«عبدالرسول خلیلی» در کتاب «راه گمشده روشنگری در ایران» که به به اهمیت جایگاه پارادایمیک تلفیق سنت و مدرنیته و یا جدانگری سنت و مدرنیته در حل مسایل ایران پرداخته چنین نوشته است: بسیار کسانند که میدانند و بسیار هم میدانند، از یک مکتب، اما آن مکتب را هیچ نمیشناسند، و نه آن اثر را، چه فرقی میان این دو مساله هست؟ اگر بتوان فرق بین این دو را بیان کرد، معلوم میشود که در قضاوتها چقدر میتوانیم به اصالتهای خود نزدیکتر شویم. آن چنانکه از بسیاری از سرمایههای علمی دیگر هم میتوان استفاده مثبت کرد و نکتههای ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد.
نیازی که به نظر شریعتی امروزه به شدت احساس میشود، تجدید فکری و فلسفی جهانبینی و انسان شناسی ایدئولوژی اسلام است که زیربنای آن در همه ابعاد و همه پایهها احساس میشود. آن چنان که اگر تحصیل فلسفه در غرب و سپس تکمیلش با فلسفه شرق و اسلامشناسی فلسفی کاری باشد در مسیر مسئولیت و در جهت تکوین ایدئولوژیک اسلام در این عصر و این نسل و پرکردن خلا بزرگی که داریم! واقعاً میتواند ثمربخش باشد؛ و شریعتی با همه این که فلسفه و هنر را برای خودش دوست میداشت، اگر فقط برای خودش میخواست تصمیم بگیرد و تنها این دو بود که میتوانست خوراک و شراب او باشد، ناچار به جامعه شناسی روی آورد و آن را برگزید و بیشتر جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان را که به استطاعت اندک او کمک کند تا شاید بتواند برای مردمش کاری کرده باشد.
از اینرو، بررسی نقش شریعتی به مثابه یکی از سرآمدان اندیشه ورزی در ایران معاصر به واقع میتواند نقاط کور و گره تاریخ معاصر ایران را کشف کند، به خصوص که موج فراگیر و تأثیرگذار اندیشهاش در جامعه ایران و به ویژه در محافل روشنفکری آن چنان زیاد بوده که میتوان کار او را از حیث آگاهی بخشی و رهایی مردم از چنگ خرافات و عقب ماندگیهای ذهنی و شناختی و مسائل آئینی که به نام دین و مذهب در جامعه تبلیغ میشود، در ادامه کار اقبال لاهوری وسیدجمال الدین اسدآبادی ملاحظه کرد، و افکار او را در جهت برپایی رنسانس اسلامی دانست، آن چنانکه روژه گارودی، همان نقش سیدجمال را در انقلاب مشروطه برای اتصال دین و روشنفکر برای شریعتی قائل است، هرچند شریعتی خود را از اقبال کوچکتر میدانست، ولی معتقد بود که زمان من، زمان دیگری است. گارودی در جایی گفته بود، راهی که شریعتی با میراث برگرفته از اقبال پیش روی ما گذاشت، چشمانداز تمدنی نوی را برای ما نمایان ساخت. این مقایسه البته در سیر اندیشه طلایهداران پارادایم بازگشت به هویت خویشتن خویش که به متن مردم توجه داشتند، کاملاً هویداست. در زمانی که نیمی از اندیشمندان ما به تجدد غربی و نیمی شعار بازگشت به دین را میدادند، شریعتی سخن از بازگشت به خویشتن گفت. مخاطبان سنتگرای او امروز برگشتهاند، اما نه به خویش که به قطب مقابل، یعنی به مدرنیته غربی؛ مفسران دیروز سنت، امروز مترجم غرب شده اند! دیروز از اسلامشناسی به فقه و رجال برگشتند، و امروز از خودی به خرد خود بنیاد! اینها امروز خرد خود بنیاد غرب را که خدا را کشت تا انسان را زنده نگاه دارد، و امروز همین خرد در انتهای عمرش به مرگ انسان میشل فوکو رسیده است، برتارک خویش نشاندهاند، و بیاعتنا و ناآگاه از خرد مذهبی که اقبال وشریعتی آن را برای ساختمان یک تمدن جدید برای بشریت مدرن به میراث گذاردهاند. در پی کاروان خسته غرب در پی بسط تجدد بر آمدهاند.
