در تهران به دنیا آمده. شهری که به شدت هم دوستش دارد هم از کجیها و ناهنجاریهای اجتماعی و فرهنگی آن گلایهمند است. تقریبا در همه نوشتارهای نقد ادبیاش و همه مصاحبههایش نگاه جامعهشناختی دارد که البته همین رشته را هم خوانده است؛ حتی در برخی شعرهایش نیز سویههای جامعهشناسانه وجود دارد. از رضا قنبری تا کنون ۱۷ کتاب منتشر شده که شامل هفت کتاب در زمینه نقد و بررسی ادبی و ده مجموعهشعر است.
همچنین بیش از شش صد مقاله ادبی و نقد ادبی از او در مجلات ادبی و ر وزنامهها و خبرگزاریها منتشر شده که شاید بتوان گفت مقاله نگاه جامعهشناختی به شخصیتهای آثار احمد محمود، مقاله انسان در شعر احمد شاملو، مقاله شعر مادر هنرها، مقاله آموزشی ساختار در شعر به زبان ساده برای همه، بررسی جهانِ شعری هوشنگ بادیهنشین، و بررسی جهان شعری نازنین نظامشهیدی، برخی از مهمترین مقالات و نقدهای او بودهاند.
مجموعهشعر سرود تهران از او این روزها به چاپ دوم رسیده که شامل اشعاری کوتاه و عاشقانه و یک شعر بلند به نام سرود تهران است که در ابتدای کتاب آمده؛ شعری مشهور که ساختار و زبانی خاص و ریتم و موسیقی خاصی در آن دیده میشود. گفتگویی صریح اما صمیمی و گرم با این شاعر و منتقد تهرانی داشتیم که میخوانید.
جناب قنبری من قبلاَ با شما تجربه مصاحبه داشتم. یکی از کتابهای شعرتان به نام سرود تهران که شعر مشهور و بلندی به همین نام در آن دارید به چاپ دوم رسیده. شعری دارای سویهها و نگاههای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی به تهران و زیست در تهران که بیان و زبان خاص و حتی ساختار خاصی دارد. من میخواهم با آوردن تکهای از این شعر بلند، سوالم را مطرح کنم: «پایتخت هر کشوری شعر است/ تهران اما بیشتر پایتخت/ فعلهای بسیاری از "شدن" دارد/ و قیدهای زمان و شرط/ مردانش را احاطه کرده است/ مردانی که از صبح تا انتهای سال/ جز اخبار اختلاس و وَرمکردهگیهای شهر/ چیز دیگری نخواندهاند» سوال من این است که این شعر آیا برای مردم مثلا سی سال بعد هم جالب است؟ برای کسانی که فضای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی تهران دهه نود را ندیدهاند؟
شما یکبار دیگر هم در یک مصاحبه همین را پرسیدید! آنموقع گفتم و الان هم میگویم، شعری که دارای ادراک و مفاهیم عمیق باشد و در عین حال از منظر ساختاری و زبانی دارای اهمیت باشد، همیشه دیده و خوانده خواهد شد و همیشه اهمیت دارد، چه الان چه سی سال بعد چه پنج قرن بعد. دو نمونه میگویم و بس؛ مثلا شعر پنج عصر از فدریکو گارسیا لورکا آیا فقط در دورهی خودش دیده و خوانده شد؟! نه، تا همین لحظه دهها بار در سراسر جهان منتشر و ترجمه شده و خوانده میشود و یادتان باشد آن هم شعری دارای رویکرد اجتماعی و سیاسی و همچنین عاشقانه بوده است. یا شعر بلندی از دِرِک والکوت به نام "زندگی دیگر" که به نوعی اتوبیوگرافی او در قالب شعر است، سالها و بارها خوانده شده و نقد شده و ترجمه شده. پس شما و برخی دیگر از اهل قلم و رسانه دست بردارید از این نگاه که اگر بازتاب و بازنمودی از فضاها و مفاهیم شهری و اجتماعی در شعرها بود، پس فقط شعری برای همان زمان است! از پایه چنین نگاهی غلط است.
