۲۱ فروردین ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲
کد خبر: 83272266
T T
۰ نفر

پاهایی كه همراه نبودند

۲۱ فروردین ۱۳۹۸، ۱۰:۵۲
کد خبر: 83272266
پاهایی كه همراه نبودند

كرمان - ایرنا - عزمش عظیم بود و همتش بی مانند، قصدش حضور بود و خدمت اما انگار سرنوشت با تركشی كه به كمرش اصابت كرد و پاهایی كه دیگر همراهی نكردند چیز دیگری برایش رقم زده بود.

به گزارش ایرنا، غلامرضا ضیاءالدینی سال 1347 بعد از فوت پنج خواهر و برادرش در كرمان چشم به جهان گشود.
او كه بعد از فوت چند خواهر و برادرش تنها فرزند خانواده بود برای مادر و پدرش عزیز بود و حاضر نبودند او را به هیچ قیمتی از دست بدهند تا اینكه به سن 15 سالگی رسید درست همان زمانی كه جنگ دوران دشواری را می گذارند.
حالا غلامرضا بزرگ شده بود و احساس وظیفه می كرد برای همین بعد از اصرار فراوان اجازه حضور در جبهه را از مادرش گرفت.
او می گوید، زمانی كه می خواستم به جبهه بروم برخی با این جمله كه امام چنین حكمی نداده تكلیف را از روی دوش خود برمی داشتند، و من در جوابشان می گفتم، اول باید مملكتی و مدرسه ای باشد تا بتوانیم درس بخوانیم، كشوری كه زیر سایه اشغال و تجاوز است، نمی شود در آن درس خواند.
سال 62 بود كه به عنوان بسیجی به جبهه رفتم و سال 63 از طریق مهندسی رزمی جهاد سازندگی برای عملیات بدر آماده می شدیم، در ضلع غربی جزیره مجنون جایی بود كه پمپ كار گذاشته و آب را پمپاژ می كردیم جایی را شناسایی كردیم.
16 بهمن 63 در مقر جهاد اصفهان در جزیره مجنون توپخانه به طرف دشمن شلیك كرد و آنها منطقه را با خمپاره و كاتیوشا زیر آتش گرفتند و من تركش خوردم.
** تصور حركت نكردن پاهایم یك شب قبل از مجروحیت
شب قبل از تركش خوردن، درباره شهادت با دوستان صحبت می كردیم و بعد هر كدام نحوه شهادت خود و تركش خوردن خود را حدس می زدند.
من هم ناخواسته مجروحیت از كمر و راه نرفتن را برای خود تصور كردم و فكر كردم اگر پاهایم حركت نكند چه می شود و بعد همانجا گفتم خدا كند یك باره شهید بشوم.
اما انگار درست حدس زده بودم، تركش درست به پهلو و كمر اصابت كرده و از طحال خارج شده بود.
** از شدت درد موهای راننده آمبولانس را می كشیدم
زمانی كه تركش خوردم، فكر كردم شهید شدم، آسمان را می دیدیم اما گوش هایم نمی شنید و هیچ چیزی را حس نمی كردم.
تا رسیدن به پشت خط با لندكروز از بیابان ها عبور كردیم تا به اورژانس خط برسیم ماشین كه با سرعت در مسیر ناهمواری حركت می كرد خیلی تكان می خورد، بعد به آمبولانس منتقل شدم، درد تمام وجودم را گرفته بود.
از درد به خودم می پیچیدم، چند بار به راننده اصرار كردم بایستد، چند باری هم ایستاد تا دردم كمتر، اما بعد هر چه اصرار می كردم دیگر نمی ایستاد.
بین من كه عقب آمبولانس بودم با راننده فاصله و مانعی نبود برای همین هرازگاهی دستم را دراز می كردم و برای اینكه به راننده بگویم بایستد گاهی دستم را دراز می كردم و موهایش را می كشیدم.