رسالت پیام آور شریعتی به دوش گرفتن مشعل آگاهی، دانایی، آزادی تبیین تضادها و نابرابریهای اجتماعی بود. او به مفاهیمی نظیر پویایی، تکامل، اراده آزاد، آزادی، رهایی، تغییر و آرمان خواهی به منزله ویژگیهای همه ادیان توجه داشت. به نظر میرسد شریعتی با مراجعه به منابع و کتابهای متفاوت به یکباره احکام و تفاسیر اسلامی را دگرگون ساخت. او به تمایز تشیع علوی و تشیع صفوی قائل بود. مهمتر اینکه او در میزان کارایی اسلام به عنوان یک مکتب فکری جهت ارائۀ راهحلهایی صحیح و متناسب برای حل مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تردیدی نداشت. شریعتی استدلال میکرد که رویکرد عرفانی به اسلام میتواند تلاشی برای کشف حقایق باطنی درپس تعینات ظاهری است، و تنها از این راه میتوان مفاهیم را تعالی بخشید، و افقهای جدیدی را در اذهان گشود. او منابع مشروع این فرآیند را قرآن و تاریخ اسلام میداند. از این جهت، او اسلام مرسوم روحانیت را در قیاس با اسلام قرآن میسنجید. شریعتی با مقایسه میان مذهب رسمی و خاستگاه اصلی آن، یعنی شریعت با بطن ایمان، متقاعد شده بود که سنتپرستی محصول توجه به ظواهر مذهب است. او از روحانیت و حوزه علمیه توقع و انتظار زیادی داشت. به نظراو، خدا بهترین معیار بر ارزیابی صحت تصمیمگیریهاست، و ایمان به او اضطراب و بیقراری ناشی از یاس و معمای وجود را برطرف خواهد ساخت. خدایی که نشانههای بارزش را در همه بیپناهیهای او ابدی کرده است. از این جهت، حقیقت، هدایت، روشن بینی، فهم ارزش، مسئولیت و شدن را درچشم منتظران خود به روشنی و صراحت صبحی که دارد، دوباره تجدید کرده است. بنابراین، با توجه به نشر گفتمان نوگرایانه اسلامی و مشارکت فعالانهای که شریعتی در پیشبرد آن داشت، نشان می دهد که او مرحله نوینی از بعثت اسلامی را آغاز کرده که همانا ایجاد یک رنسانس اسلامی، یعنی تولد مجدد آن روح انقلابی بیدارکننده و ایمان پاک و روشن و انسانی و حرکتآفرین و عزتآور و مسئولیتبخش و بینش منطقی واقعگرا و اجتماعی و ایدهآلهای انسانی و مترقی و پیشروی که اسلام نخستین نام دارد، و طرح مجدد پیام! کشف اسلام نخستین، یافتن یک ایدئولوژی، بازگشت به خویش با احیای اسلام راستین، درجامعه اسلامی برای تحقق این هدف، بازگشت به قرآن، قرآن آن چنانکه علی می فهمد، و دراین راه، رسیدن به اصلیترین شعارها براساس نیاز این عصر، یعنی ایمان، مکتب، وحدت، عدالت و رهبری؛ و بدین گونه تحقق مسئولیت روشنفکر روشنگری و آگاهی دادن برای هدایت و نجات مردم است.