به وجه دیگر این شعر بلند که در ابتدای کتابتان است بپردازیم. به طور جالبی این شعر با کلمهی "بنویس" شروع شده و این کلمه در بخشهای دیگری از شعر هم آمده. انگار کسی دارد خاطرات یا وصیتی میگوید یا شرحی میگوید که کسی آن را بنویسد. مثلا «بنویس/ از ابتدای سطر، ما حروفِ درد بودهایم/ افتاده در قیدهای زمان و شرط/ بنویس تهران چقدر به آکَد و سَدوم نزدیک است/ و داستانهای خوف و وهم در رَگِ شبانهاش دویده است...». وجود این راوی اول شخص که البته غایب هم هست، و تاکید و امر دستوری بنویس، به شعر لحن و بیان بسیار جالبی داده، و حتا یک نوع کنش و رفتار نمایشی و دراماتیک ساخته. چطور به این راوی اول شخص و این بیان، و اینکه کلمهی خطابی و امری "بنویس" در ابتدای شعر و برخی بخشهای شعر باشد رسیدید؟
این بیش از فکر کردن در لحظهی سرایش، محصول ادراک من بود. یعنی آنچه که از شهر و فضای شهری و از کنش و واکنشهای اجتماعی و فرهنگیاش در ذهنم طبقهبندی و فهم کرده بودم. شهر خودش یک موجود زنده است، خیابان و کوچههایش رگهایش هستند، مردم بافت اندامش و دادههای در گردش در حکم مغزش. من درک و دیدی از انسان در کلانشهر تهران و از هنجارها و ناهنجارهای سیاسی و فرهنگیاش داشتم که گمان میکردم اگر مثلا روزی مرده باشم یا تکلمام را از دست بدهم ممکن است هرگز کسی آن "ادراک و دانستهها" را نداند، این حس و این ذهنیت به من ناخودآگاه این بیان و نگره را داد که انگار دارم میگویم تا کسی برای آیندگان ثبت کند، شعر با کلمه بنویس شروع شود و همچنین منطقی شبهنمایشنامهای داشته باشد؛ یعنی انگار کل شعر مونولوگی طولانی است اما با صدایی بلند گفته میشود تا فرد دومی بشنودش و ثبتش کند. نوشتار از قدیمالایام تا الان راهی برای ثبت و جاودان کردن زندگی و حسها و اندیشه مردمان بوده، وقتی در جای جای شعر راوی میگوید بنویس همین جنبهی تثبیتی و ماندن در پهنهی زمان را تداعی میکند. لحن و حتی موسیقی و تُنالیته خاصی هم در این شعر بلند وجود دارد که هم بار حسی هم بار ساختاری خاصی به این شعر داده است، و این لحن (یعنی نوع به کارگیری و چیدمان کلمات) و این تُنالیته کلامی حاصل درک و دید من، دو دهه تجربیات ادبی من و همچنین تاکید همیشگیام بر اهمیت زبان و کار زبانی کردن بوده. شعر سرود تهران ناگهانی و بیمقدمه در ذهنام جرقه خورد و بی مکث شروع کردم به نوشتن، یادم هست در یک کافه نشسته بودم که ناگهان در مغزم پیچید "بنویس، از سطر اول بنویس" و بعد کاغذ و خودکار و نوشتن بی امان. بخش اول شعر را آن روز نوشتم و بخشهای دیگر در طی سه روز پیاپی به ذهنم میآمد و مینوشتم.
