۲۴ دی ۱۳۹۷، ۱۴:۰۲
کد خبر: 83170320
T T
۰ نفر

درد 34 ساله

۲۴ دی ۱۳۹۷، ۱۴:۰۲
کد خبر: 83170320
درد 34 ساله

هنوز هم شوق دفاع از خاك ميهنش در صلابت نگاهش موج مي‌زند، با اينكه سالها با صداي دستگاه تنفس انس گرفته و به نوعي روز و شبش را در كنار اين دستگاه سپري مي‌كند اما دلش همچنان پيش رزمنده‌هاست و صداي قديمي توپ و تفنگ و فريادهايش در جبهه برصداي اين روزهاي دستگاه تنفس غلبه مي‌كند.

با اينكه سختي‌هاي بعد از شيميايي شدن و زندگي در اين شرايط حتي صداي او را هم خسته كرده اما خاطرات شيرين روزهاي جبهه تلخي‌هاي زندگي محمدرضا رضايي جانباز شيميايي 70 درصد دوران دفاع مقدس را بعد از 34 سال از شيمايي شدن برايش قابل تحمل كرده است.
در عصر سرد يكي از روزهاي زمستان مهمان كانون گرم خانواده اين جانباز شيميايي شديم تا هم از روزهاي شيرين جبهه برايمان بگويد و هم از سختي‌هايي كه براي آرامش مردم كشورش به جان خريده است.
وارد اتاقش كه شديم با گرمي پذيرايمان شد، كمي خسته به نظر مي‌رسيد اما با كلام شيرينش سعي مي‌كرد اين خستگي را به مهمان خانه‌اش منتقل نكند، تلوزيون روشني كه شبكه خبر را نشان مي داد، ذره‌بين و روزنامه روي تختش نشان از اهل رسانه اي بودن اوست و از اتفاقات و خبرهاي روز آگاه است.
از جمله جانبازاني است كه سال 63 و بعد از مجروحيت براي مداوا به آلمان هم منتقل شده بود، همان كشوري كه صدام با تجهيزات و سلاح‌هاي آنها جوانان ايران اسلامي را به اين روز انداخت. هنوز هم نگران بود و طوري حرف مي‌زد كه انگار حمله شيميايي صدام اكنون اتفاق افتاده و مي‌بايست به عنوان فرمانده گروهان اول همرزمانش را نجات دهد.
وقتي باب گفت‌وگو را با حاج محمدرضا رضايي در خصوص جبهه و جنگ و نحوه مجروحيتش باز كرديم، حس و حال عمليات بدر در وي زنده شد. انگار شهيد باكري همين چند دقيقه پيش برايشان سخنراني كرده است، او با اينكه مي‌گفت حافظه درست و حسابي برايش باقي نمانده اما تمام جزئيات حركت‌هاي فرمانده دلها يعني آقا مهدي را به ياد داشت كه با لحني آرام به رزمندگان مي‌گفت: بچه‌ها ما راه برگشتي نداريم، چهار لشگر منتظر اقدام ما هستند و بايد كاري كنيم.
از روزهاي نخست اعزامش به جبهه برايمان گفت كه با تعدادي از دوستان صميمي‌اش تصميم مي‌گيرند در قالب بسيج راهي جبهه‌ شوند، هرچند كه محمدرضا رضايي در زمان اعزام به جبهه متاهل بوده اما به دليل سن پايين مخالفت‌هايي با اعزامش وجود داشت كه با ترفندهايي خود را به جبهه رسانده بود و بعدها به عضويت سپاه پاسداران درآمده بود.
جبهه‌ براي محمدرضا تجارب زيادي به همراه داشته، طوري كه در اوايل حضورش در سردشت توانست در كنار يك پزشك برخي خدمات پزشكي را به صورت كامل فرابگيرد و بعدها به جاي آن پزشك مسئول مركز درماني سردشت ‌شود. او در حدود پنج عمليات دفاع مقدس حضور داشته و خاطره‌هاي خوبي از آن دوران دارد.
وقتي خواستم تا از حال و هواي جبهه برايمان بگويد، آهي كشيد و گفت: متاسفانه روحيه حاكم بر جبهه امروز كمرنگ شده و برخي فقط به فكر خودشان هستند. در جبهه فرمانده و زيردست معنا نداشت و همه يك هدف را دنبال مي‌كرديم. اين را هم بگويم در جبهه حلوا پخش نمي‌كردند بايد خودت را جلوي گلوله قرار مي‌دادي و مي‌جنگيدي، چون كار خدايي بود، همه با جان و دل مي‌جنگيديم و من اصلا به كل خانواده‌ام را هم از ياد برده بودم.
