به گزارش ایرنا، گفته شده فراموشی از اساسی ترین عطیه های نظام خلقت به انسان است، شاید اینگونه باشد اما نه همواره ، كه هستند رویدادهایی كه هیچ غلظتی از غبار گذر زمان یارای پوشاندن و استتار آنان را ندارد.
این دست رویدادها قرار نیست فراموش شوند بلكه با گذاشتن پا در آتیه ، سرنوشت و چهارچوب فكری افراد درگیر و ناظر به شاخص تعیین زمان دیگر رویدادها استعلا می یابند.
از جمله این رویدادها برخی خاطرات حماسی دفاع مقدس است كه در چهارچوب دهشتناك جنگ تحمیلی رخ داده اند و این متن به یكی از آنها می پردازد به روز 19 نوزدهم اسفندماه سال 63 روزی كه از زمین به آسمان ستاره باریدن گرفت.
روستای كوچك ماربره در حدفاصل ایلام - محور عملیاتی میمك و مهران، بی اعتنا به زوزه دیو تجاوز، واحه امید و مرهم آرامش برای رزمندگان و مدافعان شده بود .
اما ذهن و كنش سفاك بعثی وجود واحه آرامش را تاب بر نیاورد و در روز 19 اسفند 63 روستای عشایر نشین ماربره را از واحه به نطع خونین ایلیاتی زنان و پایدار مردان دامدار مبدل كرد.
از آن پس برای بسیاری از اهالی روستا و افراد همجوار آن این روز مبدایی برای تعیین زمانی دیگر رویدادهای فردی ، خانوادگی و محلی شد .
** دهشت آفرینی بعث در ذهن كودك و قربانی روز واقعه و بزرگسال اكنون
وقتی مجروح شده بودم و در بیمارستان بودم، موقعی كه دوباره هواپیماها آمدند چون هیچ همراهی نداشتم پرستار در حال بخیه كردن زخم پایم بود و تركش را از پایم درآورد، با شنیدن صدای آژیر و ورود هواپیماها به شهر، مرا بغل كرد و فراریم داد.
شش سالم بود...
هوا داشت كم كم بهاری می شد و همه كوه ها و دشت های زیبای ماربره و اطرافش به واسطه فرا رسیدن بهار سبز بود و زیبا و گلهای كوچك بابونه و آلاله های قرمز تازه سر از خاك بر آورده بودند و چمن همچون دامنی سبز بر همه جا گسترده شده بود و شوخ و شنگی طبیعت همه را مست مست كرده بود و پرندگان خوش الحان در حال خواندن و كودكان كوچك در حال بازی بودند.
خورشید كم كم به وسط آسمان نزدیك می شد و زنان مشغول مهیا كردن غذا برای نهار افراد خانواده بودند. جمعیت روستا بیش از پیش شلوغ تر شده بود و چادرهای خیمه ای همه اطراف روستا به چشم می خوردند هر كسی آشنایی داشت در این روستا برای در امان ماندن از شر بمباران های هوایی و تیر و تركش دشمن به این روستا پناه آورده بود.
كودكان شادی كنان در حال رفت و آمد و بازی در كوچه های خاكی روستا بودند، نزدیكیهای ساعت 11 ظهر است، صدای غرش هواپیماهای جنگی و ناموزون چند پدافند هوایی دیدگانت را به سمت آسمان معطوف میسازد.
انبوهی از هواپیماهای دشمن بر فراز منطقه جولان میدهند، لحظه به لحظه بر غرش سهم گین هواپیماهای جنگی افزوده میشود كه البته برای اهالی روستایی با كمترین فاصله با سنگرهای جنگ اتفاق جدیدی نبود كه ناگهان نخستین انفجار در میانه روستا خاك و خشت و تن پاره زن و كودك را به هوا پرتاب كرد.
چند بمب و سطح محدودی از تخریب و قربانی نیز قابل انتظار بود كه پایداری و ادامه كشت و زرع و پرورش دام در جوار خاكریزها به نوعی روحیه بخشی تام وتمام به چكاد نشینان مرزهای سرزمینی بود واین برای اهریمن بعث نابخشودنی بود .
ساعت یازده و نیم قبل از ظهر حجم وسیعی از آتش و سرب بر سر مردم مرزدار ماربره در دامنه كوهستانی كه از دیرباز به نخجیرگاه نامبردار شده بارید ، وبارید تا شقاقستان ماربره شكل گیرد.
صحنه دلخراشی است! صدای شیون و زاری مادران و كودكان خاطرت را بیشتر آزرده می كند.هر كسی در پس عزیزش شیون كنان در تكاپو است، دود و گرد و غبار جلوی چشم ها را گرفته و هراس و ترسی دهشتناك وجود همه را مملو از اضطراب كرده است. تپش قلب ها به اوج خود رسیده و رنگ از چهره همه پریده است.
دیدن تصاویری تلخ از پر پر شدن جان عزیزانت همچون كابوسی ترسناك در برابر چشمانت رد می شود. كدام یك را بغلی كنی و به كجا پناه ببری...