این موسیقی و لحنی که گفتید من در این شعر حسش کردم. مثل جریان باد یا جریان آب انسان را (مخاطب را) با خودش میبرد. لحنی در این شعر بود که تا به حال در شعری ندیده بودم و به قول خودتان این لحن حاصل درک و ذهن شماست؛ رضا قنبری ساخته و ارائهاش کرده است. وجه دیگر در این شعر ارجاعات پیاپی به مکانها و همچنین تلمیحهای زیاد است. تلمیحهایی مثل "لوط"، "آکَد"، "سَدوم" و "یوسُفی شد". این تلمیحها مفاهیم خاص و عمیقی را به ذهن متبادر میکند. بیش از همه آکد برایم جلب توجه کرد. چرا آکد؟ و چرا تهران به آکد نزدیک است؟
هم در ادیان هم در اخلاقیات، انسان به شدت نهی شده از سه چیز: بیتفاوت بودن به جان و زندگی دیگران، ظلم و تعدی به دیگران، و قدرتطلبی و فرصتطلبی. در کلانشهر تهران هر سه اینها را میبینید، زیاد و هر روزه. اینها همان چیزهایی بود که تمدن و شهر قدرتمند آکد را در جهان قدیم نابود کرد. آکد همه چیز داشت از ثروت تا قدرت و تا تجارت قوی، اما مردمش نسبت به هم بیرحم و بیتفاوت شدند و سیاستمدارانش فقط در سودای ثروت و قدرت بیشتر بودند؛ تاریخ و اساطیر را بخوانید تا بدانید چطور این شهر و فرهنگاش درهم پاشید و نابود شد. هرچند در این شعر آمدن نام آکد فقط وجه کنایی و تلمیحی دارد اما باید از ادیان و اخلاق و همچنین از تاریخ درس بگیریم که "انسانی باروح و باحس و باوجدان بودن" شرط اصلی برای بقای فردی و همچنین بقای اجتماعی است.
حالا که به تاریخ اشاره کردید به ذهنم رسید که بارها به بینامتنیت یعنی روابط میان دانشها و شعر و همچنین اهمیت دانش عمومی برای شاعر اشاره کردید، هم در مصاحبهها هم در مقالاتی. یک پزشک هم دانش وسیعی از پزشکی دارد اما شاعر یا داستاننویس نمیشود یا یک شیمیدان یا فضانورد به همچنین. اما شاعر با دانش نسبی و جسته گریخته از مقولاتی مثل فیزیک و تاریخ و فلسفه و غیره یک شاعر بهتر و خاصتر میشود. دربارهی این موضوع برایمان بگویید.
بخشی از جواب را خودتان در حرفتان دادید، یک فیزیکدان هم دانش دارد اما لزوما داستاننویس یا شاعر نمیشود و نمیتواند بشود. من وقتی مدام از اهمیت کسب دانش و دانش عمومی داشتن برای شاعر حرف میزنم یعنی به تعبیر جامعهشناسی "امرِ وقوف"، وقوف بَر و اَز مقولات؛ وقوفی نسبی و حتا محدود بر مثلا فیزیک نظری، آناتومی و ساختار پیچیده بدن، تاریخ، ادیان، فلسفه و غیره. این وقوف شاعر بر این مقولات به او ادراک میدهد که به تعبیر موریس مرلو پونتی (از فلاسفه مهم قرن بیستم) انسان بودن و اهمیت انسانی داشتن در جهان جانداران، اساس و پایهاش همین ادراک است. ببینید، به سادهترین زبان بگویم، ادراک یعنی آنچه انسان از فضا و زمان و رویدادها و موجودیتهای پیرامون خود به حوزهی شناخت و معرفت درآورده، و این معرفت و شناخت با "وقوف" یا همان دانشاندوزی است که ایجاد میشود. اساس شعر بر همین مبحث ادراک است، اینکه درک شاعر از جهان و از اتفاقات و از زندگی چیست و در گام بعدی با چه مکانیزم و فنون هنری و ادبیای آن درک را اجرا و پیاده میکند.
شاعران چقدر مسئولیت و وظیفه اجتماعی دارند درباره اتفاقات و مسائل بشری و اجتماعی و حتا مسائل جهانی؟ آیا اصلا ادبیات و شاعران مسئولیتی و وظیفهای دارند؟!
