و چرا آشكار از حقيقت دفاع نمي‌كنيد؟ الا و قد اري ان قد اخلدتم الي الخفض؛ همانا مي‌نگرم كه شما به رفاه و راحت‌طلبي سو كرديد...». يعني بدعت و انحراف در دستگاه خلافت و مديريت، جامعه اسلامي را به سوي دورويي، نفاق، حق‌پوشي، سرگرداني، تملق‌پيشگي و در نهايت به راحت‌طلبي برده است و كمتر كسي در برابر اين بدعت‌ها و تحريف‌ها احساس مسئوليت مي‌كند. همانند احبار و ملايان يهود كه در برابر تحريف كلام خداوند، زبان در كام بردند و فريادي برنياوردند.
بدعت‌هاي حاكمان اموي كه منشأ قيام عاشورا شد، تنها سگ‌بازي و جابه‌جاكردن برخي حلال‌ها و حرام‌ها نبود. بنا بر روايت‌هاي تاريخي، نخستين كاري كه معاويه در راستاي تقويت سلطنت خود انجام داد، به‌دست‌گرفتن شريان‌هاي اقتصادي و فرهنگي و بناكردن سازمان‌هاي حكومتي بود. در حوزه فرهنگ دستور داد در شامات كسي حق بازگوكردن سخنان پيامبر را ندارد. رفت‌وآمدها را به گونه‌اي محدود كرد كه كسي از شام به شهر مدينه نيايد تا حقيقت اسلام را از زبان برخي اصحاب بشنود.
ابوذر غفاري كه در زمان خليفه سوم به شام تبعيد شد، معاويه احساس خطر كرد و به خليفه سوم نوشت: ان اباذر لمفسد عليكم الشام فتدارك اهله ان كان لك فيه حاجه (الغدير، ج ٨ ص ٣٤)؛ يعني همانا ابوذر مردم شام را عليه تو مي‌شوراند. پس به داد ايشان برس اگر به ياري‌شان نيازمندي. يعني سخنان ابوذر مردم را با اسلام راستين آشنا مي‌كند و ممكن است او در شام حكومت مركزي را با خطر مواجه كند. مهم‌ترين چيزي كه عامل بقاي حكومت معاويه در شام شد، بي‌خبري مردم از حقيقت اسلام و سخنان پيامبر بود و از سويي مبلغان و حقوق‌بگيران دستگاه‌ معاويه در برابر موقعيت‌هاي مالي و سياسي، بدعت‌ها مي‌ساختند و دروغ‌ها مي‌گفتند و مغزها را از حقيقت تهي مي‌كردند و افسانه‌ها مي‌پرداختند.
معاويه براي برقراري و دوام سلطه خود نقل احاديث پيامبر را ممنوع كرد. در مسجد دمشق ايستاد و هنگام ايراد خطبه گفت: اي مردم از نقل احاديثي كه از پيامبر وارد شده، بپرهيزيد. اين دستور به همه جا ابلاغ شد. حقيقت اسلام همان بود كه مبلغان معاويه به مردم مي‌گفتند. كساني كه در حكومت معاويه حق قلم و سخن داشتند، امثال ابوالدرداء و كعب‌الاحبار بودند كه از ديانت يهود در اسلام نفوذ كرده بودند.
از اين راه احاديث دروغين بي‌شماري وارد اسلام شد كه هنوز در برخي كتاب‌هاي روايي به عنوان اسرائيليات موجود است. تبليغات يك‌سويه و انحصاري‌كردن تبليغات به ‌دست حكومت چنان در مردم تأثير گذاشته بود كه فردي عامي از يكي از بزرگان شام پرسيد: اين ابوتراب كه خطيب همواره بر فراز منبر او را لعن مي‌كند كيست؟ آن مرد در پاسخ گفت: «درست نمي‌شناسم ولي فكر مي‌كنم سارقي از سارقان فتنه‌انگيز باشد». (مروج‌الذهب، ج ٣، ص ٤٢)
شگفتا اينكه تأثير تبليغ تا آنجا كارساز شده بود كه بعد از يك قرن و زمان انتقال حكومت از امويان به عباسيان، گروهي از نامداران شامي نزد منصور سفاح آمده و گفتند: براي پيامبر اهل بيتي جز بني‌اميه نمي‌شناسيم (همان ص٤٣). معاويه استبداد سياسي و فرهنگي را در يكي از خطبه‌هايش چنين اعلام كرد: «اني لا احول بين الناس و السنتهم ما لم يحولوا بيننا و بين ملكنا»؛ حقيقت اين است تا زماني كه مردم ميان ما و سلطنت ما حائل نشوند، ما ميان ايشان حائل نمي‌شويم؛ يعني در هر كار و سخني آزادند، جز اينكه بخواهند بر سلطنت ما خرده بگيرند و انتقاد كنند و در خطبه‌اي ديگر هرگونه انتقادي را ممنوع كرد. (طبري، ج٣، ص٢٨٦)
اينها بدعت‌هايي بود كه با حاكميت امويان شكل گرفت. چه بدعتي در اسلام از اين بالاتر كه امربه‌معروف و نهي‌ازمنكر كه برترين جهاد است ترك و حق انتقادكردن از مردم ستانده شد؟ امام حسين(ع) نخستين رسالت خود را در اين قيام نهي‌ازمنكر در حوزه حكومت ديد و اينكه چرا مردم از حق دفاع نمي‌كنند؟ از پيامبر سند داد «اگر مردم سلطان جائري را ببينند كه حلال و حرام خدا را جابه‌جا كرده و او را بازندارند، در قيامت جايشان همان جاي جائران است».