مادر هراسان در حالی كه خون از سر و صورتش به زمین می ریزد با دست های خون آلود و گلی، خاك بر سر می ریزد و یك به یك نام عزیزانش را به زبان می راند...
هر كسی در گوشه ای افتاده و خانه های كاه گلی روستا آوار شده و كسی در زیر این آوارها از شدت درد ناله می كند.
بوی دود و خون و باروت و جسدهای سوخته و چادرهای نیم سوخته بسیار مشمئز كننده و درد آورد است و بدتر از آن دیدن ترس و وحشت و هراس كسانی كه با تن های مجروح جسدهای نیمه جان عزیزانشان را از زیر آوار بیرون می كشند.
صدای شیون و ناله و فریاد همه دشت به آن زیبایی را با دیدن این تصاویر وحشتناك آنچنان نازیبا می كند كه گویی گردبادی آمده و قیامتی در این روستای كوچك به پا كرده و همه زیبایی ها را در خود بلیعده است.
مادر نگران و پریشان از پی بچه هایش یك به یك دوان است جسد پدر را كه نیمه جان كه از هوش رفته می بیند پایش سست می شود و با همه وجود شیون می كند ' وه وه وی....'
كمی آن سو تر جسد تكه تكه شده دختر بزرگش نای نفسش را بند می آورد... كمی آن سوتر پسرش با تنی زخمی و خون آلود كه بابایش را صدا می كند و دو دختر زخمی دیگرش همه وجودش را پر از درد می كند...
آخر به داد كدام عزیزش برسد، سركدام یك را به بغل بگیرد و در رسای كدام عزیزش شیون كند... داغ این مصیبت و شدت جراحت و خون ریزی زخمش تنش را هر لحظه بی جان می كند و در حالی همه رمقش را برای جمع آوری جسدهای نیمه جان بچه هایش جمع می كند از هوش می رود.
اضطراب عجیبی در میان چشم های یكایك اعضای افرادی كه از دور و نزدیك پس از اتمام بمباران خود را به محل حادثه رسانده اند موج میزند. لحظهای صدای وحشت انگیز راكت ها قطع شده و از هر خانه ای دود غلیظ و سیاهی بلند است، روستای مابره كه پناهگاه مردم آواره بود حالا به جهنمی سیاه و قتلگاه عزیزان ایلامی مبدل شده است!
ستون های دیوار كاه گلی روستا توان ایستادن ندارند، همچون گهواره در مسیر هواپیماها به رعشه درآمده و بر خود میلرزند گویی لحظهای دیگر بر قلبت فرو میریزند، دیگر به هیچ چیز نمیتوانی فكر كنی.
این تنها نسیم سرخ بود كه عطر شهادت را در آسمان آبی و دود گرفته روستا جاری ساخته بود و مردم مرزدار این دیار این بار آزمودن را به سخره گرفتند كه دوستدار زندگی اند اما نه به هر قیمتی .
آتش خشم و سفاكی دشمن در كوی و برزن روستا شعله ور شد و فصلی دیگر از مظلومیت و استقامت و صبوری زنان و مردان و بچه های این دیار رقم میخورد.
كسی نمی داند از لحظه هجوم وحشیانه هواپیمای دشمن تا رسیدن آمبولانس های امداد چقدر گذشته، آتش حادثه رو به سردی میگراید، وضع مردم روستا و دیدن آن صحنه های دلخراش و غمبار هر دلی را به درد می آورد، روستای زیبای ماربره اكنون با پیكرهای شهدا و ناله های مجروحین و دود و خرابی و ویرانی تصویر زشتی را به خود گرفته، صدای گریه مردم دل هر انسانی را به درد میآورد، صحنههای تكان دهنده بمباران اوج وقاحت دشمن را به تصویر میكشد. جسدهای كنار خانه ها و چادرها، قطعات جدا گشته از بدن، گوشت های چسبیده به دیوارها همه و همه تصویر نقاشی شده روستای ماربره را ترك دار و زشت كرده است، آوارهای فرو ریخته كه در میان، آن تن های خون آلود گرفتار آمده اند، حاكی از پرپر شدگان كه شتگ خون آنان دشت سبز را سرخ گون كرده است.
صدای گریه كودكانی كه بر اجساد بی جان مادر و پدر ضجه می زنند و صدای گریه كودكی چند روزه كه تازه به دنیا آمده در دامن مادرش كه بر اثر بمباران جانش را از دست داده با، صدای آمبولانسها لحظهای قطع نمیشود، دیگر نظاره آن لالههای پرپر كار آسانی نیست...!
هر كسی را با آمبولانس به بیمارستان می رسانند، همه غرق در خاك و خونند و پدرم را بیمارستانی در كرمانشاه منتقل می كنند كه چند روز بعد بر اثر جراحات و خون ریزی شهید می شود، برادرم را به بیمارستانی در مشهد اعزام می كنند، خواهر بزرگم شهید می شود، خواهر دیگرم به همراه مادرم كه مجروح اند به بیمارستانی دیگر و من كه حدود شش سال دارم به بیمارستان امام خمینی (ره) شهر ایلام منتقل می كنند.