سوال خوب و جالبی هست. ببینید پاسخ این سوال، دو وجه و جواب دارد؛ اگر از نگاه ادبیِ صرف بخواهیم ببینیم پاسخ این است که برخی شاعران در جای جای جهان معتقدند شعر صرفا یک هنر است در راستای ایجاد فرم و زیباییشناسی زبانی و ایجاد لذت کلامی، بنابراین طبیعی است چنین اشخاصی که اینطور نگاهی دارند هیچ وظیفهی اجتماعی و مسئولیت اجتماعیای برای شاعر قائل نیستند؛ اما نگاه و ذهنیت دیگر (که البته نویسندگان و شاعران بیشتری به آن قائلند) این است که ادبیات و در کل هنر، یک سرگرمی و یک سیستم هنر برای هنر! نیست، بلکه شاعر و داستاننویس صدای نسل خودش و صدای جامعه خودش و بازتابانندهی ادراکی از مسائل حاد و ضرور جهان خودش است. و من به این نگاه معتقدم. بله، شاعر وظیفهی اخلاقی و اجتماعی دارد در قبال مردم و میهنش و حتا در قبال جهانی که همگی در آن زندگی میکنیم. شاعر یک مصلح اجتماعی و یک کُنشگر فرهنگی و یک فرد دارای هنر کلامی است؛ چنانچه سعدی بوده، حافظ و سوزنی سمرقندی و نیما و شاملو و غیره بودند. این نگاه من است.
سوار شدن بر موجهای خبری و اجتماعی چه؟ مثل برخی افراد که تا جایی جنگ میشود شعری برای آن جنگ مینویسند؟ یک کشتی تجاری یا تفریحی غرق میشود شعری برای آن، یا الان که ویروس کرونا همه جهان را مشوش کرده و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی زیادی هم داشته برای آن!
من چنین چیزهایی را شعر نمیدانم! بلکه نوشتار شعرنما میدانم. یا همانطور که خودتان گفتید موجسواری بر خبرها و اتفاقات! شعر حاصل ادراک است، این را بارها گفته و نوشتهام. درک یک انسان از لحظاتی از زندگی و از انسان و مفاهیم بشری و همچنین از عظمت کیهان و پیچیدگی کیهان، این است که منجر به شعر واقعی و عمیق میشود. بنابراین اگر کسی توانست ادراکش از جنگ، ادراکش از جان سپردن انسانها در پهنه دریا یا ادراکش از جهان کرونایی را در قالب هنری و کار زبانی و ساختارمند بنویسد بله اینجا با شعر روبهروییم، اما نوشتار آنی و حسی و خبرگونه و شعاری از رویدادها نامش شعر نیست و ارزش هنری و تاریخ ادبی هم ندارد.
به عنوان....
ببخشید حرفتان را قطع کردم. فقط چون به کرونا اشاره کردید یادم افتاد این را هم بگویم که قهرمان واقعی نظافتگران شهرها هستند که جان بر کف با کمترین دستمزد دارند شهرهایمان را در دوره کرونا تمیز میکنند، قهرمان کارمندان رادیو هستند که در این دوره وخیم به سر کار میروند تا مردم را سرگرم کنند، قهرمان اصحاب رسانه هستند که برخیهاشان مجبورند حضور فیزیکی در محیط کار داشته باشند تا خبررسانی کنند، و کارگران معدن و هر کارگر نجیب و عزیزی که مجبور است در این دورهی خطیر سر کار برود.
