۲۲ مرداد ۱۳۹۷، ۹:۵۵
کد خبر: 82999464
T T
۰ نفر

بانوی امدادگر دوران دفاع مقدس:

سنگر می ساختیم

۲۲ مرداد ۱۳۹۷، ۹:۵۵
کد خبر: 82999464
سنگر می ساختیم

تهران- ایرنا- افسانه قاضی زاده بانوی امدادگر دوران جنگ تحمیلی می گوید: ابتدای دوران دفاع مقدس، تنها 18 سال داشتم اما با كمك همراهان خود هزاران كار برای دفاع از كشور و نجات جان رزمندگان انجام می دادیم كه نمونه آن ساختن سنگر، نگهداری از انبار مهمات و امدادرسانی به رزمندگان بود.

شهریور سال 1359 كه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی آغاز شد، فقط مردان نبودند كه راهی جبهه شدند بسیاری از بانوان، به عنوان بانوی مقاومت پای به پای مردان در مرز ایران و عراق به ویژه خرمشهر حضور یافتند؛ چه آنان كه با دشمنان جنگیدند و چه آنان كه پرستاری و امدادگری رزمندگان را به عهده داشتند.
بر اساس آمار تهیه شده از فهرست شهدای جنگ تحمیلی، زنان قهرمان ایران ۶ هزار و ۴۲۸ نفر شهیده در طول سال­ های دفاع مقدس تقدیم انقلاب كردند. همچنین تعداد كل جانبازان زن بیش از پنج هزار نفر هستند. از میان تعداد جانبازان شیمیایی با تعداد 69 هزار نفر، حدود هزار و 230 نفر از آنان زن هستند كه برخی از آنها در شرایط شدید مشكلات اعصاب و روان بسر می برند.
در میان زنانی كه در دوران جنگ تحمیلی به مرزهای كشور رفتند و حتی تعدادی از آنها شهید، جانباز یا آزاده شدند، بانوانی بودند كه با وجود سن كم 16 تا 18 سال به مرز خرمشهر و عراق رفتند و جانانه از كشور دفاع كردند. افسانه قاضی زاده نمونه ای از این بانوان شجاع بود كه پای صحبت های او نشستیم.

* امدادرسانی به رزمندگان را از چه سنی آغاز كردید؟
قاضی زاده: در روزهایی كه جنگ در خرمشهر و شهرهای مرزی شروع شد، در مقاومت 45 روزه در خرمشهر در سال 1359 حضور داشتم، البته جنگ در روز 31 شهریور آغاز شد؛ چهارم آبان خرمشهر سقوط كرد و من چون جزو بسیج شهر بودم و تنها 18 سال داشتم و دانش آموز سال آخر دبیرستان و علاقمند به انقلاب و دستاوردهایش بودم، برخلاف میل خانواده در شهر ماندم و از شهر و كشورم دفاع كردم.
شهید جهان آرا آن زمان فرمانده ما بود و ما تحت فرمان وی در شهر یكسری كارهای امدادی و حتی نظامی را انجام می دادیم. كارهای متفاوتی داشتیم و در ابتدای جنگ، برنامه ریزی درستی نداشتیم اما چون من دوره های امداد و پرستاری را در دوران انقلاب طی كرده بودم و آموزش نظامی توسط سپاه به ما داده شده بود؛ كارهایی را به عهده گرفتم.

* كار اصلی شما در دوران جنگ چه بود؟
قاضی زاده: بیشتر كار رسیدگی به مجروحان را به عهده داشتیم ولی در كنار آن كارهای نظامی هم انجام می دادیم چون نیرو كم بود، نیروهای امدادی و مردمی هم كه وارد شهر می شدند، شهر را خوب نمی شناختند و دختران دیگری نیز بودند كه حتی سن آنها از 13 سال شروع می شد به همراه مادران این سرزمین در منطقه مانده بودند، در واقع ما راهنمای نیروهای جدیدی شدیم كه وارد شهر می شدند.
آن زمان خرمشهر نقطه صفر مرزی بود از مرز شلمچه كه وارد خرمشهر می شدیم تا عراق تنها 10 دقیقه راه بود. وقتی جنگ به شهر خرمشهر كشیده شد، عراقی ها وارد شهر شدند ما آنها را می دیدیم و دختران حتی درگیری های مسلحانه با عراقی داشتند.