سمت چپ مسیر پاسگاه جفیر بیمارستان زیر زمینی خاتم الانبیاء همیشه توجه مرا به خود جلب می كرد و دلم می خواست بدانم وسط این بیابان چگونه بیمارستان ساخته اند آن هم زیر زمین.
اتفاقا آن روز مرا به همان بیمارستان بردند، مرا با برانكال پایین بردند، حالا داروی مسكن به من تزریق كرده بودند و دیگر احساس درد نمی كردم.
وارد بیمارستان خاتم الانبیاء شدیم، بیمارستان مجهزی بود از حجم زیاد زخمی ها معلوم بود كه عراق پاتك زده بود برای همین مرا به چند بیمارستان دیگر بردند و سرانجام به بیمارستان گلستان منتقل شدم.
آنجا متوجه شدم لباس هایم را قیچی می كنند، تنفسم سخت شده بود، نمی توانستم نفس بكشم حالا 24 ساعت از مجروحیتم گذشته بود چشم ها را به سختی باز كردم خواستم بگویم نفسم بالا نمی آید كه یك نفر كه كنار بود گفت دكتر بیا داره بهوش میاد و دكتر آمد و به من گفت، چشمات رو باز كن.
2 ساعت گذشت، حالا حالم كمی عادی شده بود، به من گفتند تركش خورده ای و چیز مهمی نیست باید بروی تهران، در مسیر برگشت آمبولانس سر یك چهارراه تصادف كرد و من كف ماشین افتادم.
** حدود یك سال است از تخت پایین نیامدم
وی می گوید: در گذشته با اینكه از نعمت راه رفتن محروم بودم اما همه كارهایم را خود انجام می دادم اما حالا حدود یك سال است كه از تخت پایین نیامده ام.
سال 96 زخمی روی بدنم ایجاد و در فروردین 97 عفونی شد و برای بهبود این زخم مجبور شدم 3 و ماه و نیم در بیمارستان بمانم.
بعد از آن به دلیل ضعف بدنی زخم بستر و مشكلات دیگر كمی توانم را از دست دادم و حالا حدود یك سال است كه از تخت پایین نیامده ام.
** تصمیم قاطع برای ازدواج با مجروحیت
غلامرضا می گوید، سال 63 قطع نخاع شدم و سال 71 بعد با دختر خاله مادرم تصمیم به ازدواج گرفتم.
وی ادامه داد: مادر همسرم با مادرم دختر خاله و اصالتا اهل سربنان زرند هستند بعد از سالها داییم در كرمان ساكن شده بود و مادر همسرم به كرمان بیشتر رفت و آمد می كرد و برای همین به خانه ما هم سر می زدند.
یك بار از ما دعوت كردند به خانه آنها در زرند برویم من یك وانت داشتم برای همین تصمیم گرفتم پدر و مادرم را به خانه آنها برسانم و خودم برگردم.
به دلیل اینكه برخی با ترحم نگاهم می كردند راغب نبودم در برخی از جمع ها حضور داشته باشم.
مادر و پدرم را به خانه دختر خاله مادرم رساندم، شوهر دختر خاله و فرزندانشان اصرار كردند من هم به خانه آنها بروم و من ناگزیر از ماشین پیاده شدم و نه آن روز بلكه به اتفاق پدر و مادرم چند روز مهمان آنها شدیم.
**
همسر غلامرضا ضیاءالدینی می گوید، سال دوم راهنمایی بودم كه همسرم از من خواستگاری كرد آن روزها همه خانواده من و حتی اهالی روستا و آشنایانمان با این ازدواج مخالف بودند.
وی گفت: آن روزها من و یكی از دوستانم در كمك به جبهه همیشه اولین نفر بودیم و خیلی دلمان می خواست می توانستیم به جبهه برویم اما چون این امكان برایمان مقدور نبود تصمیم داشتیم با یك جانباز قطع نخاع ازدواج كنیم.