چه بدعتي در اسلام سهمگين‌تر كه ياران راستين پيامبر- اباذر- زبانشان در كامشان مهار يا بريده شود؟ و تبعيدشدگان پيامبر – خاندان بني‌العاص- به حوزه خلافت بازگشته و بر عرصه‌هاي مالي دست يابند. حدود نيم‌قرن از رحلت رسول خدا گذشته و در اين زمان كوتاه، كساني در چرخه حكومت قرار گرفته‌اند كه يا مطرود رسول خدا بودند يا در زمان پيامبر با جريان نفاق هم‌كاسه بودند. اين جابه‌جايي آدم‌ها بود كه جابه‌جايي ارزش‌ها را در پي داشت.
به تعبير امام علي(ع) تمام آثار جاهليت باز گشته؛ يعني شعائر اسلام موجود است ولي ارزش‌هاي اخلاقي مفقود شده است. ايستادگي امام حسين(ع) در برابر چنين وقايع تلخ و دردناكي بود. آزادي و شرف و عزت كه از آن مؤمنان است، به دست چاپلوسان اموي به اسارت و ذلَت تبديل شده بود؛ امام حسين در روز عاشورا در برابر جرياني ايستاد كه آمده بود دين و انسانيت را ابزار حكومت تبديل و مردم را ثناگوي خود كند.
امام حسين (ع) در واپسين لحظات عمر خود فرمود: اگر دين نداريد پس آزادمرد باشيد. در روز عاشورا انسانيت و عدالت و آزادي به نمايش درآمد، تحولي در جهان اسلام پديدار شد. مردم دريافتند اسلام محمد(ص)، اسلام ديگري بوده، ياران پيامبر غير از اين بوده‌اند كه از رسانه‌هاي اموي شنيده‌اند. پس از انقراض و اضمحلال امويان، نوبت به عباسيان، عموزاده‌هاي پيامبر، رسيد؛ اما آنان به شكل ديگري بر حقيقت دين و عاشورا سرپوش نهادند؛ بدعت‌ها و تحريف‌ها را به شكل شرارت‌باري به دنياي اسلام بازگردانند.
روضه كربلا خوانده مي‌شد؛ اما زندان‌ها پر از آزادي‌خواهان علوي بود. اسلام در سطح شعار رواج داشت؛ اما حاكمان عباسي هيچ سخن حق و انتقادآميزي را برنمي‌تافتند. اولين آنان به دليل خون‌ريزي لقب «سفاح» گرفت. فشارهاي سياسي و استبداد حكومتي آن‌چنان بالا گرفت كه مردم، جور امويان را بر عدل عباسيان ترجيح دادند. اميرالمؤمنين‌هايي كه جاي پيامبر نشستند، جز قتل و زندان و شكنجه چيزي نمي‌شناختند.
به نام اسلام حديث‌ها ساختند، دروغ‌ها گفتند و از سويي عده‌اي مأمور مأجور براي بدنام‌كردن امامان، بناي غلو گذاشتند و پيماني كه حاكمان با مردم بسته بودند، شكستند، خانه خدا را منجنيق بستند تا مخالفان خود را از ميان بردارند. امامان شيعه را به بهانه‌هاي مختلف مقتول و مسموم كردند. دريغ و درد اينكه بدعت‌هاي پيش از عاشورا پس از زماني اندك و در عصر عباسيان بازگشت، اما اين‌بار نه‌تنها به دست حاكمان، بلكه با كمك جاعلان حديث و جاهلان به دين، از زبان پيامبر روايت‌ها ساختند كه نه‌تنها عقل‌گريز كه عقل‌ستيز بود. امامان را در حد غلو و خدايي بالا بردند تا از چشم مردم بيندازند.
جريان عاشورا ماندگاري‌اش با شكل عزا و نوحه حفظ شد؛ اما به‌شكل واژگونه كه از آن هيچ اثري برنمي‌خاست. مگر نه اين بود كه حقيقت عاشورا براي ستم‌ستيزي و ظلم‌زدايي برآمده بود؛ اما چرا اميرالمؤمنين‌هاي پس از معاويه و يزيد و خليفه‌هاي عباسي و عثماني در كنار بزرگداشت عاشورا و عاشوراپروري ستم‌هاي بيشتري روا داشتند؟ و حقيقت عاشورا و تشيع، از عينيت جامعه و زمان به خلوت خانه تكايا و چند روز محرم بازگشت؟ در اينجا بايد با مولوي همراه شد كه با مردم حلب در روز عاشورا گفت: خفته بودستيد تا اكنون شما/ تاكنون جامه دريديد از عزا/ پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان/ چون كه بد مرگيست اين خواب گران/ بر دل و دين خرابت نوحه كن/ چون نمي‌بيني جز اين خاك كهن (مثنوي، دفتر ششم)
*منبع: روزنامه شرق، 18 مهر 1395
**گروه اطلاع رساني**9128** 9131** انتشار دهنده: شهربانو جمعه