این تعابیر همان راهی را نشان میدهد که «خط بازنگری متجددانه به اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام» یا «تجدیدحیات فکری اسلام» است. با این توجه که مسائل زیربنایی، فکری، فلسفی، اعتقادی و مسایل اجتماعی و جریانهای موجود در جامعه هر دو باید بیشتر مورد اهمیت داده شوند. براین اساس، این دو مسأله به نوبه خود حوزه و نوع تأثیر را تعیین میکنند. آن چنانکه استدلال و تحقیق مسایل اسلامی و اصول پوشیده شده اسلام در ابعاد فلسفی توحیدی، مسأله عدل، مسایل معاد با زبان روز همراه با مسایل جدیدی که همانا دید جامعه شناسی اسلام است، باید تواماً مورد توجه قرار گیرند. از اینرو، هیچوقت نباید تصور کرد که این دیدها با هم اختلاف دارند یا تضادی بین اینها وجود دارد. این نگرش، یعنی این که رویکرد تلفیقی جامعه شناسی به لحاظ نیاز به فلسفه باید درچهارچوب یک جامعه شناسی فلسفی مطرح شود، و همانا معطوف به هدف، سیاست گذاری، عمل و منافع جمعی باشد. آیت الله طالقانی بدنبال آن بود که اختلافات ناشی از اهمیت هر کدام از این دو رویکرد، یعنی مسائل فلسفی و مسایل روز اجتماعی را نباید دامن زد، و باید به مناقشات این مسایل خاتمه داد، وآنها را دنبال نکنیم که متأسفانه هنوز داریم دنبال میکنیم: تِلْک أُمَّه قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کسَبَتْ وَلَکمْ مَا کسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کانُوا یعْمَلُونَ، یعنی آنها گروهی بودند که درگذشتند، هر کار نیک و بد کردند برای خود کردند، و شما هم هر چه کنید برای خویش خواهید کرد، و شما مسئول کار آنها نخواهید بود.
از ایننظر، باوجود اختلافهای اندک در برابر اشتراکات بسیار میان طرفداران این دو مساله، دووجهی مطالعه کردن آثار و اندیشههای اسلامی و مبلغان آنها ازجمله آثار شریعتی و مطهری و سایر اندیشمندان اسلامی، میتواند همانطوریکه ظهور ایدئولوژی، ایمان و انقلاب در ادامه بعثت پیامبر به تولید اندیشه جهادگر، آگاه، مسئول و آرمانخواه میانجامد، درعین حال از طریق توجه به معارف اسلامی به مثابه یک سرمایه گرانقدر میتوان اصل مواد خام را به صورت یک سلسله مواد قابل استفاده درآورد تا دردنیای امروز که افکار و اندیشههای جدید، خالق موجهای نو و حرکتهای نو در مسیر اختراعات و کشفیات فناورانه و نوآورانه درخدمت جامعه هستند، بدینگونه وارد عرصه زمان و مکان شوند تا ایدئولوژی ابوذری از فرهنگ و دانش بوعلی سینایی بهرهمند شده و متقابلاً فرهنگ ابن سینایی نیز از شور و ایمان اعتقادی ابوذری منتفع شود. بدین ترتیب، آوردههای تمدنی اعم از دانش، علم، فرهنگ، فلسفه، ایمان و ایدئولوژی مظهرسازندگی، پیشرفت و توسعه بشری درمسیر شدن اجتماعی و رشد اقتصادی قرار میگیرند؛ و این راه آغازین نوآوران و فناوران اندیشۀ ایرانی برای ورود به دنیای مدرن از طریق فرهنگ و ایدئولوژی است تا با بهرهگیری از دانش و علم مردم بتوانند تواناییهای خویشتن را به منزلۀ پشتوانهای