شهریار عدل اگرچه در ۷۲ سالگی در پاریس دار فانی را وداع گفت اما تا دمِ آخر، قلبش برای ایران میتپید. یکی از بسیار خدماتش به سرزمین مادری، کاوش و پژوهش باستانشناسی درباره مسجد «ملک زوزن» است. جایی که به قول علیبنحسن باخزری در «دُمْیَةُالقَصْر و عُصرة أهلالعصر»، یکی از نواحی دوازدهگانه نیشابور و «در میان آنها سر است. زوزن به آسیابی میماند که بر مدار دانش میچرخد خاکی بسیار گرامی دارد. بوستانی است که به مردان بزرگ آراسته شده است.» حالا و به همین بهانه، به سراغ آن رفتهایم تا یادی هم از احیاگرش، شهریار عدل کرده باشیم.
یاقوت حموی در «معجمالبلدان» نوشته است: «آتشی که زرتشتیان میپرستیدند از آذربایجان به سیستان و دیگر جای از طریق زوزن حمل میشد و بر پشت شتر، چون شتر حامل آتش مقدس به ناحیه زوزن میرسد سینه بر زمین میزند و از آنجا برنمیخواست، برخی از عمله آتش به شتر گفتند زورزن! ای عجل بشتاب و شتر را زدند که به حرکت درنیامد لیکن چون اطاعت نکرد به اجبار در آن موضع آتشکده ساختند برای نگهداری آتش» و «زورزن» را همان «زوزَن» دانستهاند. و در برخی منابع، آن را، «زو» را توفان و «زن» را جایگاه دانسته و آنرا جایی نوشتهاند که بسیار باد و توفان دارد.
شهری که در میانه سدههای چهارم تا هشتم هجری، در اوج درخشش بود و اهمیتی خاص داشت. محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در کتاب «تطبیق لغات جغرافیایی قدیم و جدید ایران»، زوزن را همان شهر «سوزیا»ی عصر اشکانی دانسته است و ذیل عنوان همین شهر کهن آورده است: «اسم شهر زوزن است مابین نیشابور و هرات. بعضی زوزن را ولایت دانسته اما گفتهاند شهر این ولایت هم موسوم به زوزن میباشد. چون علمای بزرگ از زوزن بیرون آمده آنرا "بصره صغیر" نامیدهاند» چنانکه حموی در اثر خود چنین گفته است: «کانت تعریف بالبصره الصغری اکثر من اخرجت من الفضلا و الادبا و اهلالعلم» و جز علمای بزرگ، در زمان منصور دوانیقی از حکمای عباسی، «بهآفرید» از همین دیار برخاست و ادعای نبوت کرد.
در فضیلت این شهر اما بسیار نوشتهاند؛ ابواسحق ابراهیم اصطخری در «مسالک و ممالک»، وقتی به خراسان میرسد، زوزن را یکی از نواحی بیستویکگانه ذیل نیشابور و در مسیر راههای گناباد، قائن و هرات مینویسد. در همان قرن چهارم، نویسنده «حُدودالعالم من المشرق الی المغرب» - که هنوز هم نامعلوم است - نوشته است: «شهرکی است [به خراسان] از حد نیشابور با کشت و برز و از وی کرباس خیزد.» و یا «زوزن یکی از ده شهر مهم نیشابور است. دارا با شهرکی است بزرگ در چهل فرسنگی مرکز آباد و پر از جولاهگان و لبادهدوزان» که محمدبن احمد مقدسی در «احسنالتقاسیم» ذکر کرده است و بر این همه، باید از «صورهالارضِ» ابنحوقل هم یاد کرد که آن را همعنان با ری - که در وسعت و عظمتش بسیار آمده - دانسته است. جز این، چند سده بعد، حمدالله مستوفی در «نزههالقلوب» هم یادآور میشود که «سلامه و سنجان و زوزن از توابع خواف است و ملک زوزنی در آنجا عمارت عالی ساخت از میوه هایش انگور و خربزه و انار و انجیر نیکوست، در آنجا ابریشم و روناس بسیار باشد.»
اگرچه باید از زوزن در عصر کهن هم سراغ گرفت، چنانکه شهریار عدل نوشته است: «تپه سیاه دشت زوزن مربوط به اواخر دوره هخامنشی و دورههای سلوکی و اشکانیان است که پنج متر ارتفاع حصار دارد و در وسعت حدود دو هکتار استقرار یافته است» اما دوران عزت زوزن، در روزگار غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان است.