در حالي داشت از حال و هواي جبهه برايمان مي‌گفت نگران سرد شدن چاي مهمانانش بود و اصرار داشت از ميوه و شيريني بخوريم، نگران كاردي كه در دست داشت بودم، مبادا دستش را زخمي كند اما حاج محمدرضا با همان يك چشم سالمش مراقب همه چيز بود. از اينكه فرماندهان لشگر در كنار نيروهايشان غذا مي‌خوردند و شبها پوتين رزمندگان را واكس مي‌زدند حس خوبي گرفته بود و اعتقاد داشت كه اينرفتار فرماندهان نه تنها باعث روحيه گرفتن بچه‌ها مي‌شد بلكه يك نوع درس انسان‌سازي بود.
پرسيدم، خوب مي‌توانيد بگوييد كه در قبال اين رفتار فرماندهتان حاضر بوديد چه كار كنيد؟ او در همين حين ياد شهيد باكري افتاد و گفت: به وا... اگر آقا مهدي باكري به من مي‌گفت بايد بروي و كشته شوي، مي‌رفتم.‏ اين بود فرهنگ جبهه، ما بايد طوري حركت كنيم كه همه دلي كار كنند، آقا مهدي هميشه در سخنراني‌هايش قرآني به دست داشت و تمام سخنانش برپايه ‏قرآن بود و هيچ گاه نگاه بالا به پايين نداشت يعني تمام تلاشش انجام وظيفه بود نه رياست كردن.
سوالم را با عمليات بدر و نحوه مجروحيتش ادامه دادم كه در اين هنگام چشمش به عكس دوران جبهه‌اش افتاد كه روي يك موتور سيكلت در ميان ني‌زارها گرفته بود. تصوير روي ديوار خود به تنهايي حرفهاي زيادي براي گفتن داشت و ثابت مي‌كرد كه محمدرضا مرد جنگ بوده است. با اينكه اهل تعريف از خود نبود اما با سوالهاي مكرر ما مجبور مي‌شد بخش‌هايي از رشادت‌هايش را بازگو كند.
او در مورد عمليات بدر و نحوه مجروحيتش اينطور ادامه داد: آقا مهدي در مورد شرايط عمليات مواردي را برايمان گفت و تاكيد داشت كه بايد 250 تانك و نفربر دشمن را نابود كرده در منطقه مورد نظر بعد از عبور از پلها در هواي گرگ و ميش آنها را منفجر كنيم.
با اين سخنان آقا مهدي همه پاي كار آمدند، آنقدر با آر پي جي تانك‌هاي دشمن را زديم ‏كه قابل شمردن نبود.
طوري اين صحنه‌ها را برايمان تعريف مي‌كرد كه انگار اين عمليات 34 سال پيش نبود چون هنوز هم لحظه شهادت همرزمانش از جلوي چشمانش پاك نشده بود. در همين حين ياد رزمندگاني افتاد كه توسط تك تيراندازهاي رژيم بعث عراق به شهادت رسيده بودند اما او با توجه به قدرت بالاي تيراندازيش توانسته بود در همانجا انتقام‌شان را گرفته و سه بعثي را با قناصه به درك واصل كند.
مي‌گفت دقت تيراندازيم طوري بود كه وقتي مي‌گفتم چشمش را مي‌زنم دقيقا به همانجا مي‌خورد.
پرسيدم خب پس چطور شد مورد حمله شيميايي دشمن قرار گرفتيد، مگر تا اينجاي عمليات موفق پيش نرفته بوديد؟ پاسخ داد: در منطقه دشمن در حال استراحت بوديم حتي در اين لحظات دو نيروي بعثي را به هلاكت رسانده و يكي را به اسارت گرفتيم اما دشمن وحشيانه بمبهاي شيميايي بر سر بچه‌هاي ما ريخت.
مي‌شد از صحبت‌هايش فهميد كه در آن لحظه چه حس و حالي داشته اما خودش قضيه را بيشتر برايمان باز كرد و گفت: پنج روز بعد از عمليات گرسنه و تشنه بوديم و خستگي عمليات هم ‏بر تن‌مان بود. وقتي حمله شيميايي در جزيره مجنون انجام شد من با توجه به دوره‌هايي كه گذرانده بودم ‏فهميدم كه حمله شيميايي شده و به خاطر اين بچه‌ها را برگشت دادم، يكي از ‏بمب‌ها نزديك ما افتاد.
