عبدالرسول دولتآبادی دهم مرداد ماه ۱۳۱۹ در بحبوحه جنگ جهانی دوم به همراه همسرش فاطمه، تولد فرزند پسری را جشن گرفت که خانواده هشت نفره آنها را به ۹ نفر افزایش داد. خانواده ای که درگیر قحطی، فقر و تنگدستی مردمانی بودند که بدون دخالت کشورشان، تندباد جنگ جهانی دوم را بر سر خانواده های ایرانی گسترده بود. اما تولد محمود بار دیگر و به قدر لحظه ای شادی را به خانواده آنها هدیه می داد.
کودکی و همزیستی با فقر
اگر چه محمود دولتآبادی را به عنوان یکی از قله نشینان ادبیات داستانی معاصر می شناسیم؛ او نه از پدری مشوق یا مادری تحصیل کرده بهره برد و نه در خانواده ای زندگی کرد که از ناز و نعمت جهان ثمری داشتند.
فقر و ناخوشی چنان بر مردمان ایران به ویژه منطقه بیهق سبزوار (زادگاه محمود و خانوادهاش) خوش نشین شده بود که او را واداشت از همان کودکی علاوه بر دست و پنجه نرم کردن با فقر، تجربه کمک به معیشت خانواده را با کارهای گوناگون از سربگذراند.
آخر من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم
محمود دولتآبادی که او را به عنوان نویسنده کتابهایی چون ته شب؛ اوسنهٔ باباسبحان؛ جای خالی سلوچ؛ گاوارهبان؛ عقیل، عقیل؛ آهوی بخت من گُزل؛ روزگار مردمان سالخورده؛ اتوبوس؛ سلوک؛ طریق بسمل شدن؛ زوال کانال و چندین و چند داستان دیگر میشناسیم؛ در دوران دبستان نه شاگرد اول بود و نه اصلا می دانست انشا چیست؟
به قول خودش «در دیکته بیشترین نمره هایش شانزده یا شانزده و نیم بود. آن هم دیکتهای که از روی کلیله و دمنه به او میگفتند.» همه اینها باعث شد تا پایان مقطع ابتدایی درس بخواند و در میانه سال نخست دبیرستان تحصیل را رها کند.
اما بعد از دیدن تئاتری در مشهد، ذهن و روح محمود دولتآبادی هوایی شد و البته که هوای تئاتر، هوای اندیشه بود. جایی که او را از ۲۰ سالگی و به گاه نوشتن داستان کوتاه ته شب وارد عرصه نویسندگی کرد و چه در زندان ساواک، چه در گفتوگو با رسانههای داخلی، جشنواره ها و جایزههای ادبی، همواره این جمله را تکرار کرد: «آخر من روشنفکر نیستم؛ اهل فکرم!»
هوایی شدن محمود دولتآبادی با دیدن تئاتر و دل بستن به این هنر آمیخته با خرد و اندیشه در بیست سالگی و بعد از نگارش ته شب، او را به تهران کشاند. دولتآبادی به تهران که رسید با خود گفت «برو مدرسه و درسی بخوان!»
برای سال دوم دبیرستان ثبت نام کرد و رفت مدرسه تا امتحان بدهد. ایام بعد از زلزله خراسان سال ۱۳۳۹ بود. دولتآبادی درباره زلزله هم چیزی نوشته بود. از روز سوم که به مدرسه می رفت معلم های در راهرو ایستاده او را با انگشت به هم نشان میدهند و مدام زیر لب می گویند: «اوست. محمود دولتآبادی اوست.»
این زمزمه ها باعث شد دولتآبادی را دعوت کردند به دفتر مدرسه، از او پرسیدند: «چرا دانشگاه نرفتید؟»؛ دولتآبادی گفت: «پیش آمد، نرفتم دیگر». پیشنهادی به او دادند و گفتند: «سالی دوبار بیا امتحان بده و برو. دو سال دیگر هم برو دانشگاه، تضمین می کنیم که قبول میشوی.» دولتآبادی گفت: «خیلی ممنون»؛ آمد بیرون و دیگر درس نخواند. نهایت تحصیل محمود دولتآبادی در قامت آنچه به عنوان تحصیل آموزش و پرورش میشناسیم تا پایان مقطع اول دبیرستان است.
فصل اول زیست قلم دولتآبادی؛ بازتاب زنانگی قهرمانانه
قلم محمود دولتآبادی ریشه در هویت و نحوه زندگی اش دارد و به قول خودش: «جوهر را از شریان خون و از دست و پا زدن در جدال با مرگ بیرون می کشید و بر کاغذ می پاشید.»
ته شب (۱۳۴۱) به عنوان نخستین داستان کوتاهی که مسیر دولتآبادی را در ادبیات داستانی هموار کرد و بعد رمان جای خالی سلوچ (۱۳۵۷) فصل نخست از سه گانه زیست دولتآبادی را عرضه می کند.