نگاه جالبی است. قهرمان تعریفش برای شمای شاعر خیلی خاص و ادراکی بود. به عنوان یک شاعر و یک منتقد ادبی فکر میکنید کدام یک جهان و بشریت را نجات میدهد، دانش و علم؟ یا هنر و اخلاقیات؟
هیچکدام به تنهایی بشر را از وضع اسفبار کنونیاش نجات نمیدهد. دانش بدون اخلاق خودش یک تراژدی و معضل بشریست! اخلاقیات هم به تنهایی راهگشای بشر امروز نیست که پر از ایدئولوژی و تعصبات نژادی و قومی و رفاهطلبی مفرط است، چون بیشتر مردم جهان اصلا توجهی به اخلاقیات ندارند و صرفا رفاه و آسودگی و منافع خودشان برایشان مهم است. دانش به همراه اخلاق، این دو با هم میتوانند انسان امروز و جهان ملتهب و پر از خشونت ما را نجات بدهند. شما و مخاطبان این مصاحبه را ارجاع میدهم به جملهی مهم و شگفتانگیز بزرگترین فیلسوف حوزه اخلاق "ایمانوئل لوئینایس" : «من در برابر هر انسانی مسئولم، انسان در برابر انسان مسئول است چون با وجود انسانهای دیگر است که من (یعنی هر انسانی) هویت و معنای وجودی پیدا میکنم». اگر همین حرف لوئیناس را مردم جهان میفهمیدند، کرهی زمین جایی بهتر برای زندگی میشد.
مسائل حاد اقتصادی که این روزها گریبان مردم را گرفته و همچنین گرانی کاغذ، تا چه حد به ادبیات ضربه زده؟ ظاهرا کتاب خریدن و کتاب خواندن کاهش یافته و بیشترین حجم مطالعه مردم، در فضای مجازی است.
مختصر و مفید جواب میدهم. یک: شعر جدی، همیشه مخاطب کمی داشته، چه چهل سال پیش چه امروز چه بیست سال پیش؛ بنابراین هم تیراژش کم بوده هم مخاطبانش خاص و کم. دو: فقط بحث گرانی کاغذ و بحث مشکلات مالی مردم نیست، ساده و رک بگویم، مردم ایران ذاتا کتابخوان و کتابدوست نیستند؛ مردمی که یک ساندویچ را به راحتی بیست الی سی هزارتومان میخرند اما به یک کتاب بیست سی هزارتومانی میگویند گران!! سه: چاپ الکترونیک سالهاست در همه جای جهان رواج پیدا کرده، هزینههای تولیدش کمتر، قیمت کتاب کمتر، و امکان عرضهاش وسیعتر است؛ بنابراین صنعت نشر کاغذی در همه جای جهان تولیدش کمتر شده است.
گارد و حرفهایتان به فضای مجازی و شاعرنمایان و مشکلات نشر قبلا بسیار بود الان انگار از گفتنشان گذشتید! چرا؟!
چون از تکرار حرفها و بیثمر ماندنان خستهام. گوش شنوایی نه در ناشران نه در مردم وجود ندارد. مردم همچنان سطحیات و شعرنما میخوانند و میخرند! ناشران همچنان بر اساس تعداد فالوور اینستای دلنویسان ازشان درخواست کتاب میکنند! و شاعران و شعر جدی ایران همچنان مخاطبانی بسیار کم دارند و بس. خب که چه؟! من و دیگر شاعران اینها را برای بار صدم شرح و تفسیر مفصل هم کنیم، که چه؟! دستاوردش؟! هیچ! آنها که بزرگترین و مهمترین شاعران و نویسندگان عصر خودشان را نمیشناسند و فقط مشتی سطحیات و شعرنما میخوانند و فقط دنبالکننده مُدها و شوهای ادبی هستند، هیچرقمه در هیچ زمینهای امیدی بهشان نیست..
حرفی در انتهای گپ و گفتمان دارید اضافه کنید؟
بله، باور همیشگیام را تکرار میکنم: شعر راهی به ادراک کردن جهان است و بدون ادراک، انسانها فقط مبتلای روزمرهگی و تکرارها هستند. فرق بزرگی در روحیه و ساختار ذهنی و نوع رفتار، میان مردمیست که شعر میخوانند با مردمی که شعر نمیخوانند...
نظر شما