گفتم:' مختار بكش كنار و جهانگير رو هم بگير. با همين وضعيت دستم را بر دوش جهانگير زدم و او را كنار كشيدم، تاثير انفجار بمب ‏شيمايي در ابتداي انفجار بسيار مخرب و آسيب زننده‌ ست، متاسفانه مختار و جهانگير هر دو ‏شهيد شدند.'
آلودگي اين حمله شيمايي يك طرف بدنش را به صورت كامل دربرگرفته بود كه اين را مي‌شد از تصاوير آن زمانش به خوبي مشاهده كرد، رضايي مي‌گفت: 'بعد از حمله و بي هوش شدن چشمانم كه را باز كردم ديدم در دنياي ديگري هستم، گيج بودم كه اينجا كجاست چون اصلا ‏شبيه كشور ما نبود. در اين حين شخصي بالاي سرم آمد و خود را سفير ايران معرفي كرد ‏و توضيح داد كه ما را به خاطر چه به آلمان انتقال داده‌اند'.
در مورد روند درمانش در آلمان و نحوه برخورد آلماني‌ها سوال كردم كه اينطور توضيح داد: 'به دليل واگيردار بودن مورد بيماري، ما را در آن ‏بيمارستان بستري نمي‌كردند كه يك پزشك ايراني مقيم آلمان با برعهده گرفتن تماممسئوليت‌ها باعث شد تا سه ايراني را در آن بيمارستان بستري كنند، آلماني‌ها به آن صورت نمي‌خواستند ما را درمان كنند.‏'
حاج محمدرضا در شهر كلن آلمان هم ياد هم رزمانش بوده و از پزشك ايراني‌اش خواسته تا براي مداواي تعداد كثيري از هم ‏سنگرانش به ايران سفر كند كه اين پزشك هم چند سالي براي مداواي بيماران به ‏ايران سفر مي‌كند اما داشتن خانواده آلماني مانع اين بوده كه براي هميشه در ايران اقامت داشته باشد.
براي ما مهم نيست ‏كه با بمب شيميايي كشته شويم يا گلوله
او مي‌گفت: بعد از هشت ماه از شيمايي شدن دو متريم را به زور مي‌ديدم كه بعدها درست شد اما ‏اكنون روشنايي يك چشمم از دست رفته است.‏ وضعم به شدت خراب بود و اين شيميايي شدن تمام پوست وگوشت و استخوانم را درگير ‏كرده بود.
وقتي از مصاحبه رسانه‌هاي خارجي با جانبازان شيميايي پرسيدم به خاطره خوبي با رسانه‌هاي آمريكايي اشاره كرد و گفت: از يك شبكه آمريكا با من مصاحبه‌اي گرفتند، خبرنگار پرسيد كه شما با چه چيزي ‏مي‌جنگيد كه در جوابم گفتم: سلاحهاي ما بسيار پيشرفته است، خبرنگار با تعجب پرسيد ‏مگر چه سلاحي داريد كه در جواب گفتم سلاح ما ا... اكبر است. يعني براي ما مهم نيست ‏كه با بمب شيمايي كشته شويم يا گلوله و من براي دفاع از كشورم از هيچ سلاحي نمي‌ترسم.‏
تجربه يك و نيم ساله حضور در آلمان شناخت دقيقي از خوي غربي‌ها يافته بود، وقتي پرسيدم كه آيا از جانبازان شيمايي كسي پناهنده آلمان هم شد؟ سري تكان داد و افزود: يك سرباز بود كه پناهنده شد، گفتم پسر اين كار را نكن، اينها از تو خوششان نيامده و فقط مي‌خواهند يكبار فيلمت را بگيرند و به دنيا القا كنند كه ايران نمي‌تواند به جانبازانش رسيدگي كند كه همين طور هم شد و بعد از فيلم گرفتن به وي گفته شد كه تو به درد ما نمي‌خوري و بايد در خانه سالمندان اينجا بماني اما بعد از پشيماني ايران دوباره اين فرد را درآغوش خود گرفت.
در حال تعريف كردن خاطرات دوران بستريش در آلمان بود كه به يكباره عرق پيشاني‌اش را فرا گرفت و از من خواست تا درب پنجره اتاقش را كمي باز كنم، ترسيدم حالش مساعد نباشد كه وقتي حالش را جوايا شدم، اطمينان داد چيزي نشده و اين عرق كردن برايش عادي شده است. اين شرايطش ايجاب مي‌كرد كه از سختي‌هاي 34 سال زندگي با اين شرايط سوال كنم.