داستان بلند سفر؛ اوسنهٔ باباسبحان؛ داستان کوتاه لایه های بیابانی؛ داستان بلند گاوارهبان و داستانهای بلند عقیل، عقیل و باشُبیرو را نوشت تا در نهایت با جای خالی سلوچ، مُهر ستاره اش را چنان بر طاق سپهر ادبیات معاصر ایران کوبید که دیگر نه تنها در داخل کشور که در خارج نیز آثارش را پیگیری می کردند.
فصل مشترک زندگی اول قلم دولتآبادی در نگارش آثارش، بازتاب دهنده روایت دردمندانه زندگی انسان های روستایی است که تجلی آن را در جای خالی سلوچ میبینیم. جایی که «مِرگان»، زن روستایی در یکی از نقاط دور افتاده ایران تلاش می کند تا بعد از ناپدید شدن ناگهانی شوهرش ستون عمود خیمه خانواده شود و نبض شریان حیات را برای ادامه مسیر حفظ کند.
جای خالی سلوچ به عنوان رمانی رئالیستی (واقعنما) بلافاصله بعد از آزادی دولتآبادی از زندان و تنها طی ۷۰ روز به نگارش درآمده اما خود دولتآبادی گفته داستان آن را در دوره دو، سه ساله زندان پرورانده بود.
فصل دوم زیست قلم؛ دولتآبادی نشان داد مثل هیچکس نیست
فصل دوم زیست ادبی دولتآبادی که او را قله نشین همیشه تاریخ ادبیات داستانی ایران کرد به کلیدر خلاصه می شود رمانی که ۲۰ سال از بهار زندگی دولتآبادی را با خود برد. همان سان که گلمحمد، عشقش را به مارال (دختر جوان کُرد) گره می زد برای گلمحمد و ۵۹ شخصیت دیگر رمان سه هزار صفحه ای و ۱۰ جلدی کلیدر، دولتآبادی شمعآسا عمر می سوزاند و از اکسیر جوانی تا سلوک سه هزار ساله تاریخی اش را به پای کلیدر ریخت.
کلیدری که احمد شاملو او را «قله ای بیرون آمده از مه» خواند؛ بزرگ علوی «گهواره حمل کننده تاریخ سه هزار ساله ایران» نامید و سیمین دانشور گفت: «دولتآبادی نشان داد مثل هیچکس نیست.»
در نوشتن دنبالِ نوشتن بودن
بعد از کلیدر بود که دولتآبادی با صراحت و قدرت بیشتر به زبان تکلم نه با زبان قلم از تعریف زندگی گفت و آنچه زندگی بخشی در قالب داستان کلیدر آنرا هویدا کرد:
«میتوان گفت زندگی داستانی است که از زبان هر شخص یک جور روایت میشود. بههمین سبب هر فرد و هر چیز داستانهایی از زندگی بیان میکنند که لزوماً شبیه داستان دیگری نیست؛ به این معنا هر تجربهای یک داستان خاص است و در عین حال داستانی از زندگی. درباره مهمترین مساله زندگی میتوان گفت خودِ زندگی مهمترین مسئله زندگی است؛ از آنکه زندگی یک جعبه دربسته و مجموعه ای از چیزهای واقعی و قطعی نیست تا بتوان آنچیزها را به خرد و کلان یا هر ردیف دیگری دستهبندی کرد و گفت کدام جزء آن مهمترین مسئله زندگی است. دلخوشیهایی از این دست وجود دارد که گفته شود مثلاً هنر، اقتصاد، فرهنگ، رفتار اما نسبت به خود زندگی اینها جنبههایی از زندگی هستند، گیرم بسیار هم مهم، اما مهمترین مسالهٔ زندگی خود زندگی است که بسیار پیچیدهتر است از وجوه و جنبههای آن.»
بعد از کلیدر دولتآبادی می دانست نه تنها به آنچه در نویسندگی می خواسته رسیده که به محکی برای فتح نویسندگان بدل شده است. نوقلمانی که شیوه او را برای قلم زدن انتخاب کردهاند و در ورود به پنجاه سالگی در پاسخ به پرسش رسیدن به آنچه در نویسندگی میخواستم؟ گفت:
«من در نوشتن دنبال چیزی نبودم تا به آن برسم مگر خودِ نوشتن و از نظر من نوشتن یک ضرورت بود و من این ضرورت را به انجام رساندم و هنوز هم در حال انجامش هستم. به یاد ندارم هرگز چیز خاصی در ازای نوشتن خواسته باشم بهدست بیاورم مگر امکان نوشتن و انتشار آن اگر ممکن بشود. اهدافی بیرون از آثارم وجود نداشتهاند و ندارد. پیش از این باید گفته باشم که هنر همه انسان را میطلبد. پس دیگر جایی برای چیزی دیگر خواستن باقی نمیگذارد. من آرزوهای بزرگی داشتهام که باید رنجهایم را تحملپذیر میکرد.»