پرستار در حال دلداری دادن و بیرون آوردن تركش و بخیه زدن پایم بود كه دوباره صدای غرش هواپیماها بلند شد، هراسناك مرا بغل كرد و به پناهگاه برد، آغوشش امن ترین جای دنیای كوچكم بود و طنین صدایش همچون صدای مادرم آرامش بخش جان مجروحم، با وجود شدت درد نای گریه كردن و جیغ زدن نداشتم، تمام تصویر مقابل چشمم دودغلیظ و آتش و صدای شیون مادرم بود...
پس از چند لحظه همه بیمارستان هم تخریب می شودو دیگر به یاد ندارم در كجا مداوا و بستری شدم كه بالاخره پس سه الی چهار روز مرا تحویل مادرم دادند، مادری كه با سری باند پیچی شده و لباسی سیاه داغ پدر و خواهر بزرگم را بر دل داشت و همچنان از بی خبری برادرم و فراغ عزیزانش رمقی نداشت با دیدنم تبسمی بر لبش نشست كه در این وانفسی حداقل من و خواهر و سه برادرم برایش باقی مانده بودیم قوت قلبی برایش شد.
این خاطرات بر اساس زندگی نامه خانم م- قاسمی كه پدر و خواهرش را در این حادثه به شهادت رسیدن و مادر و دو برادر و خواهر دیگرش مجروح شده اند و خودش به دلیل بمباران بیمارستان اسناد بستری اش در بیمارستان از بین می رود و هیچ جانبازی و ایثارگری ندارد، نوشته شده است.
به گزارش خبرنگار ایرنا، حمید حیدر پناه محقق فرهنگی - اجتماعی ایلام دراین باره نوشته است 'بمباران ماربره در 19 اسفند سال 63 به عنوان روزی تلخ و فراموش نشدنی در تاریخ ایلام كمتر مورد توجه رسانه ها و نسل ها بعدی قرار گرفته است.
نگاهی به اسامی شهدای گرانقدر این حمله ی دردناك و مشابهت برخی از فامیلی ها نشان دهنده ی عمق فاجعه است ( ده نفر داراب پور، پنج نفر مینایی، پنج نفر سارایی و...) كه چه تعداد اعضای خانواده ها و اقوام نزدیك در یك روز و در یك جا به شهادت رسیده اند و جا دارد این حادثه كه سند محكمی از جنایت های دشمن بعثی و مظلومیت مردم استان ایلام در طول جنگ است، بیشتر مورد توجه و بررسی قرار گیرد.
آخرین یادواره شهدای ماربره و ایل عالی بیگی اسفند سال گذشته برگزار شد
به گزارش خبرنگار ایرنا، معاون سیاسی و امنیتی استاندار ایلام نیز با حیدر پناه هم عقیده است.
محمد نوذری در آیینی به مناسبت گرامیداشت خاطره 86 شهید ایل بزرگ عالی بیگی و 55 شهید روستای ماربره گفت: در استان ایلام، رویدادهای منحصربهفردی ازجمله بمباران زمین فوتبال چوار بمباران یك روستا و شهادت 55 نفر به وقوع پیوسته كه لازم است بیشتر شناسانده و بازگو شود.
وی اظهار كرد: مردم ایلام به خصوص ایلات و عشایر مرزبان و غیور این استان در هشت سال جنگ تحمیلی با بذل جان از كیان اسلامی دفاع كرده اند.
وی ابراز كرد: نقش بارز ایلات و عشایر استان ایلام و همچنین دیگر عشایر كشور در دفاع از ایران اسلامی بر هیچكسی پوشیده نیست آنان همواره مدافع آرمانهای انقلاب اسلامی بوده و هستند.
به گزارش ایرنا ، اهالی ایل عالی بیگی یكی از ایلات بزرگ استان مرزی ایلام در حد فاصل شهر ایلام و نوار مرز ایران و عراق در دامنه های كوهستان شانخجیر سكونت دارند.
فاصله مناطق استقرار اهالی روستایی و عشایر این ایل با خط مقدم جبهه در دوران دفاع مقدس كمتر از 50 كیلومتر بود.
این یادواره در روستای ماربره از توابع بخش صالح آباد برگزار شد روستایی كه سال ۶۳ توسط بمب افكن های رژیم بعثی عراق هدف بمباران هوایی قرار گرفت كه در جریان آن مجموع 55نفر از اهالی آن به شهادت رسیدند.
یاد همه شهدای دلاور هشت سال دفاع مقدس و مردم مظلوم و بی دفاع ایلام این مرزداران غیور و همیشه صبور گرامی باد.
7177/6034
ایلام- ایرنا- ذهن و كنش سفاك بعثی وجود واحه آرامش را تاب بر نیاورد و در روز 19 اسفند 63 روستای عشایرنشین ماربره را از واحه به نطع خونین ایلیاتی زنان و پایدار مردان دامدار استان ایلام مبدل كرد.