کبری عرب زوزنی در مقاله «جغرافیای تاریخی شهر زوزن تا قرن دهم ه.ق» در مجله «تاریخپژوهی» (شماره ۲۱، زمستان ۱۳۸۳) نوشته است که «در دوره غزنویان زوزن جایگاه علما و سیاستمداران بود که غزنویان با توسل به این سرچشمه از علم، دانش، هنر و سیاست توانستند به حاکمیت خود ادامه دهند. در قرن پنجم عظمت زوزن چنان بود که امرای دستنشانده آن عنوان ملوک داشتند و چون سلطان بر قلمرو خود از زوزن تا سیستان حکومت میکردند که به منزله کشوری در دل خراسان بود و پادشاهان آن در زوزن حکم میراندند. در این عصر بزرگانی چند از زوزن مسئولیت امور فرهنگی و سیاسی را عهدهدار بودند. ازجمله عبدالکافی زوزنی استاد و مدرس فرزندان سلطان محمود غزنوی و بوسهل زوزنی وزیر سلطان محمود و پسرش سلطان مسعود و خواجه ابونصر مشکان زوزنی دبیر دیوان رسایلِ همان پدر و پسر بوده است.» او در مقاله خود، اهلیت خواجه نظامالملک طوسی را هم برای همین ناحیت میداند و اینکه «ازجمله افراد سیاسی زوزنیِ دربار سلجوقی میتوان به کمالالملک ادیب ابوجعفر محمدبناحمد مختار زوزنی رئیس دیوان انشاء ملکشاه و سیدالروساء معینالملک محمد داماد خواجه نظامالملک طوسی، کمالالدوله صاحب دیوان انشاء و اشرف ملکشاه سلجوقی اشاره کرد.»
برپایه همین مقاله، پس از سلجوقیان، نیز «خوارزمشاهیان از سیاستمداران و بزرگان زوزن بینصیب نبودهاند، ازجمله ضیاءالملک زوزنی عهدهدار وزارت سلطان محمد خوارزمشاهی بود.»
اما زوزن جز سیاسیون، ادیب و فقیه هم، کم نداشته است. در «تاریخ نیشابور»، ابوعبدالله حاکم نیشابوری، ۱۲ تن از عالمانی که نام میبرد، از آنِ زوزن بودهاند و البته علیبنحسن باخزری نیز در «دُمْیَةُالقَصْر و عُصرة أهلالعصر» نیز از ۴۰ دانشمند یاد میکند. اصغر کریمی در مدخل «زوزن» در «دانشنامه جهان اسلام» نوشته است: «دستکم تا پیش از حمله مغول، عالمان دینیِ بسیاری به زوزن منسوب بودهاند و به همین سبب، آنجا را بصره کوچک نیز خواندهاند. ازجمله این عالمان ابوعمرو احمدبن محمدبن ابراهیم زوزنی کاتب (متوفی ۳۷۵)؛ حسینبن احمد زوزنی (عالم نحو و لغت، متوفی ۴۸۶)؛ حمزهبن علی زوزنی (موسس و داعی بزرگ مذهب دَروزی، متوفی ۴۳۳)؛ عبداللهبن محمد زوزنی (ادیب و شاعر، متوفی ۴۳۱) و ابوسهل زوزنی (از رجال و منشیان معروف غزنویان، متوفی ۴۴۶) بودهاند» که از میان آنها، «نویسنده و مولف بزرگی همچون ابوعبدالله حسینبناحمد زوزنی (متوفی ۴۸۶ه.ق) از دیار زوزن برمیخیزد، او اولین فارسیزبان است که مصادر ادبیات عرب را بهنام "المصادر" به رشته تحریر درمیآورد.»
و البته در میان همه رجلِ زاده زوزن، یکی که ابوالفضل بیهقی در «تاریخِ» خود از او نام میبرد، از دیگر کسان، نامبردارتر است؛ محمدبنحسن زوزنی یا همان «بوسهل زوزنی». وزیر سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوی بود و با اصرار او بود که فرمان به قتل حسنک وزیر صادر شد، چنانکه بیهقی مینویسد: «بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است که چنین مبالغتها در ریختن خون او گرفته است؟» و در جایی دیگر هم بوسهل را چنین به باد نقد میگیرد: «شرارت و زَعارتی در طبع وی مؤکّد شده- و لاتَبدیلَ لِخَلقِالله- و با آن شرارت، دلسوزی نداشت...» و حتی از مردم غزنه هم یاد میکند که «مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که- گفتهاند- العَفو عِندَالقُدرَهِ به کار تواند آور.»
