۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۵:۴۲
کد خبر: 82573041
T T
۰ نفر
چمران سردار عرفان جبهه ها

تهران - ايرنا - 31 خرداد هر سال يادآور شهادت سرداري از قهرمانان عاشورايي هشت سال دفاع مقدس است رزمنده عارف و سالگي كه به خاطر دليري و شجاعت بي نظيرش در جبهه هاي نبرد حق عليه باطل و پارسايي در شب به سردار عرفان جبهه هاي نبرد مشهور است.

دكتر «مصطفي چمران» در سال 1311 در تهران، خيابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد.
وي تحصيلات خود را در مدرسه « انتصاري»، نزديك پامنار، آغاز و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد و در سال 1336 در رشته الكترومكانيك فارغ ‏التحصيل شد و يك ‏سال به تدريس در دانشكده‌ فني پرداخت.
در همه دوران تحصيل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد و پس از تحقيقات‏علمي در جمع معروف ‏ترين دانشمندان جهان در دانشگاه«كاليفرنيا» و معتبرترين دانشگاه آمريكا «بركلي» با ممتازترين درجه علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما گرديد.
از 15سالگي در درس تفسير قرآن مرحوم آيت‏ا... طالقاني، در مسجد هدايت و درس فلسفه و منطق استاد شهيد مرتضي مطهري و بعضي از اساتيد ديگر شركت مي‏ كرد و از نخستين اعضاي انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران بود.
مصطفي در مبارزات سياسي دوران دكتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملي شدن صنعت ‏نفت شركت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداري از نهضت ‏ملي ايران در كشمكش‏ هاي مرگ و حيات اين دوره بود. بعد از كودتاي ننگين 28 مرداد و سقوط حكومت دكتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملي ايران پيوست و سخت‏ ترين مبارزه‏ها و مسئوليت‏هاي او عليه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ايران، بدون خستگي و با همه قدرت خود، عليه نظام طاغوتي شاه جنگيد و خطرناك ‏ترين مأموريت‏ ها را در سخت ‏‏ترين شرايط با پيروزي به انجام رسانيد.
در آمريكا، با همكاري بعضي از دوستانش، براي نخستين ‏بار انجمن اسلامي دانشجويان آمريكا را پايه‏ ريزي كرد و از مؤسسين انجمن دانشجويان ايراني در كاليفرنيا و از فعالان انجمن دانشجويان ايراني در آمريكا به شمار مي‏ رفت كه به دليل اين فعاليت‏ها، بورس تحصيلي شاگرد ممتازي وي از سوي رژيم شاه قطع شد.
پس از قيام خونين 15 خرداد سال 1342 و سركوب ظاهري مبارزات مردم مسلمان به رهبري امام ‏خميني(ره) دست به اقدامي جسورانه و سرنوشت ‏ساز مي ‏زند و همه پل‏ ها را پشت ‏سر خود خراب مي ‏كند و به همراه بعضي از دوستان مؤمن و هم ‏فكر، رهسپار مصر مي ‏شود و مدت 2 سال ، در زمان عبدالناصر،‌ سخت ‏ترين دوره‏ هاي چريكي و جنگ‏ هاي پارتيزاني را مي ‏آموزد و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره شناخته مي ‏شود و پس از آن مسئوليت تعليم چريكي مبارزان ايراني به عهده او گذاشته مي ‏شود.
شهيد چمران به دليل برخورداري از بينش عميق مذهبي، از ملي ‏گرايي وراي اسلام گريزان بود و وقتي در مصر مشاهده مي كند كه جريان ناسيوناليسم عربي باعث تفرقه بين مسلمين مي ‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض مي كند و ناصر ضمن پذيرش اين اعتراض مي گويد كه جريان ناسيوناليسم عربي آنقدر قوي است كه نمي‏ توان به راحتي با آن مقابله كرد و با تأسف تأكيد مي ‏كند كه ما هنوز نمي ‏دانيم كه بيشتر اين تحريكات از ناحيه دشمن و براي ايجاد تفرقه در بين مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و يارانش اجازه مي‏ دهد كه در مصر نظرات خود را بيان كنند.
