۳ بهمن ۱۳۹۵، ۹:۳۴
کد خبر: 82396497
T T
۰ نفر

استثناگرايي آمريكا در عصر افول

۳ بهمن ۱۳۹۵، ۹:۳۴
کد خبر: 82396497
استثناگرايي آمريكا در عصر افول

تهران- ايرنا- كاخ سفيد در حالي شاهد انتقال قدرت از باراك اوباما به دونالد ترامپ بود كه رئيس جمهور منتخب به دليل فقدان سابقه سياسي، موجب بهت و حيرت كارشناسان سياسي شده و آن ها را از ارائه هرگونه تحليلي نسبت به سياست هاي احتمالي ترامپ دچار ترديد كرده است.

روزنامه خراسان در يادداشتي به قلم عليرضا رضاخواه نوشت: اظهارات متناقض و ناهمخوان ترامپ در رابطه با مسائل مختلف داخلي و بين المللي و هيجان هاي گاه و بيگاه او، بيش از پيش بر ابهام كارشناسان حوزه سياست افزوده است. با اين حال تحليل سخنان ترامپ به ويژه نطق وي و تا كيدش بر انگاره «اول آمريكا» در مراسم تحليفش بيانگر شروع عصر جديدي از استثناگرايي آمريكايي است.

** استثناگرايي آمريكايي چيست؟
انگاره «استثناگرايي آمريكايي» به عنوان مهمترين مولفه هويتي ايالات متحده اولين بار در سال 1831 توسط الكسي دوتوكويل در تحليل جامعه آمريكا مطرح شد. استثناگرايي آمريكايي به اين مفهوم است كه اين كشور به طور ماهوي از ساير ملل پيشرفته متمايز است. استثناگرايي آمريكايي در واقع ايده اي است مبتني بر توهم برتري آمريكايي ها بر همگان و الگو بودن ايشان براي ملت هاي ديگر.

جان وينتروپ فرماندار ماساچوست در سال 1630 خطاب به مريدان خود گفته بود: «اين عهد بين ما و خدا قرار دارد. ما بايد خودمان را به عنوان« شهري روي تپه»در نظر بگيريم كه چشم هاي همه مردم به سوي ماست.» مايكل مندل بوم تحليل گر آمريكايي در اين رابطه مي نويسد«آمريكا براي خود آمريكايي ها مترادف مفهوم استثناست. دكترين استثنايي بودن آمريكا در جهان از همان آغاز كشف و تصرف اين سرزمين و بعد ها در جنگ هاي استقلال و پس از آن در نماد آمريكا به عنوان يك قدرت برتر خود را به نمايش مي گذارد. آمريكايي ها عميقا« بر اين باورند كه كشور آنان يك استثنا در قاعده كلي كشور هاي جهان مي باشد و آينده نيز در اين امر دگرگوني پديد نخواهد آورد.

باور عمومي در آمريكا اين است كه نه تنها سرزمينشان بهترين، آزادترين، ثروتمندترين و قدرتمندترين كشور جهان است، بلكه آمريكا دنياي ديگري است، خوشبخت تر و مصون و ايمن از تمام فاجعه ها و جنگ ها كه در كشور هاي ديگر رخ مي دهد».با اين حال منتقدان اين مفهوم آن را حاكي از روحيه نژادپرستي آمريكايي مي دانند و برخي ديگر نيز آن را نشانه اي از برتري جويي و امپراتورمآبي ايالات متحده خوانده اند.

انگاره اي كه نقش جدي در شكل گيري سياست خارجي ايالات متحده در دوره هاي مختلف داشته است. گودفري هاگسون نويسنده وتحليل گر انگليسي در كتاب اخير خود« اسطوره استثناگرايي آمريكايي»مي نويسد:« اين عقيده كه براي ايالات متحده مقدر شده است كه هداياي منحصربه فرد خود، دموكراسي و كاپيتاليسم را در كشور هاي ديگر توزيع كند؛ چه براي خود آمريكايي ها و چه براي باقي جهان بسيار خطرناك است.» وي در اين كتاب تاكيد مي كند:« آمريكا آنقدرها كه خودش دلش مي خواهد، استثنايي نيست؛ كوري آمريكا درباره تاريخ خودش به ناسيوناليسمي خودخواهانه در سياست خارجي خطرناك اين كشور منجر شده است.

به بيان ديگر ايده استثناگرايي اين كشور را از جامعه جهاني جدا كرده و با آن بيگانه ساخته است. «توماس بندر، نويسنده كتاب« ملتي ميان ملل: جايگاه آمريكا در تاريخ جهان» نيز مي نويسد:« اين يك واقعيت است كه اعتقاد به استثناگرايي آمريكايي مانع از درك صحيح درباره جايگاه ملت آمريكا در جهان شده است.»

** استثناگرايي و سياست خارجي آمريكا
استثناگرايي، رسالت گرايي و خود بزرگ بيني آمريكايي علاوه بر تاثير در سياست داخلي آمريكا نمود ويژه اي نيز در سياست خارجي اين كشور دارد. استفان والت اخيرا در يادداشتي تحت عنوان «توصيه هايي به رئيس جمهور بعدي آمريكا» در نشريه فارين افيرز مي نويسد: «رئيس جمهوري كه درك درستي از ژئوپلتيك داشته باشد، مي تواند استثناگرايي آمريكايي را نيز بهتر درك كند.