و اما، زوزن با آن پیشینه عجیب و غریب، حالا صاحبِ بنایی است حیرتانگیز. مسجدی دارد، ساختهشده به فرمان ملک قوامالدین مویدالملک ابوبکربن علی زوزنی. او که به نوشته سعدی شیرازی در «گلستان»، «ملک زوزن را خواجهای بود کریمالنفس، نیکمحضر که همگنان را درمواجهه خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی.»
اصغر کریمی در مدخل «زوزن» در «دانشنامه جهان اسلام» نوشته است: «... قوامالدین ابوبکر (پسردایه نصرتالدین[محمد اُنَر]) با جلب نظر مساعد سلطانمحمد خوارزمشاه، فرمانروای زوزن شد و مَلِکِ زوزن لقب گرفت. او با بهرهگیری از حمایتهای سلطانمحمد خوارزمشاه مرزهای خوارزمشاهیان را تا حدود سند و کابل و هرمز توسعه داد و در پی آن، علاوه بر حکومت بر "برّ و بحرِ" کرمان و سند، در ازای پرداخت روزانه هزاردینار، به ثروت هنگفتی دستیافت که بخشی از آن را برای سلطان هدیه میفرستاد و قسمتی از آن را صرف آبادی زوزن میکرد؛ ازجمله ساخت مدارس و رباطها، قلعه قاهره و نیز بنای عظیم مسجد ملک زوزن که آثار و بقایای آن تاکنون برجامانده است.»
اما با قتل او، در ماه شوال سال ۶۱۴ و بعد، حمله مغول در سال ۶۱۷، زوزن از رونق افتاد و دیگر آن شکوه پیشین با آن همه رستاقها و قناتهای متعدد را بازنیافت. به نوشته شهریار عدل در مقاله «نگاهی به برداشتها و دیدهای شمارگانی (دیژیتالی) و فتوگرامتری شده زوزن و بسطام»، «زوزن، آن شهر کوچک ولی پربار به مرور تبدیل به تلی از ویرانههای درهمریخته شد و تا روزگار ما در بوته فراموشی باقی ماند.» افزون بر این، «بهنظر میرسد زلزله [ﺍﻭﺍﻳﻞ ﺑﺎﻣﺪﺍﺩ ﺩﻭﺷﻨﺒﻪ ۱۴ ﺭﺑﻴﻊ ﺍﻻﻭﻝ] ۷۳۷، که خرابی بسیار در منطقه خواف و زوزن درپی داشت [و جان ۲۰ تا ۳۰ هزار نفر را گرفت]، بیشترین تاثیر را در کاهش اهمیت شهر زوزن و حتی تغییر در تقسیمات منطقه داشته است.»
با این حال، هنوز هم آن بنای عظیم برجاست و پایههای باقیماندهاش، از دور چشم هر مسافر را به خود جلب میکند. اگرچه شهریار عدل در مقاله «خطّهای بازیافته مُلکِ زوزن در آستانه حمله مغول» از نادیدهماندن این مسجد در نظر مستشرقان حیرت میکند: «... از بین موضوعاتی که به حال خود رها شده و پرده ابهام آن را فراگرفته است به مسئله مُلکِ مَلِک زوزن برمیخوریم که خطّه آن، واقع در جنوب خراسان، از همان ابتدای حمله مغول بر سر راه این مهاجمان قرار گرفت و با وجود عظمت و اهمیت آن در زمان خود به زودی نام مُلک و مَلِک و کرده های برجسته او همه فراموش شد.گفته ها و شنیده ها، روایات و حکایات، سپس فراموشی و نسیان، با سرعتی تمام ذات و شخصیت این جنگسالار و سیاستمدار بزرگ را تحت سیطره درآورده و پایتخت او، با چنان اشتهاری که در دوران پیش از مغول داشت، به تدریج مبدل به تودهای از ویرانه های شکل باخته گردید. تنها بازمانده سرافراشته آن استخوان بندی مسجد جامع آن است که هنوز هم علیرغم خرابی ها و ضایعاتی که به آن وارد شده، عظمت خویش را حفظ کرده