بعد از فوت عبدالناصر، ايجاد پايگاه چريكي مستقل، براي تعليم مبارزان ايراني، ضرورت پيدا مي ‏كند و از اين رو دكتر چمران رهسپار لبنان مي ‏شود تا چنين پايگاهي را تأسيس كند.
وي به كمك امام موسي ‏صدر، رهبر شيعيان لبنان، حركت محرومان و سپس جناح نظامي آن، سازمان «امل» را بر اساس اصول و مباني اسلامي پي ‏ريزي مي كند كه در ميان توطئه‏ ها و دشمني ‏هاي چپ و راست، با تكيه بر ايمان به خدا و با اسلحه شهادت، خط راستين اسلام انقلابي را پياده مي ‏كند و علي ‏گونه در معركه ‏هاي مرگ و حيات به آغوش گرداب خطر فرو مي ‏رود و در توفان ‏هاي سهمناك سرنوشت، حسين ‏وار به استقبال شهادت مي ‏تازد و پرچم خونين تشيع را در برابر جبارترين ستم ‏گران روزگار، صهيونيزم اشغال ‏گر و هم‏ دستان خونخوار آنها، راست ‏گرايان «فالانژ»، به اهتزاز در مي‏آورد و از قلب بيروت سوخته و خراب تا قله‏ هاي بلند كوه‏ هاي جبل ‏عامل و در مرزهاي فلسطين اشغال شده از خود قهرماني‏ها به يادگار مي گذارد؛ در قلب محرومان و مستضعفين شيعه جاي مي گيرد و شرح اين مبارزات افتخارآميز با قلمي سرخ و به شهادت خون پاك شهداي لبنان، بر كف خيابان‏هاي داغ و بر دامنه كوه ‏هاي مرزي رژيم جعلي اسرائيل براي ابد ثبت مي شود.
دكتر چمران با پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز مي ‏گردد و همه تجربيات انقلابي و علمي خود را در خدمت انقلاب مي ‏گذارد؛ خاموش و آرام ولي فعالانه و قاطعانه به سازندگي مي ‏پردازد و همه تلاش خود را صرف تربيت نخستين گروه‏هاي پاسداران انقلاب در سعدآباد مي ‏كند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزير در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر مي ‏اندازد تا سريع ‏تر و قاطعانه ‏تر مسئله كردستان را فيصله دهد تا اينكه بالاخره در قضيه فراموش ناشدني «پاوه» قدرت ايمان و اراده آهينن و شجاعت و فداكاري او بر همگان ثابت گردد.
دكتر چمران بعد از پيروزي بي‏ نظير در پاوه به تهران احضار شد و به وزارت دفاع منصوب مي شود.
وي در نخستين دور انتخابات مجلس شوراي اسلامي، از سوي مردم تهران به نمايندگي انتخاب و پس از آن به نمايندگي امام خميني (ره) در شورايعالي دفاع منصوب مي شود.
در يكي از نيايش‏هاي خود بعد از انتخاب نمايندگي مردم در مجلس شوراي اسلامي، خدا را شكر مي‏گويد: «خدايا، مردم آنقدر به من محبت كرده‏اند و آنچنان مرا از باران لطف و محبت خود سرشار كرده‏اند كه به راستي خجلم و آنقدر خود را كوچك مي‏بينم كه نمي‏توانم از عهده آن به درآيم. خدايا، تو به من فرصت ده، توانايي ده تا بتوانم از عهده برآيم و شايسته اين همه مهر و محبت باشم.»