استثناگرايي آمريكايي در قانون اساسي آمريكا، فرهنگ آن و جامعه اي كه از آن تحت عنوان ديگ جوشان ياد مي شود، معنا پيدا نمي كند، بلكه استثناگرايي آمريكا در امنيت اين كشور كه به واسطه انزواي جغرافيايي آن تضمين شده، معرفي مي گردد.» استثناگرايي آمريكايي دو الگوي انزواگرايي و بين الملل گرايي را بر طبق مقتضيات زمان و اولويت هاي امنيتي به وجود مي آورد اما منظور از مقتضيات زمان و اولويت هاي امنيتي چيست؟

در بيش از دو قرن گذشته دولت هاي مختلف در آمريكا همواره به دنبال تحقق«مثلث امنيت»، متشكل از «مصونيت فيزيكي» و يا امنيت سرزميني؛ «اشاعه ارزش ها» و يا آمريكايي سازي و «تحقق اهداف اقتصادي» و يا كاپيتاليسم بوده اند. البته بايستي توجه داشت كه در هر دوره تاريخي اولويت با يكي از اجزاي سه گانه اين مثلث بوده است. اولويتي كه معمولا با در نظر گرفتن چگونگي توازن قوا در سطح جهاني، جايگاه بين المللي آمريكا، شرايط داخلي و ويژگي هاي شخصي سياستمداران آمريكايي كه قدرت را در دست دارند مشخص مي شود.

از همين روست كه معمولا به دنبال تغيير در هرم قدرت در ايالات متحده معمولا شاهد تحول استراتژيك در رويكرد هاي كلان اين كشور هستيم. اين به معني تكيه آمريكا به استراتژي هاي متفاوت در طول تاريخ اين كشور است. از همين روست كه به وضوح مي توان ديد استراتژي آمريكا در هزاره سوم به شدت از استراتژِي اين كشور در قرن نوزده و بيستم متفاوت است.

پارادايم قالب در قرن نوزدهم در سياست و امنيت بين الملل، پارادايم جغرافياي سياسي بود، زمانه اي كه «عصر ژئوپلتيك» ناميده مي شد و استراتژِي خاص خود را طلب مي كرد. قرن بيستم كه تجلي گر «عصر ايدئولوژيك» بود به ضرورت استراتژي متفاوت از عصر قبل از خود را تجربه كرد. آمريكا در پايان جنگ سرد وارد «عصر تفوق» و يا جهان تك قطبي شد كه اوج آن همزمان با حضور نئومحافظه كاران در دولت اول جورج بوش پسر، رئيس جمهور اسبق آمريكا، بود؛ اما آمريكا امروز «عصر افول» را در برابر خود دارد، عصري كه از دوره دوم جورج بوش آغاز شد و در دوره هشت ساله اوباما شدت گرفت، لذا استراتژي كه در اين عصر اتخاذ مي شود بايستي متناسب با اين شرايط باشد اما استراتژي عصر افول چگونه است.

همان گونه كه عنوان شد، استثناگرايي آمريكايي به عنوان يك مولفه هويتي از همان سال هاي آغازين تشكيل ايالات متحده موجد دو اردوگاه كلان فكري، انزوا گرايي و يا مداخله گرايي در رابطه با ماهيت استراتژي اين كشور بوده است.

در هر دوره تاريخي يكي از اين دو تفكر، چشم انداز هاي حاكم بر سياست خارجي را براساس محوريت خود شكل داده اند. هر دو قالب فكري خواهان متمايز نمودن آمريكا به عنوان يك قدرت بزرگ بوده اند. آمريكا به عنوان يك قدرت بزرگ از نظر آنان هم تضميني بر امنيت همه جانبه كشور است و هم توانايي نفوذ در ديگر كشور ها را دارد. همسويي در هدف، وجه مشترك هر دو مكتب فكري است.

مداخله گرايي محصول شرايطي است كه در آن به دليل وجود مصونيت فيزيكي و موفقيت سرمايه داري اولويت مثلث امنيت بر اشاعه ارزش ها قرار مي گيرد در مقابل انزوا گرايي محصول شرايطي است كه در آن دغدغه بر تحقق اهداف اقتصادي و امنيت سرزميني است. لذا همان طور كه در «عصر توفق» و عصر ايدئولوژيك«مداخله گرايي رويكرد كلان سياست خارجي آمريكا را تشكيل مي داد» در عصر افول«همچون» عصر ژئوپلتيك، انزواگرايي رويكرد كلان سياست خارجي خواهد بود. انزواگرايان بر خلاف مداخله گرايان كه تعهدات بين المللي را تعيين كننده منافع ملي مي دانند و معتقدند منافع آمريكا حكم مي كند كه حضور فعال در صحنه جهاني داشته باشد؛ بر اين باورند كه منافع مي بايستي تعهدات را تعيين كند، منافع آمريكا حكم مي كند كه توجه را معطوف به داخل كند و بدين روي تعهدات مي بايستي جهتي داخلي بيابند. 

اين همان باوري است كه تبلور آن را مي توان در شعار ها و وعده هاي انتخاباتي ترامپ و سخنان او در روز تحليفش به وضوح ديد.

*منبع: روزنامه خراسان، 1395.11.3
** گروه اطلاع رساني**9117**9131** انتشاردهنده: شهربانو جمعه
۰ نفر