بعد از خواستگاری غلامرضا مصرانه با خانواده ام مخالفت و خواستگارهایم را رد می كردم تا جایی كه یك بار آمدم كرمان و رفتم بنیاد شهید و از حاج آقا مهدوی كه آن زمان رئیس بنیاد بود خواستم به خانه ما برود و با خانواده ام صحبت كند او وقتی متوجه شد تنها به كرمان آمده ام گفت كار بدی كردی بدون اجازه خانواده ات آمده ای.
بالاخره موفق شدم خانواده ام را برای ازدواج با غلامرضا راضی كنم و بعد از مدتی با غلامرضا كه یك جانباز قطع نخاع بود ازدواج كردم.
حالا یك دختر و پسر دو قلو دارم دخترم دانشجو است و رشته مهمانداری هواپیما را خوانده و پسرم در جستجوی كار است.
دوستم سالها بعد با یك جانباز قطع نخاع ازدواج كرد و همسرش بعدها شهید شد.
** بخاری برقی پایم را سوخت و من متوجه نشدم
زمستان بود، برف باریده بود، وقتی هوا سرد میشه درد پاهام زیاد می شه، ان شب از بیرون به خانه آمدیم مشغول درست كردن اتو شدم و برای اینكه پاهایم گرم شود بخاری برقی را نزدیك پاهایم گذاشتم.
در این فاصله هیتر برقی روی پایم افتاده بود و پایم پخته بود و من نفهمیده بودم.
آن شب گاز استریل را روی پایم گذاشتم و فردا خودم را به دكتر رساندم، به خاطر شرایط خاصی كه دااتم مرا به تهران انتقال دادند و آنجا قرار شد پام را از مچ قطع كنند اما بعد با تزریق آنتی بیوتیك از قطع شدن پا نجات پیدا كردم.
** 42 بار تجربه اتاق عمل در 36 سال
در 36 سال گذشته حدود 42 بار اتاق عمل رفته ام و با همه این دردمندی ها اگر به عقب برگردیم باز هم همین راه را انتخاب می كنم.
** فرزندان شهدا و جانبازان باید سكاندار این آب و خاك باشند
وی با بیان اینكه در زمینه خانواده شهدا، جانبازان، آزادگان و فرزندان آنها كار نشده است گفت: گاهی ممكن است به اشتباه رفتارهای نادرستی از آنها سر بزند.
غلامرضا ریشه همه مشكلات را اقتصادی می داند و می گوید: مشكلات موجود در تصمیم ما خللی ایجاد نمی كند و اگر با علم امروز كاری را كه سالها قبل كردم قبول كنم به یقین آن را بهتر انجام می دادم.
وی با اشاره به خیانت برخی افراد گفت: ما به خاطر اینها نرفتیم كه اكنون پشیمان باشیم.
وی ادامه داد: گاهی درد آنقدر بر من غالب می شود، كه ناله می زنم و به همسرم می گویم چند تا پتو روی سرم بگذار كه صدای ناله من بیرون نرود اما با وجود این هیچگاه پشیمان نشده ام.
** پرورش یافته مدرسه عاشورا
وی می گوید: همیشه از بچگی خود را در هیات ها دیده ام زیرا ما پرورش یافته مدرسه عاشورا، محرم و امام حسین (ع) هستیم و درسمان را از آنها گرفته ایم.
وی می گوید همسران و خانواده جانبازان خیلی جلوتر از ما هستند.
غلامرضا همچنین به نبود مناسب سازی در معابر حتی بیمارستان های شهر كرمان برای جانبازان و معلولان اشاره كرد و گفت: خبرنگاران دوربینشان را بردارند و این مهم را به مسئولان گوشزد كنند.
** خواسته مردم توجه بیشتر مسئولان است
وی گفت: خیلی ها ما را می بینند و می گویند ما جرات نمی كنیم شما حرف ما را به مسئولان بزنید و بگویید به مردم بیشتر توجه كنند.
گزارش: نجمه حسنی
3029/ 5054
۰ نفر