آنقدر بيمارستان رفته بوديم كه ‏پرسنل از ما روي گردان شده بودن!
اين جانباز شيمايي 70 درصد در جواب سوالم در مورد اينكه در اين سالها چه دردهايي كشيده‌اي، گفت: گاهي به مدت 6 يا هفت ماه به صورت مستمر در بيمارستان بستري مي‌شدم. اين اتفاق چهار پنج سالي جريان داشت و مرا از كار و زندگي انداخته بود. اوايل همسرم كپسول اكسيژن را از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي‌برد چون هرشب يك كپسول تمام مي كردم، يكبار دستگاه اكسيژن افتاد و سه انگشت پاي همسرم شكست، آنقدر بيمارستان رفته بوديم كه ‏پرسنل از ما روي گردان شده بودن!
وقتي داشت از آن روزهاي سختش برايمان مي‌گفت اخم كل صورتش را فراگرفته بود، چون برخي بي‌مهري‌ها و عدم توجه‌ها باعث شده بود تا نامه‌هايي را در باب گلايه به مقام معظم رهبري، رئيس جمهور وقت و فرماندهان ارشد نظامي بنويسد كه اتفاقا باعث شده بود تا مسئولان براي جويا شدن حالش به ديدارش بيايند.
قبل از مجروحيتم دخترم به دنيا آمده بود
يك دختر و دو پسر دارد، مي‌گفت كه قبل از مجروحيتم دخترم به دنيا آمده بود و بعد از برگشت از آلمان صاحب دو پسر نيز شدم. وقتي پرسيدم كه آيا فرزندانت از امتياز جانبازي شما استفاده كرده‌اند؟ جواب خوبي داد: برخي فكر مي‌كنند كه دنيا را به ما مي‌دهند اما چيزي كه من مي‌گيرم اصلا كفاف خرج و ‏مخارج را هم نمي‌دهد.‏
تا حالا از بابت جانبازيم براي بچه‌هايم چيزي را نخواسته‌ام يكي از پسرانم مامور نيروي انتظامي است و ديگري با تلاش خود و بدون استفاده از سهميه، فارغ‌التحصيل رشته حقوق شده و وكيلدادگستري است.
20 سال در تهران و كرج سكونت داشتم
به خاطر وضعيتش مجبور شده 20 سال در تهران و كرج سكونت داشته باشد و بارها پزشكان درخواست كرده‌اند كه بايد براي مداوا به اين شهر و آن شهر برود، از دست برخي پزشكان و مسئولان حسابي شاكي بود و اعتقاد داشت: وقتي كسي به يك جانباز شيميايي مي‌گويد كه بايد به شمال يا جنوب كشور بروي فكر اين را نمي‌كند كه اين شخص در وضعيت ايده‌آل نيست و از طرف ديگر زن و بچه هم دارد، حقوقم ‏اصلا كفاف مخارج را نمي‌داد.
10 ‏برابر آدم عادي مشكل دارم
وقتي ديدم با اين شرايط نمي‌شود ساخت، دوباره مجبور شدم به زنجان بيايم. شما فرض كنيد كه يك آدم عادي در زندگي چه مشكلاتي دارد من به عنوان جانباز علاوه بر اين مشكلات 10 ‏برابر نيز مشكل اضافي دارم و براي يك بيرون رفتن بايد اكسيژن را ‏روي دوشم بكشم.
روي ميز كنار تخت خوابش پر از داروهايي بود كه هر روز بايد آنها را مصرف كند و علاوه بر آن براي درمان مجبور است هر ماه سه يا چهار باري را به تهران برود در شرايطي كه اكنون هتلي هم در اختيارشان قرار نمي‌گيرد و مجبور است سرگردان خيابانهاي پايتخت باشد.
با اينكه مشكلات زيادي داشت اما مي‌گفت: مشكل دارم اما جامعه را درك مي كنم تورم و مشكلات اقتصادي در كشور وجود دارد 80 ميليون مردم همه حق دارند. وقتي آمپول و دارويي تحريم شده من هم اين چيزها را مي‌‏دانم و سعي مي‌كنم با اين شرايط بسازم اما گاهي حالم خيلي خراب مي‌شود.
