از هفته گذشته تا یکشنبه شب که بارشهای رحمت الهی، هوای این شهر را دلانگیزتر کرد، عصر یکی از همین روزها با پیادهروی از مسیر خبرگزاری تا میدان برق از این فرصت، فضای شهر را مروری دوباره کردم.
قبل از رسیدنم به چهارراه مصلی، زنی را دیدم درحالی که از پشت سرم به من نزدیک میشد، کیف قرمزش صدای تقتق زیادی داشت، ماسک زده بود و دستکش در دستهایش از کنارم سریع رد شد.
از من جلوتر که شد سرعتش را زیادتر کرد، نگاهی به پشت سرانداخت و با رفتن به سمت جوی فاضلاب، دستکشها را سریع درآورد و در جوی آب انداخت و با سرعت ادامه مسیر را تا چهارراه درپیش گرفت.
حس کنجکاوی مرا بر آن داشت تا از کنار جوی فاضلابها تا مسیر فاطمیه را که از قبل انتخاب کرده بودم، آرام آرام حرکت کنم و از ماسکهای رها شده در گوشه خیابان و برروی آسفالتهای چهل تکه مسیرم با گوشی موبایلم عکس بگیرم و همینطور از "گورسوزان"؛ خوری که نه تنها خود رنگ به رو ندارد، چهره شهر را نیز ناهمگون کرده است.
در این میان اما حضور چندین معتاد که گونی برشانه انداخته و در گوشه ساختمانهای قدیمی لم داده یا کنار سطلهای بزرگ زباله درحال پیداکردن نان خشک و ضایعات بودند، این هوای دلانگیز روح را پژمرده میکرد.
و اما همان قدر که زبالهها و نخالههای کنار پیادهرو در پای درخت نخلهای تنومندی سر خیابان اصلی شهر روح را آزار میدهد، آبهای باران که همچون روانآبهایی بدوناستفاده بر روی آسفالتهای چهل تکه مسیرم ثابت ماندهاند با عبور موتورسواری اطرافم پاچیده شد و روانم را کلافه کرد.
قدم زنان که بیشتر میرفتم ماسک آبی رنگی را روی زمین اما در کنار سطل زبالهای دیدم که گویا حکایت از آن دارد پیادهای آن را به جای انداختن در سطل زباله روی زمین رها کرده و رفته است.
در این روز پس از بارانی مسیرم را از ابتدای فاطمیه که پراز ساختمانهای پزشکان و داروخانهها و مغازههای نیمه بازشده است درپیش گرفتم، با نگاهی به اطراف وارد اولین داروخانه شدم تا برای ساکت شدن درد چند روزه دندانم، قرصی بخرم درهمین حین اما اولین نوشتهای که روی شیشه خواندم بود؛«ماسک نداریم»، بود با رعایت اصول فاصلهگذاری قرصم را گرفتم و مسیرم را ادامه دادم.
و دیدم پسرکی را که قبلتر از کرونا هم او را بارها دیده بودم؛ کنار وزنهاش روی پیادهرو سمت خیابان فاطمیه، منتظر مشتری بود و درحالی که خیابان و کوچه پسکوچهها پراز دستکش و ماسکهای رها شده است بدون هیچ ماسک و دستکشی صدا میزد «خاله وزن میگیری»!.
البته نزدیک مجتمع طباطبایی لیوان آبمیوه رهاشده نیز دیدم که روی یکی از صندلیهای بتونی سرخیابان خودنمایی میکرد و سطلی که چند قدم بالاتر نیمه پر بود.
این داستان ماسکها و دستکشهای رها شده در کوچههای این شهر است که در بین زبالههای تنیده شده درپای نخل تنومندی سرکوچه شهید جعفری این روزهای کرونایی جلوی پای عابران پیاده و سطلهای زباله بیشتر خودنمایی میکنند.
ماسک، دستکش و دستمالهایی که برای حفاظت از انتقال ویروس کرونا استفاده میشده حالا در معابر، کوچه و پس کوچهها و حتی بر روی شمشادهای وسط خیابانهای شهر، رها و در زیر پاها لگدمال و در جوی آبها شناور میشوند و این است قصه پرتکرار روزها و عصرهای بیبارش و پس از باران این شهر.
فرنگیس حمزه یی
نظر شما