قابل اتکا به خوبی به عرصه ظهور و حضوراجتماعی و گفتمان فرهنگی درآورند. به ویژه که برای درک فلسفه، تاریخ از مهمترین کارهاست، و باید بدور از جزمیت ازآن درس گرفت. درسی متناسب با سهم فراموشی ما درجهانکه هنوز آرشیو نشده است. ازاینرو، باید از همه امکانات مادی و معنوی برای رفاه حال انسانهای جامعه ایرانی در عرصه نسیان سنت بهره گرفت؛ زیرا نوع نگاه ما به سنت و مدرنیته باید دو روی یک سکه باشد. آن چنانکه راه نوردی هر دو نتایجش ما را به سرانجام برساند. در صورتیکه بتوانیم اینگونه باشیم، در کنار شناخت مدرنیته و سنت، در جاییکه این دو را در برابر هم ندانیم، میتوان نصفه خالی آنها را با تفکر و اندیشه یکدیگر تکمیل کرد. این نیاز امروز ما به شریعتی است تا با خلوص او در رسیدن به حقایق، زبان و قلم شورانگیز و عمل روشنگرانه او را دریابیم. ما امروزه به روشنفکری روشنگر رهایی بخش شریعتی محتاجیم، بهطوریکه نباید و نمیتوانیم در دنیای امروز صرفاً با یک بال پرواز کنیم. گفتمان اندیشهورزی و عملگرایی حکیمانه لازمه پیشبرد اهداف انقلابی در عصر پساانقلابی است که شریعتی در تکوین آن بسیار کوشش کرد. او جان خود را در این راه فدا کرد تا مردم بتوانند اندیشه رهایی شدن را درک کنند. اندیشهای که ترجمان اجتماعی خداوند هستند. به همان صورتیکه باید اسطورههای دینی و مذهبی و ملی خویش را جهانی میکردیم،امام حسین را به عنوان یک شخصیت قرآنی و انبیایی از آدم تا محمد(ص) بیان میکردیم، همانگونه که دکتر شریعتی حسین را وارث آدم مطرح کرد، حرّ ابن ریاحی را از دل تاریخ بازشناسی شده بیرون آورد. ابوذر را به گونهای شناساند که اولین سوسیالیست خداپرست معرفی شد. ابوذری که در سرتاسر حیات شریعتی علاقهاش به او ثابت و پایدار بود، و بهعنوان اسوه یک مسلمان تمام بدل شد. بهطوریکه همواره در آثارش از ابوذر نام برده شده است.
شریعتی با استقبال از افکار جدید، زبان تازهای خلق کرد که میتوانست همه اندیشهها و عقاید شیعی و اسلامی را در قالبی جهانی، تأثیرگذار کند. او میان نواندیشی اسلامی و دستاوردهای تمدن جدید پیوند ایجاد کرد، و عقاید اساسی را ازعقاید بیپایه تشخیص داد. از طریق اینگونه نگرشهاست که تضادهای موجود با اهل تسنن، تاریخ انبیا و به خصوص غرب برطرف میشود. رویکردی نو و کارساز برای جداساختن مبانی واقعی دین از سنتها و آدابی که به تدریج رنگ دینی پیدا کردهاند. از این بابت بهطور دقیق میتوان اشکالهای تربیت امروزین را به هر نامی چه دینی و چه غیردینی در زمان حاضر مشخص کرد؛ و اگر دکتر شریعتی فرصت مییافت، میتوانست در همان راهی که سید جمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری گام برداشته بودند، روشنفکران جهان اسلام را گرد هم آورد، و نقش جهانی اسلام را در زمینه تحکیم عدالت اجتماعی و تامین آزادیهای فردی به جهانیان نشان دهد. به همین دلیل است که باید روی دوش شریعتی بنشینیم؛ زیرا آثار او میراث ماست. جایگاه سازوکارهای پارادایمیک