سال گذشته در چنین زمانی روز بلوا به پا شده بود. بعد از ۱۵ سال به نیمهنهایی جام ملتها رفتیم اما به ژاپن باختیم تا حسرت قهرمانیمان در مهمترین رویداد ملی قاره کهن در آستانه نیم قرن قرار بگیرد. تیم کیروش که مانند درخت گردو قد کشیده بود و پربار شده بود، به یک باره آوار شد روی سر همه. هر گل تیم آبیپوش، کام ایرانیان را تلخ میکرد. سه گل، سه کام حبس و تمام.
۳۶۵ روز از آن شب گذشته و خیلی چیزها عوض شده است. گمان میکردیم به انتهای خط رسیدهایم و نقطهای بدتر از آن برای فوتبالمان وجود ندارد. ابر بارانش گرفته بود و مرد پرتغالی به درب خروج رسیده بود. زنبور کارگر رفت. اما دقیقا همان زمانی که تصور میکنید اتفاق بدتری رخ نمیدهد؛ ماجراهای تلختر مانند عنکبوت شما را محاصره میکنند.
فوتبال ملی ما از همان روز وارد مسیر نادرستتری شد. بعد از مدتها بلاتکلیفی مارک ویلموتس بلژیکی صاحب نیمکت شد. ابتدا همه چیز به نظر خوب میآمد و خیلیها خورشید را رویت کردند. اما گویی سرابی بیش نبود. مانورهای عامه پسندانه بعد از برد مقابل هنگکنگ و ۱۴ تایی کردن کامبوج خیلی زود فروکش کرد. باخت به بحرین و عراق ما را فرستاد به روز صفر. با چشم خود دیدیم عروسی مردم را.
مرد بلژیکی خیلی زود به پایان راه رسید. رفت و از آن روز چند ماه میگذرد. هنوز سرمربی جدید تیم ملی انتخاب نشده است. شنیده میشود همین امروز یا فردا خبر را از تمام رسانهها اعلام کنند. دیگر خبری از سرمربی خارجی نخواهد بود. مشکلات به وجود آمده برای استراماچونی، کالدرون و ویلموتس، سئولنشینان را به این نتیجه رساند که تومان را به دلار ترجیح دهند. حالا یا علی دایی یا امیر قلعهنویی. حدود ۱۰ سال پیش شهریار در اوج جوانی انتخاب شد و به نوعی یک پسرکشی رخ داد. خیلیها گفتند که او با رفتنش به تیم ملی سوخت. قلعهنویی نیز در صورت انتخاب، دومین تجربهاش روی نیمکت تیم ملی خواهد بود. بیصداحلزون طور، ژنرال به نیمکت تیم ملی نزدیک شد. شانسش بسیار کمتر بود اما حالا گزینه نخست است. اینکه قرار است به تنهایی سرمربی تیم ملی شود یا در کنارش سرمربی سپاهان نیز بماند خیلی باهم توفیر دارد. بیتردید دوره سرمربیگری همزمان ۲ تیم گذشته است؛ چه برای فوتبال چه برای شنای پروانه. سرمربی یک تیم ملی که دوزیست نمیشود. اما اگر بخواهد چنین اتفاقی رخ بدهد بدون شک "من میترسم".
سینما، شهر قصه است اما فوتبال هم برای خودش قصهها دارد. قصههایی تلخ و شیرین دارد اما فعلا روی تلخ آن خودنمایی میکند. قصههای دردآوری که پوست را در نوردیده و تا مغز استخوان فوتبالدوستان پیشروی کرده است. قصههای خوب بد جلف که تمامی ندارند و سریهای جدیدش مدام منتشر میشوند. قصه وعدههایی که محقق نمیشوند. قصه مردانی که با سنگ به جان هم افتادهاند به نیت مردن در آب مطهر ولی در نهایت سرهایی دیده شد که روی سکوهای استادیوم پر از خون شد ند. قصه مدیرانی که اهمیت فوتبال را درک نکردهاند؛ از آتابای تا تاج با چنین قصههایی روبرو بودیم و برخلاف قصیده گاو سفید تازگی ندارد. با این حال امیدواریم به روزهای خوب فوتبال. روزهایی که برایمان خبرحکم صعود به جام جهانی بیاورد. خبری که از همهجا پخش شود. از تلویزیون بگیرید تا موج آبادان یازده ۶۰؛ تیم ملی ایران به جام جهانی ۲۰۲۲ قطر صعود کرد.
نظر شما