داستان شب به خرس (هیلا، ۱۳۹۸) دومین رمان عماد رضایی نیک (متولد ۱۳۷۰) است که حدود دو سال بعد از اولین اثر او پسری بینام در روزگار نارنجی (انتشارات کولهپشتی، ۱۳۹۷) اواخر سال گذشته و در میانه شدت گرفتن بیماری کرونا به بازار آمد. شب به خرس داستانی از دو انسان تنها روایت می کند؛ فاضل قناعتجو و ناصر عنصری که از نیمههای داستان با هم آشنا و بعد دوست میشوند.
هر دو این شخصیتها با مشکلات روحی و ارتباط با جامعه از کودکی روبرو بودهاند و همین امر از هر کدام انسانهای متفاوتی ساخته است. فاضل قناعتجو از کودکی پدرومادرش را از دست داده و با تنها بازماندگانش یعنی دخترخاله و مادربزرگش زندگی کرده، عاشق دخترخالهاش شده اما او هم دست رد به سینهاش زده. ناصر عنصری در کودکی به دلیل حادثهای پدربزرگ عزیزش را از دست داده و تمام لحظات بعد از آن را در انتظار انتقام از قاتلان او میگذراند.
دیگر شخصیتهای این داستان کمشخصیت نیز هر یک با نوعی مشکلات لاینحلی روبرو هستند، ناهی دخترخاله فاضل مانند او همه نزدیکانش را از بچگی از دست داده، از عشق فاضل فرار و ازدواجی نافرجام کرده و با کودک هفتسالهاش روزگار میگذراند، فرناز دختری که با فاضل ارتباط دارد به دلیل کنجکاوی در رفتار عجیب فاضل به سرنوشت ناخوشایندی دچار میشود و البته مشکلات و سرگشتگیها به همین شخصیتهای اصلی محدود نمیشود و به شخصیتهای فرعی مانند مهشید جان نیز سرایت میکند.
داستان از زاویه دید دانای کل روایت میشود که به خوبی میتواند هم کل فضای عجیب و غریبی را روایت کند هم به ذهن و روان شخصیتها سرک بکشد، اتفاقات عجیب مانند بلعیده شدن فاضل توسط چاه دستشویی در کودکی و ترس همیشگی او از آنجا، شرکت بنفشه و برادران یعقوبی به عنوان مدیر عامل آن که شاید بتوان نوعی انتقامگیری مدرن از آن تعبیر کرد، همه رویدادهای باورنکردنی در فضای واقعی هستند که بهتدریج از نیمه داستان بر بسامد آنها افزوده میشود.
با این تفصیلات مشخص است با داستانی واقعگرا روبرو نیستیم و عماد نیکرضایی در دومین اثر خود از فضای ژانر غالب ادبیات داستانی ایران به سوی آفریدن اثری در فضایی متفاوت با مولفههای رئالیسم جادویی یا نوعی داستان علمی-تخیلی یا حتی ژانر وحشت حرکت کرده است؛ مولفههای هیچ کدام از این سبکها و زیرسبکها در داستان نسبت به بقیه بیشتر نیست و کفه هیچ یک سنگینی نمیکند تا با صراحت بتوان گفت داستان در چه ژانری نوشته شده است.
داستان با عناصری مانند معجون عاطفه یا عاطفهآشام و تجارت عاطفه و وارد کردن معجونی به این نام از شهری در قبرس از فضای واقعی فاصله میگیرد، یا هیولایی که در چاه دستشویی منزل مادربزرگ فاضل پنهان شده و ترس او از این حیوان یا جغدهای ناصر عنصری و خدمتگذاری آنها برایش، مولفههایی هستند که دیواری قطعی میان این اثر و داستانهای واقع گرایانه میکشند.
شب به خرس با شرح کوتاهی از شبهزلزلهای در خیابان سهروردی تهران، فرونشست زمین و ظاهر شدن دستهای پرنده در آسمان، بوی نامطبوع و ریختن چند خانه و خانه شخصیت اصلی آغاز و با همین صحنه پایان مییابد. خواننده در مسیری ۲۱۶ صفحهای روند تغییر یک انسان نسبتا عادی، حسابگر، بیخیال و حتی ترسو را به فردی جدید شاهد است که در صحنه قتل فرناز با چنان خونسردی او را میکشد که باورش حتی با توجه به فضا و منطق داستانی دشوار میآید.
ناهی سرش توی تبلت بود و انگریبرد بازی میکرد. یکهو فاضل یاد کیسه سیاهش افتاد. رفت سراغش. بطری را درآورد. توی تاریکی شب هم بنفشیِ نوشیدنیِ عاطفه چشم را میگرفت. ناهی گفت: «چی هست؟ این کاره نبودی تو!» فاضل ایستاده بود. بطری را بالا گرفته بود و براندازش میکرد. نچ کرد و گفت: «عاطفه انسان است.» (ص. ۱۲۴).
فاضل قناعتجو در پایان شب به خرس دیگر قناعت نمیکند و حتی طمع دریافت پول بیشتر، عشقی که میخواهد و سهم خود میداند و دوستی که از آن بیبهره بوده او را به همراهی با افراد و گروههایی کاملا متفاوت میکشاند.
نظر شما