براي اينكه كمي فضا را عوض كنم، گفتم اما حاج آقا معلومه حاج‌خانوم خوب هواي شمارو داره، خنده‌اي كرد و گفت: خانواده به شرايط من عادت كردند. جانبازي را در آلمان مي‌شناختم ‏كه همسرش به خاطر همين وضعيتش طلاق گرفت، اما شكر خدا همسر من تا به امروز ‏در كنارم مانده است.‏
انصافا همسرم با سرد و گرم زندگي من ساخته است
حتي بعد از برگشت از آلمان به همسرم گفتم كه شرايط من چنين است و براي ادامه زندگي ‏با من مختار به تصميم گيري است يعني دوست نداشتم زندگي اجباري را به كسي تحميل كنم. اما همسرم تاكيد كرد كه علاقه‌مند به ادامه زندگي است، انصافا همسرم با سرد و گرم زندگي من ساخته است.‏
از آنجايي كه شنيده بودم كه يك جانباز شيميايي به خاطر مشكلاتي كه دارد ممكن است كم حوصله باشد و يا زود از كوره دربرود اما آرامش نگاه اين يادگار دفاع مقدس چنين چيزي را نشان نمي‌داد، هرچند كه حاج محمدرضا رضايي خود معتقد بود كه گاهي بي حوصله مي شود و آن هم دست خودش نيست، اما اجازه نمي‌دهد اين وضع به حالت پرخاشگرانه برسد.
از دست مسئولان بي‌اعتنا به مشكلات مردم عصباني بود و به خاطر پاره مسائلي كه در ‏جامعه ديده بود دائم به امام زمان(عج) پناه مي‌برد، وقتي از پيشنهاد پيرزني كه حاضر بود حلقه ‏طلاي خودش را بدهد تا فرزندش يك شب به خانه او بيايد اشك در چشمانش حلقه ‏مي‌بست.‏
در جريان ريز مشكلات جامعه بود و با لحني دوست‌داشني و از روي صداقت مي‌گفت: برادر من، خواهر من، كاسب من، كارگر من، مدير من وقتي مسئوليتي را در اين كشور ‏پذيرفته‌ايد كارتان را درست انجام دهيد. در جامعه ما نه ديكتاتوري حاكم است و نه پاي بندي به قانون به درستي انجام مي‌شود، يكي اينجا اختلاس كرد و ديگري آنجا. افراد به ظاهر مسلمان آتشي به اين نظام زدند كه بيشتر مردم را بدبين كرده‌اند.
برگشت به آرمانهاي انقلاب تنها راه نجات كشور است
تحليل خوبي نسبت به مسائل كشور داشت و معتقد بود كه مشكلات زماني ايجاد شدند كه انحراف از آرمانهاي انقلاب و نظام در عده‌اي پديدار شد و خيانت در امانت در مسئوليت‌ها به دنبال آن آمدند و اشرافي گري در بين مسئولان رواج يافت. يك نفر از طريق رانت وام ميلياردي گرفت اما براي وام 10 ميليوني هزاران مانع بر سر راه مردم گذاشتند.
تاكيد داشت كه بايد دنبال راه چاره بود كه آن هم برگشت به آرمانهاي انقلاب و نظام و تبعيت امر ولي فقيه است. اميد دارم كه در اين صورت وضعيت بهتر خواهد شد.‏ پيشنهاد مي‌كرد كه نظارت‌ها در كار مسئولان بايد بيشتر شود چرا كه مدير و بازرس كارها را رها كرده‌اند.
در پايان مصاحبه بوديم كه آقا سعيد فرزندش به جمع ما پيوست، او نيز مانند پدرش خوش برخورد و مهمان نواز بود و گاهي در بحث‌ها مشاركت مي‌كرد و مي‌گفت: پدرم بدحال ترين جانباز شيميايي شمالغرب كشور است و اين روزها حالش خوب نيست و فقط با اكسيژن سرمي‌كند و هيچ شرايطي هم براي اعزام به خارج فراهم نشده است.
رضايي وقتي ديد كه پسرش باب گلايه را باز كرده بحث را عوض كرد و از ظرفيت‌هاي كشور براي پيشرفت و آباداني گفت. او معتقد بود كه با برنامه‌ريزي درست مي‌توان اين كشور را ساخت.
ديدار با مقام معظم رهبري را از بهترين خاطرات زندگي‌اش عنوان مي‌كرد و معتقد بود كه ديگر مسئولان هم مانند ايشان نبايد ارتباط‌شان را با خانواده شهدا و جانبازان قطع كنند. او در پايان توصيه‌اي به مسئولان استان داشت كه قدر شهدا و جانبازان را بدانند چرا كه اين شرايط به راحتي به دست نيامده است. ابراز اميدواري مي‌كرد كه مسئولان دوستانه به ديدار جانبازان رفته حرف دلشان را بشنوند.

* ماهنامه رويداد آذربايجان، علي الماسي، شماره چهارم.
3088/6085