در اين رهگذر در روزهاي آغازين جنگ تحميلي گروهي از رزمندگان داوطلب، به گِرد او جمع مي شوند و او با تربيت و سازماندهي آنان، ستاد جنگ‏ هاي نامنظم را در اهواز تشكيل مي دهد كه اين گروه كم ‏كم قوت گرفته و منسجم مي شود و خدمات زيادي انجام مي دهند. تنها كساني كه از نزديك شاهد ماجراهاي تلخ و شيرين،‌ پيروزي‏ها و شكست ‏ها، شهامت‏ها و شهادت‏ها و ايثارگري‏هاي آنان بودند، به گوشه‏ اي از اين خدمات كه دكترچمران خود مايل به تبليغ و بازگويي آنها نبود، آگاهي دارند.
يكي از كارهاي مهم و اساسي او از همان روزهاي اول، ايجاد هماهنگي بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي بود كه در منطقه حضور داشتند. بازده اين حركت و شيوه جنگ مردمي و هماهنگي كامل بين نيروهاي موجود، تاكتيك تقريباً جديد جنگي بود؛ چيزي كه ابرقدرت‏ها پيش از آن فكر آن را نكرده بودند.
پس از يأس دشمن از تسخير اهواز، صدام سخت به فتح سوسنگرد دل‏بسته بود تا روياي قادسيه را تكميل كند و براي دومين‏بار به آن شهر مظلوم حمله كرد و سه روز تانك‏هاي او شهر را در محاصره گرفتند و روز سوم تعدادي از آنان توانستند به داخل شهر راه يابند.
دكتر چمران كه از محاصره تعدادي از ياران و رزمندگان شجاع خود در آن شهر سخت برآشفته بود، ‌با فشار و تلاش فراوان خود و آيت ‏ا... العظمي خامنه‏اي، ارتش را آماده مي سازند كه براي نخستين ‏بار دست به يك حمله خطرناك و حماسه ‏‏آفرين نا برابر بزنند و خود نيز نيروهاي مردمي و سپاه پاسداران را در كنار ارتش سازماندهي مي كند تا با نظمي نو و شيوه‏اي جديد از جانب جاده اهواز به سوسنگرد به دشمن بعثي يورش ببردند.

** به سوي قربانگاه
شهيد مصطفي چمران براي معرفي و توجيه فرمانده جديد محور دهلاويه سرهنگ ايرج رستمي به اين منطقه مي رود. ولي قبل از ديدن و معرفي فرمانده با خبر مي شود كه در سحرگاه 31 خرداد 1360، سرهنگ ايرج رستمي فرمانده دلاور منطقه دهلاويه به شهادت رسيده و شهيد دكتر چمران به شدت از اين حادثه افسرده و ناراحت مي شود. غمي مرموز همه رزمندگان ستاد، به ويژه رزمندگان و دوستان رستمي را فرا مي گيرد. دسته‏ اي از دوستان صميمي او مي‏ گريند و گروهي ديگر مبهوت فقط به هم مي ‏نگرند. از در و ديوار، ‌از جبهه و شهر، بوي مرگ و نسيم شهادت مي ‏وزد و گويي همه در سكوتي مرگبار منتظر حادثه‏ اي بزرگ و زلزله ‏اي وحشتناك هستند. شهيد چمران، يكي ديگر از فرماندهانش را احضار مي كند و خودش او را به خط مقدم نبرد مي برد تا در دهلاويه به جاي رستمي معرفي كند و در لحظه حركت وي، يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي مي گويد:«همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار او (رستمي) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آماده حركت به جبهه است.»
همه‌ اطرافيانش هنگام خروج از ستاد با او وداع مي ‏كردند و با نگاه‏هاي اندوه‏ بار تا آنجا كه چشم مي ‏ديد و گوش مي‎‏شنيد، او و همراهانش را دنبال مي‏ كردند و غمي مرموز و تلخ بر دلشان سنگيني مي ‏كرد.