گلمحمد؛ مبارزی برای آرمان دفاع از مظلوم
کلیدر رمانی در گونه ادبیات رئالیستی و اقتباس شده از زندگی واقعی شخصیتی به نام گلمحمد است. شخصیتی که نه تنها بخشی از زندگی حقیقی و تجربیات واقعی اش با قلم دولتآبادی خواندنی شده که هویت قابل لمس و درک او با خلاقیت دولتآبادی بازتاب یافته است.
بی تردید کسی نیست که کلیدر را بخواند و تمام سختیهای گلمحمد را درک نکند؛ زیرا این سختیها تجربیاتی بود که دولتآبادی در دوران کودکی تا بزرگسالی چشیده بود.
روحیه مبارز و استقامت دولتآبادی در مواجهه با تلخی های زندگی در قامت گلمحمد رقم خورده بود که در برابر دستگاه جور ستمشاهی ایستاد و از رعیت هایی دفاع کرد که دار و ندار زندگیشان به دست اربابان تاراج میرفت.
گلمحمد و یارانش در جنگ با اربابانی که دهقانان فقیر و عشایر را مطیع خود کرده بودند و از آنها سوء استفاده می کردند به مبارزه برخاستند و این بار افسانه گلمحمد در سراسر منطقه بیهق می پیچد. او به چهره محبوب مردمی بدل میشود که در ادامه به صف همراهان او در این نبرد نابرابر در مسیر پیروزی حق بر باطل می پیوندند.
او که حرکت خود و دادخواهی اش را برای رسیدن به عشقش مارال آغاز کرده بود در فضای بزرگتر از عشق زمینی و در بُعد الهی جان خود را به پای جوخه اعدام شاه و دستگاهش می دهد و در راه آرمانهایش که مبارزه علیه جور و ستم است و دفاع از مظلوم است به شهادت میرسد.
سبک و زبان دولتآبادی در کلیدر این اثر را به رمانی حماسی با رویکردی از مهر، تنیده در استعاره و مجاز و آرایه های ادبی بدل کرده است. دولتآبادی در کلیدر از فرهنگ عامه منطقه سبزوار سخن میگوید و بخشی از پیشینه کهن فرهنگی آن دیار و مردمانش را پیشاروی مخاطبان قرار می دهد.
توصیه دولتآبادی به جوانان و نقد آثار امروز
قلم دولتآبادی در آستانه دهه ششم زندگیاش آرام تر شد اما روحیه مبارزه جویانه و استقامت در روایت داستان هایش فروکش نکرد؛ این بار تلاش کرد به کسانی که بعد از دانشگاه وارد نویسندگی می شوند راه نشان بدهد و این بار در قامت منتقد ادبی از نگاه به آینده و نقدی بر آثار امروزین می گوید.
«به آینده امیدوارم. این امیدواری از واقعبینی من میآید. از اینکه زندگی را سطحی ندیدهام و دورههای مختلفی را تجربه کردهام، افت و خیزهایش را دیدهام و درک واقع بینانهای از تاریخ به دست آوردهام. حضرت بیهقی گفت: «زمانه بر یک قرار بنماند.» از این دست سخنان در ادبیات ما فراوان است.
یکی از نیازهای جوانی من رفتن به سمت ادبیات کلاسیک خودمان بود و اینکه فکر نکردم چرا سعدی و حافظ، یا مثلا چرا باید ناصرخسرو را ۱۰ بار خواند. ضمن اینکه باور دارم نومیدی یعنی عقیم کردن ذهن و روان. یک بوف کور برای شناخت ناامیدی و درماندگی در هزارتوی توهم کافی است.»
همچنین درباره نقدی بر آثار امروزی نوشته: «فقدان طبیعت در آثار حال حاضر مشهود است ولی وجه دیگرش که میبایستی غنی باشد به طبیعت ربطی ندارد. دیکنز در طبیعت نبوده. دیکنز در یتیم خانهها و کوچههای باریک لندن در فقر و نکبت زندگی کرده. میخواهم بگویم فقدان زندگی در همین زندگی شهری است؛ یعنی افراد واداشته نشدهاند که یک شب در قهوهخانه بخوابند. این بچهها از دانشگاه میآیند برای نوشتن، بدون تجربه و احیانا درک زندگی.
زیست سوم قلم دولتآبادی؛ روایت انقلاب و دفاع مقدس
از آثار دولت آبادی در دوره سوم نویسندگی طریق بسمل شدن است، وی در این اثر باز همان قلم آشنا را با خود حمل می کرد. طریق بسمل شدن بار دیگر انتظار از قلم آشنای دولتآبادی را برای مخاطبان خود برآورد.
نوشتن از خالق نون نوشتن کار سختی است؛ پس تولد محمود دولتآبادی همان گلمحمد دوزخی که طریق بسمل شدن را آموخت، مبارک.
نظر شما