* آیا به عنوان یك دختر جوان نمی ترسیدید؟
قاضی زاده: چون 18 سال سن كمی بود، می ترسیدیم ولی هرچه بیشتر در منطقه می ماندیم جسارت ما بیشتر و با ترس مقابله می كردیم و حاضر به ترك شهر نبودیم زیرا می دانستیم كه خیلی از كارها را بانوان می توانند انجام دهند؛ سنگرسازی از وظایف ما بود و 23 هزار امدادگر زن در مناطق جنگی بودند.
هیچ آماری از اینكه چند زن رزمنده در جبهه بود، وجود ندارد و باید پرسید كه چرا از بانوانی كه سنگرسازی می كردند، از انبار مهمات حفاظت می كردند و در روزهایی كه درگیری خیلی شدید بود و همه مردان به نقاط حساس شهر كه بعثی ها وارد آن شده بودند، رفتند، جبهه را حمایت می كردند، آماری دقیق وجود ندارد.
شهید جهان آرا به ما دستور داد كه از انبار مهمات مراقبت كنیم و اسلحه را به رزمندگان و فقط به نیروهای رسمی سپاه در قبال گرفتن شناسنامه بدهیم كه این افراد به نقطه صفر مرزی بروند. ما سنگرسازی می كردیم، آذوقه درست كردن برای همه رزمندگان در منطقه، حمل مجروحان به عهده ما دختران بود كه تعداد از ما دختران مجروح یا اسیر شدند.
من بچه خرمشهرم و پدر و مادرم اصرار داشتند كه از شهر بیرون برویم حالا من با اصرار فراوان والدینم را راضی كرده بودم كه در شهر بمانم چون واقعا می دیدم كارهای امدادی می توانستم انجام دهم و می دانستیم كه اگر خرمشهر سقوط كند، بعد هم آبادان، اهواز و دیگر شهرهای خوزستان سقوط می كند. صدام نقشه كشیده بود كه خرمشهر را یك روزه و خوزستان را سه روزه می گیرد و آنها ا فتح می كند و یك هفته ای به تهران می رسد، این چیزها را می دانستیم و دلمان تاب تاب می كرد كه بمانیم و از كشور دفاع كنیم تا كار به آنجا نكشد. اگر مقاومت و دفاع 45 روزه در خرمشهر نبود، مطمئنا خوزستان سقوط كرده بود.

* چند سال در منطقه بودید؟
قاضی زاده: من از زمانی كه جنگ شروع شد تا سال 1361 كه خرمشهر آزاد شد حدود 2 سال در منطقه بودم كه خاطرات بسیار تلخ و شیرینی را برایم به دنبال داشت؛ خاطرات تلخ بسیار زیادی از آن دوران دارم. شهادت دوستان به ویژه صمیمی ترین دوستم شهناز محمدی، اینكه جلوی چشمانم شهید شد، خیلی برایم دردناك بود و هنوز هم هر وقت یادم می آید، گریه می كنم. البته بهترین خاطرات هم مربوط به همان سال ها بود مثلا اینكه بیمارستان طالقانی آبادان راكه مخروبه شده بود، تجهیز كردیم.
ما دختران 16 و 17 ساله بیمارستان را مجهز كردیم و بعد از آن توانستیم به رزمندگان خدمات درمانی و امدادی ارائه دهیم.
افسانه قاضی زاده از سال 13۷۵ از خرمشهر به كرج مهاجرت كرده است اما هر ساله در قالب اردوهای راهیان نور به عنوان راوی به مناطق جنوب به ویژه خرمشهر سفر می كند تا خاطرات روزهای خون و گلوله را بازگو كند. وی سال 13۸۲ با همكاری انتشارات سوره مهر، كتاب «خانه ام همین جاست» را منتشر كرد.
گزارش از: مهناز بیرانوند
اجتمام* 7268*1834
۰ نفر