دكتر چمران، شب قبل در آخرين جلسه مشورتي ستاد، يارانش را با وصاياي بي‏سابقه ‏اي نصيحت كرده بود و خدا مي‏داند كه در پس چهره ساكت و آرام ملكوتي او چه غوغا و چه شور و هيجاني از شوق رهايي، رستن از غم و رنج‏ها، شنيدن دروغ و تهمت‏ها و دم ‏بر نياوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسيار ياران با وفاي او به شهادت رسيده بودند و اينك او خود به قربانگاه مي ‏رفت. سال‏ها ياران و تربيت‏شدگان عزيزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهيد شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتياق شهادت سوخت، ولي خداي بزرگ او را در اين آزمايش‏هاي سخت محك مي ‏زد و مي ‏آزمود، او را هر چه بيشتر مي ‏گداخت و روحش را صيقل مي ‏داد تا قرباني عاليتري از خاكيان را به ملائك معرفي نمايد و بگويد: اني اعلم مالاتعلمون. «من چيزهايي مي‏دانم كه شما نمي ‏دانيد.»
به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بين راه مرحوم آيت‏ ا... اشراقي و شهيد سرلشكر ولي ا... فلاحي رئيس ستاد مشترك ارتش را ملاقات كرد. براي آخرين ‏بار يكديگر را بوسيدند و باز هم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همه رزمندگان را در كانالي پشت دهلاويه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي، ولي نگاهي عميق و پرنور و چهره‏اي نوراني و دلي مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، مي ‏برد.
خداوند ثابت كرد كه او را دوست مي‏دارد و چه زود او را به سوي خود فراخواند.

** شهـادت
سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظي و ديده‏بوسي كرد، به همه سنگرها سركشي نمود و در خط مقدم، در نزديك ‏ترين نقطه به دشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن به خوبي با چشم غيرمسلح ديده مي‏شد و مطمئن دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از نخستين ساعت هاي بامداد آغاز شده بود و علاوه بر رستمي قرباني‏ هاي ديگري نيز گرفته بود، باريدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند.
يارانش از او فاصله گرفتند و هر يك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثه‏اي جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمين خورد و با اصابت يكي از خمپاره‏هاي صداميان، يكي از نمونه‏هاي كامل انساني كه ماية‌ مباهات خداوند است، يكي از شاگردان متواضع علي(ع) و حسين(ع)، يكي از عارفان سالك راه حق و حقيقت و يكي از ارزشمندترين انسان‏هاي علي‏گونه و يكي از ياران باوفاي امام‏خميني(ره) از ديار ما رخت بربست و به ملكوت اعلي پيوست.
تركش خمپاره 60 دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏هاي ديگر صورت و سينه 2 يارش را كه در كنارش ايستاده بودند، شكافت و فرياد و شيون رزمندگان و دوستان و برادران باوفايش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاري بود و چهره ملكوتي و متبسم و در عين‏حال متين و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه سخن‏ها داشت، ولي به ظاهر ديگر با كسي سخن نگفت و به كسي نگاه نكرد. شايد در آن اوقات، همانطوري كه خود آرزو كرده بود، حسين(ع) بر بالينش بود و او از عشق ديدار حسين(ع) و رستن از اين دنياي پر از درد و پيوستن به روح، به زيبايي، به ملكوت اعلي و به ديار مصفاي شهيدان، فرصت نگاهي و سخني با ما خاكيان را نداشت.
در بيمارستان سوسنگرد كه بعدها به نام شهيد دكترچمران ناميده شد، كمك ‏هاي اوليه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولي افسوس كه فقط جسم بي ‏جانش به اهواز رسيد و روح او سبكبال و با كفني خونين كه لباس رزم او بود، به ديار ملكوتيان و به نزد خداي خويش پرواز كرد و نداي پروردگار را لبيك گفت كه: «ارجعي الي ربك راضيه مرضيه».
از شهادت انسان ‏ساز سردار پرافتخار اسلام، اين فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ايران و شيعيان محروم لبنان به پا خاستند و حتي ملل مستضعف و زاده دنيا غرق در حسرت و ماتم گرديدند.
هنوز هم ياران با وفاي مصطفي در غم از دست دادن او عزا دارند و امروز پس از گذشت 36 سال يادش را گرامي مي دارند.
اجتمام(2)**7029 **1569/ 6037
تنظيم: فرهاد شرف پور**انتشار:عبدالحميد راجي