است. این مسجد عظیم که خود نمایانگر آمال و آرزوهای بزرگ مَلِک زوزن بود همچون بسیاری از کارهای سیاسی او نیمه کاره مانده زیرا همزمان با ظهور مغول ها در سرحدات امپراطوری خوارزمشاهیان، دشمنان مَلِک او را از میان برداشتند. شاید اگر ایشان از بُعد حمله مغول بویی برده بودند به این کار دست نمیزدند زیرا که توانایی نظامی و مکنت ملک زوزن بسیار بود و اتحادش با خوارزمشاه میتوانست از همان ابتدا جلوی حمله مغول را بگیرد. از نظر سعدی، یک ادیب، این شخصیت به قدر کافی شهرت داشته که بدون هیچ نوع توضیح یا معرفی، نام او را در گلستان بیاورد، ولی مارکوپولو بازرگان، درباره او چنان سکوت کرده که گویی هرگز مَلِکی وجود نداشته است. این خاموشی خود نمایانگر دگرگونی های ژرف دوران مغول است زیرا این تاجر ونیزی از خود زوزن و یا دستکم از زمین هایی که از نیمقرن پیش از عبور او جزو حوزه زوزن بوده، رد شده است. پرده فراموشی و از نظر محوشدگی آن چنان ضخیم بوده که هیچ یک از سیاحان جدید درصدد رفتن به زوزن برنیامده اند. در اوایل قرن، حتی کاشفان و نویسندگان تاریخ هنر چون ارنست دیتز (Ernst Diez) و سپس ارنست هرتسفلد (Ernst Herzfeld)، در حالی که بناهای تاریخی خرگرد را که در چند فرسنگی زوزن است، مطالعه میکرده اند به موجودیت مسجد عظیم آن پی نبرده اند. بدون تردید، اگر تیمورتاش وزیر قدرتمند دربار رضاشاه، در سال ۱۹۳۹ آندره گدار را در جریان وجود چنین مسجدی نمیگذاشت، این بنا از دید و قلم او نیز پنهان میماند. این وزیر توانا که از ملاکان بزرگ بوده، زمین هایی در همان ناحیه داشته است. نه گدار و نه هیچ یک از سیاحان، باستانشناسان و نگارندگان تاریخ و تاریخ هنر که در گذشته به زوزن رفته اند متوجه نشده اند که نه تنها به تحسین ویرانه های یک بنای عظیم مشغولند بلکه به بازمانده ها و ویرانه های شهری مینگرند که در زیر آوارهای خود مدفون و پنهان شده است. این ناآگاهی تا دهه ۸۰ میلادی که نویسنده این سطور به زوزن رفت ادامه داشت و از آن زمان سازمان میراث فرهنگی کشور وارد عمل شد و به تدریج مسجد را از خطر انهدام کامل رهاند. تاکنون مرمت مسجد، نقشه برداری و بررسی های باستانشناسی ویرانه های زوزن بدون وقفه ادامه داشته است. از جمله مسجد از راه فتوگرامتری به طور سه بعدی در فضا ترسیم گردیده و قابل رؤیت در رایانه میباشد.»
شهریار عدل بود که از سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۷)، فعالیت باستانشناسی را در این منطقه آغاز کرد. به نوشته میثم جلالی در مدخل «مسجد زوزن» در دانشنامه جهان اسلام، «در پی حفاریها روشن شد که بنای فعلی را روی آثاری از دو مسجد کهنتر ساختهاند. یکی از مباحث مطرح درباره این بنا کاربری آن است. این بنا را در محل، مسجد میدانند. شیلا بلر با استناد به متن یکی از کتیبهها، بنای زوزن را مدرسهای حنفی دانسته است. به گفته شهریار عدل، میتوان بنا را مسجد و مدرسه دانست.»