او راه حلی است که در زمینههای جهانیگرایی و محلیگرایی برای ما آماده ساخته است. او به واقع نخستین کسی است که از دوران مشروطه به این سو، توانست موثرتر از دیگران از حوزه عادی و همیشگی فعالیت روشنفکری ایران خارج شود، و به بیرون از این فضا چشم بیندازد. شریعتی تا زمان حاضر، نخستین کسی است که در دوران اخیر عقده تاریخی روشنفکران ایرانی را شکافت، و سخنگوی آرزوی دیرین آنان شد! اوهمچون بسیاری از فلاسفه غرب مانند فریدریش هگل و مارتین هایدگر شفاهی بود. شکل رابطه شفاهی به همراه فکر نو و انقلابیاش از او در کنار آثار کتبیاش یک روشنفکر مردمی مشهور ساخت. الگوی توسعهاش عرفان، برابری و آزادی بود که هیچ کدامشان از همدیگر قابل تفکیک نبودند. عرفان وجهه نظری او را نسبت به جهان و انسان معلوم میکرد. برابری بازتابنده وجهه نظر عدالتخواهانه او بود، و آزادی وجهه نظر دموکراتیک و ضد استبدادی و ضد اقتدار او بود. شریعتی به دنبال نوعی نظام سیاسی و اجتماعی میگشت که انسان در آن دچار ازخودبیگانگی و الیناسیون نشود. نظامی که انسان در آن بتواند انسانیت خود را در روابط اجتماعی و سیاسی متجلی کرده و به آن مرحلهای برسد که یکی از آماجهای تاریخی بشر بوده است، یعنی آزادی و فروریختن تمام دیوارها و جبرها و زندانهایی ـ اعم از جبر تاریخ، جبر جامعه، جبر طبیعت و جبر خویشتن ـ که انسان را از انسانیت خویش دور کرده است. بدینترتیب، تلازم میان عرفان، برابری و آزادی، میتواند توانایی و ظرفیت کافی را برای تجدد و نقد و ایفای نقش در بازسازی هویت جامعه ایران و راهبری فرآیند توسعه همهجانبه فراهم کند. از اینرو، با تحقق این مثلث آرمانی میتوان پرتو عقل را به عرصه اخلاق، ارزش و حقایق توسعه بخشید و آزادی و برابری را همچنین در پیوند با ارزشهای عالی انسانی و حقیقت، زیبایی و اخلاق معطوف به هدف کرد. راهی که دکتر شریعتی باز کرد، راه رهایی از متافیزیک یونان بود، و این مسأله را او بارها در تعلیماتش اشاره کرده است. ایشان این اصل مهم را مطرح کرده و عمر کوتاهش هم کفاف نداد که آن را ادامه بدهد. خط رهایی از متافیزیک یونان هم یک نوع رهایی بود. هدف شریعتی تقرب به خدا بود، چنانکه در اسلام شناسی بر آن است که جوهر قرآن دو آیه است، یکی إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ، یعنی براستی که ما از خدائیم، و به سوی او باز میگردیم؛ و یکی وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیر، یعنی و بازگشت (همه خلایق) به سوی خداست. او جوهر قرآن و محکم قرآن را خوب درک کرده بود که چیزی جز صیرورت الیالله و هدف داری و بازگشت به خدا نیست. شریعتی اگر میخواست اینروش را پیاده کند، باید از متافیزیک یونان جدا میشد. این نقطه قوت شریعتی و نقطه ضعف مخالفان و حتی پیروان او عدم ادامه این راه است تا جاییکه هنوز «متفکر معاصری دیده نشده که به اندازه دکتر شریعتی از لزوم رهایی از یونان و اسکولاستیک قرون وسطایی صحبت کرده باشند».
تحلیلی که او از دوگانگی در درون فرد، جامعه، حکومت، اقتصاد، تاریخ، مذهب و بهویژه تشیع ارائه میکرد محصول همین روششناسی بود. شریعتی تحت این استدلال تحلیل تاریخی خود را از نظام هابیلی و نظام قابیلی به سطح جامعه تعمیم داده بود. هرجامعهای پس از گذار از مرحله نزاع دو طبقه متضاد میتواند به وحدت برسد، و تضادها را حل کند. رد پای تأثیرپذیری مطهری از شریعتی را در اختصاص دادن مباحثی جداگانه به تاریخ، فلسفه تاریخ و جامعه در کتاب مقدمهای بر جهانبینی اسلامی به آسانی میتوان ملاحظه کرد، هرچند نگاه دیالکتیکی شریعتی را مطهری آن چنان باور نداشت. ازمجموعه آثار مطهری این گونه استنباط میشود که دیالکتیک هگلی قادر نیست خداوند را در هستی توضیح دهد، بهویژه که دیالکتیک طبیعت که برخلاف نظریههای قدمای اسلامی«هدفدار نیست و کمال خود را جست وجو نمیکند، بلکه به سوی انهدام خویش تمایل دارد، ولی چون آن انهدام نیز به نوبه خود به انهدام خویش تمایل دارد، و هر نفیکننده به سوی نفیکننده خود گرایش دارد، نفی نفی که نوعی ترکیب میان دو مرحله قبل از خود است صورت میگیرد، و قهراً و جبراً تکامل رخ میدهد.» قوانین حرکت و تضاد و تأثیر متقابل تا آنجا که به طبیعت مربوط است صحیح است، و اصولی فلسفی است، و اما آنجا که میخواهند معرفت و شناخت را تابع این قوانین قرار دهند و از آن جهت که آن را منطق میخوانند، غیرقابل قبول است. نگرش ایدئولوژیک در ارائه اسلام به صورت یک مکتب که مطهری با نوشتن کتاب مقدمهای بر جهانبینی اسلامی اوج این تأثیرپذیری را از شریعتی به نمایش میگذارد. طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و به کارگیری تعابیری مانند جهانبینی اسلامی که در آثار مطهری تازگی دارد و تا قبل از آن در آثار و اندیشههای او دیده نشده است؛ زیرا وی تا قبل از آشنایی با افکار شریعتی رویکردی فرهنگی به اسلام و مفاهیم آن داشت، و بیشتر به مفردات مکتب اسلام میپرداخت تا آنکه تلقیای واحد، یکدست، هماهنگ از مکتب ارائه کند.
این گرایش مطهری، یعنی داشتن رویکرد فرهنگی به اسلام را میتوان در جای جای آثار قبلیش نهفته دانست. الهامگیری از چگونگی صورتبندی کردن مکتب با پیروی از روشی که شریعتی در اسلامشناسی ارشاد به کار برده بود، مانند شکلوارهسازی کتاب مقدمهای بر جهانبینی اسلامی که در آن مطهری تلاش میکند آموزههای مکتب اسلام را در ارتباطی هماهنگ بیان کند. مفهومسازی به تبع تعابیری که شریعتی در آثارش به کار میبرد، مانند مواردی که شریعتی از آنها استفاده میکرد. رابطه انسان به مثابه رابطه اندام و شعور که مطهری بهعنوان رابطه شاعر با اشعار بر این تأثیرپذیری صحه میگذارد یا به کارگیری تعابیری نظیر شهید قلب تاریخ است که مطهری هم به پیروی از شریعتی شهید را شمع تاریخ دانسته است. واقعیت آن است که بخشی از آثاری که بعدها مطهری تحت عنوان مقدمهای بر جهانبینی اسلامی طراحی میکند، و به جامعه ارائه میدهد، تحت تأثیر سئوالهایی است که شریعتی در جامعه مطرح میکند. عبدالکریم سروش هم درباره تحولپذیری دیدگاه مطهری از شریعتی میگوید: «این حق را هم بگذاریم که پارهای ازکارها که بعداً امثال مطهری کردند، بهطور قطع الهامبخششان شریعتی بود، خود مطهری هم به این امر معترف بود. توجههای اخیری که شهید مطهری نسبت به فلسفه اخلاق و جامعه و تاریخ وانسان و فطرت و مسائلی از این قبیل میکرد تا حدودی برانگیخته نکاتی بود که امثال شریعتی در جامعه ما مطرح کردند، و گفتند که مسأله امروز بشریت اینهاست».