البته «آثار باقیمانده این مسجد، معرف معماری و تزئینات قرن هفتم است. ساختمان ایوان و طاقها و سایر ریزهکاریهای هنری آن موجب شد این بنا در شمار زیباترین مساجد تاریخی محسوب شود.» جز این، «شاخصترین بخشهای برجایمانده از مسجد ملک زوزن دو ایوان است که در محوری شرقی - غربی به فاصله ۴۵ متری از یکدیگر قرارگرفتهاند. مساجد دو ایوانی را فقط در خراسان میتوان یافت» که نمونههای آن، مساجد جامع گناباد، فرومد و سنگانِ پایینِ خواف است. و بر این همه، کاشیکاریهای مسجد را هم باید اضافه کرد که گویا «گام مهمی در ابداع کاشی معرق است.» شیلا بلر (Sheila Blair)، استاد مطالعات هنرهای اسلامی و آسیایی در کالج بوستون آمریکا، در مقاله «مدرسه زوزن: معماری اسلامی در شرق ایران در سحرگاه تهاجم مغول»، (ترجمه میثم جلالی) در مجله «تاریخپژوهی» (شماره ۳۶و۳۷، پاییز و زمستان ۱۳۸۷) در همین راستا نوشته است: «مدرسه زوزن، از طرفی میراثدار سنت سفالینهسازی لعابی شرق ایران در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم [میلادی] است و از طرف دیگر هنرمند در این مدرسه... در بهکارگیری کاشی لعابدار در سطحی وسیع و با استفاده از رنگهای گوناگون و درهمآمیختن سطوح لعابدار و غیرلعابی، یک گام به جلو برداشته است. در حقیقت سرمایهگذاری گسترده حامی بنا، در استفاده از بهترین صنعتگران موجود در هرات در خلق اثری کامل موثر واقع شده است.»
کهنترین کتیبه مسجد اما متعلق به ربیعالاول ۶۱۵ است که آیات نخست سوره مؤمنون بر آن حک شده است.
اما آنچه در بررسی این بنا، همه بر آن صحه گذاشتهاند، ناتمام ماندنش به سبب مرگ ملک زوزن و سپس، حمله مغول بوده است. در همان مدخل «مسجد زوزن»، آمده که ازجمله «بر لبههای بیرونی دیوارها، آثار پاکار طاقهایی برجاست که هرگز ساخته نشدهاست. افزون بر این، بخشهای پایینی ایوان و محراب، آثارِ هیچگونه تزییناتی نیست. با وجود تزییناتِ مفصل بخشهای بالایی ایوان، نمیتوان پذیرفت که بخشهای پایینی و بهویژه محراب را ساده و بیآرایه رها کرده باشند... با این حال، گرچه بنا ناتمام رها شده است، سالها از آن استفاده کردهاند.» و البته این مقاله درباره این بنا تکملهای مفید دارد: «مسجد زوزن شاهدی بر آبادی بخشهای شرقی ایران در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم است و اگر آن را مدرسه بدانیم (در مقایسه با مدارس آناطولی، شام، مصر، و مغرب)، نشانهای از مقیاس عظیم مدارس آن دوره ایران است. این مسجد در مطالعه معماری مدارس ایران در دوران پیش از مغول جایگاه بسیار مهمی دارد. درباره لایههای باستانشناسی مسجد زوزن باید گفت در کاوشها، آثار متعددی از قرون اولیه اسلامی تا دوران صفویان در این بنا بهدست آمده است.»
مسجد ملک زوزن، برپایه دو نقل از ناصرخسرو قبادیانی در «سفرنامه»اش، که، «و ما را هفده روز به طبس نگاه داشت و ضیافتها کرد... و رکابدار از آن خود با من بفرستاد تا زوزن که هفتادودو فرسنگ باشد» و «و از قاین چون بجانب مشرق شمال روند به هیجده فرسنگی زوزن است»، در ۶۶ کیلومتری جنوبغربی خواف قرار دارد و وسعتش بیش از هزار مترمربع است ولی از نماهای جانبی متصل به دیواره های بیرونی مسجد که هنوز باقی مانده، پیداست که بیوتات و شبستان های مسجد در جهات شمال و جنوب بیش از وضعیت فعلی گسترده بوده است.
شهریار عدل بر این عقیده بود که «بزرگی و عظمت زوزن با از بین رفتن ملِک مُعَظَّم آن به پایان میرسد. ساختمان مسجد بزرگ نیز که او آغاز کرده بود متوقف شد. در طول دهه ها و قرن ها که در پی میآمد، مسجد جامع کم کم همچون شهری که زایش آن را دیده بود ویران و ویرانتر شد. کسی دیگر در زوزن خانه نکرد و خاکستر فراموشی روی آن را گرفت» اما باید همین را هم سپاسگزارش باشیم که اگر او نبود شاید هیچکس سراغی از آن بنا و آن فرهنگ و تاریخِ مدفون در آن نمیگرفت.
نظر شما