شریعتی به یاد میآورد که با مطهری در مورد طرح روی جلد یکی از کتابهایش با عنوان انسان و سرنوشت صحبت کرده بود. مطهری در ابتدا این طرح را بسیار انتزاعی میدانست، اما هنگامی که شریعتی توضیح داده بود که طرح مورد نظرش حاکی از ابهام نهفته در سرنوشت است، طرح مشابهی را برای روی جلد کتاب خود برگزیده بود. همچنانکه سبک شاعرانه، جملات سیال و پیام تازهای که از واژگان و عبارات مقاله زندگی محمد که او اضافه بر مقاله درخواست شده از وی درباره حیات پیامبر از هجرت تا وفات تهیه کرده بود، میتراوید مطهری را سخت تحتتأثیر قرار داده بود، چنانکه آن را سه بار خوانده است. سید محمدحسینی بهشتی، به شریعتی به مانند یک قریحه سرشار، اندیشه پویا، جستوجوگر و یک اندیشه ناآرام مینگریست، اندیشهای که همواره در پی فهمیدن و شناختن بود. او معتقد بود: «اصالت فرهنگ غنی اسلام همواره برای شریعتی جاذبه نیرومند داشته و همین امتیاز سبب شده بود که دکتر]شریعتی[ بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود در یک سیروسلوک فکری و معرفتی، گامهای بلندی را به جلوبردارد، ونتایج جالب و زیبا و ارزندهای به دست آورد». از نظر بهشتی، از آنجاییکه یک استعداد سرشار، یک قریحه دانا در یک چنین حرکت و پوشش سازنده، خود به خود درباره مسایل مختلف نظر میدهد، دکتر همواره رو به اصالت اسلامی نزدیکتر میشد، و آدمی بود که حرفهای مستند و منطقی افرادی را که صاحبنظر بودند، میشنید و گوش میداد، و میپذیرفت، به شرط آنکه آن طرف در آن سطح و درآن حد از قدرت فکری و قدرت تحلیل بوده باشند که بتواند مشکلی را برای او بگشایند، و مطلبی را برایش باز نمایند.
شریعتی ضمن یکی از درسهای خود گفته بود: «به همان اندازه که به وزوزیستها گوشم بدهکار نیست، چشم انتظار صاحب نظری هستم تا با انتقاد درست عیبم را به من بنماید. اگر کسی حرف حسابی داشته باشد، ولو آن را با دشنام و اهانت هم بیامیزد، با سپاس بسیار میپذیرم. آنچه را گوش نمیدهم فحاشی و دروغ و تهمت خالص یکدست است». بهشتی همچنین، مانند آیت الله منتظری که معتقد بود: «دکتر شریعتی حق زیادی به گردن فرهنگ و انقلاب ایران دارد، و او بود که جوانان کشور را از دامان مارکسیسم نجات داد، و به اسلام متوجه کرد. برآن بود که «دکترشریعتی در توسعه و تقویت شور انقلابی جامعه ما به خصوص نسل جوان تأثیر به سزایی داشت، و توانست قلب و احساس و ذهن جوانهای ما را برای درک پیامهای امام خمینی، آمادهتر و به فهم و پذیرش این پیامهای انقلابی نزدیک کند». آن چنانکه به مثابه موثرترین نیرو در آمادگی شرایط ذهنی انقلاب برای براندازی استبداد وابسته قلمداد میشود. بدین دلیل، نقش ایدئولوژیکی شریعتی را در انقلاب نمیتوان فراموش کرد، نقشی که مبارزه ایدئولوژیک او را نیازمند یک هویت ایرانی میدانست.
نظر شما