به گزارش روز سهشنبه گروه فرهنگی ایرنا، کتاب بوطیقای ژیژک با ترجمه محمدصادق صادقیپور به تازگی از سوی نشر ققنوس تجدید چاپ شده است. کتاب در رابطه با اندیشه و فلسفه ژیژک و ساختارهای فکری او در ساحتهای مختلف به هماره توضیحاتی افزوده که توسط مترجم به کتاب افزوده شده است. به بهانه انتشار این اثر با این مترجم و پژوهشگر به گفتگویی درباره جهان اندیشه و فلسفه اسلاوی ژیژک متفکر پرحاشیه این روزهای جهان پرداختیم.
اسلاوی ژیژک متولد کشور اسلونی است که زمانی جزء خاک یوگوسلاوی بوده است. او یکی از مهمترین نظریهپردازان فیلسوف معاصر و خوشبختانه زنده است و مهمترین دغدغهاش مسائل روز و دغدغههای اجتماعی است. گروهی از اندیشمندان کاملاً نظریات او را قبول دارند و حتی نسبت به او احساس ارادت میکنند و گروهی هم به شدت او را رد میکنند و نظریاتش را شوخی میدانند. شما در کتابتان سعی کردید با نگاه به همه این نظریات این فیلسفو و دستگاه فکریاش را برای مخاطب معرفی کنید. اما چرا لفظ بوطیقا، این اسم چطور برای کتاب انتخاب شد؟
واژه بوطیقا همانطور که میدانید همان پوئتیکس یونانی است. یعنی واژه معرّب شدهای که ما هم در فارسی از آن استفاده میکنیم، معادل پوئتیکس یونانی که احتمالاً بسیاری از مردم به عنوان یکی از آثار مهم یا به عبارتی مهمترین اثر ارسطو که به فهم شعر فن یا شاعری ترجمه شده میشناسند. واژگان یونانی شأنی دارند کهنتر از کاربردی که امروزه ازشان استفاده میشود از جمله همین پوئتیک که ریشهاش در واژه قدیمیتر پوئسیس دارد. پوئسیس به معنای آفرینشگری است، به معنی ساختن جهان، به معنی ترکیب کردن ماده با روح و خلق یک پدیدار جدید. آفرینشگری. ایجاد این واژۀ اصیل یونانی به اعتقاد نیچه، هایدگر و بسیاری از اندیشمندان به دوران پیش از سقراط برمیگردد. دورانی که تفکر محاسبهگر و منطقی نبوده و امروز ما به آن میگوییم لوژیک. و به زعم نیچه و هایدگر یک تفکر اصیل شاعرانهای بوده که به زیست انسان و به بودن انسان در جهان اهمیت میداده است. پوئسیس در بطن خود هم شاعرانگی داشته و هم اندیشۀ اصیل. یعنی شما در تفکر پیشاسقراطی به زعم هایدگر و نیچه ما با نوعی تفکر مواجهیم که دو روی یک سکه محسوب میشود. یک سو شاعرانگی و هنر است و یک سو در واقع تفکر و پیوند این دو تا یک تفکر اصیلتری را به نام پوئسیس به وجود میآورد که بعداً در گذر زمان پوئسیس به پوئتیکس تبدیل میشود و ما به آن میگوییم بوطیقا. خلاصه مطلب این که در واقع هدف من از انتخاب واژه بوطیقا جهان آفرینشگری متفکری است که جنبه بوطیقا واری و شاعرانگی دارد و در عین حال جنبه تفکر. ژیژک به زعم بنده متفکری است که شاید بتوانیم بگوییم در دوران معاصر از جنس توراتیان است. هم هنر را شما میتوانید در اندیشهاش جستجو کنید و بیابید و هم تفکر. بنابراین بوطیقای ژیژک میشود جهان آفرینشگری شاعرانه و به طور توأمان اندیشهورزانه ژیژک، آن چیزی که به تعبیر نیچه تلفیق روح آپولونی و دیونیسوسی است. آن چیزی که ما در فلسفه هنر نیچه به آن میرسیم که درواقع خداوندان عقل و خداوند عشق و شور و سرمستی و هنر زمانی که در مجالست و همنشینی توأمان با یکدیگر بنشینند و ترکیب شوند ما به اصالت زندگی انسانی میرسیم.
کتاب بوطیقای ژیژک چهار مقاله از ژیژک در حوزههای مختلفی از جمله روانکاوی، فلسفه، سیاست و در نهایت مطالعات سینمایی دارد که به باور من به همراه شرح و بسطی است که شما بر روی هر یک از این مقالهها دادهاید که به نوعی متاثر از روانکاوی لکان، فلسفه هگل و سیاست مارکسیستی از دید ژیژک است. آیا این تعبیر از کتاب شما درست است؟
تعبیر کوتاه، مفید، مختصر و مجملی است. شما به طور موجز خلاصه کتاب را در چند جمله فرمودید. اگر بخواهم که بیشتر بسط بدهم موضوع را باید بگویم بنده در تألیف این کتاب به ترجمه چهار مقاله از ژیژک است به اضافه شرحها و مقدماتی که بر هر فصل خودم نوشتم. هدفم این بود که در واقع جهان بوطیقایی ژیژک را که بسیار گسترده است باز نمایی کنم. ژیژک متفکری است که عاشق همه چیز است. عاشق همه پدیدارهاست. او به پدیدارهای سیاسی مثل واقعه ۱۱ سپتامبر، گروههای سیاسی منطقه، انتخابات ریاست جمهوری آمریکا تا فرهنگ عامهپسند معاصر در دنیا، روانکاوی، کمیک استریپها، سینما، رمانها هم آثار هنری والا و هم آثار هنری عامهپسند میپردازد. یک گستره وسیعی از موضوعات مورد علاقهاش را عاشقانه تحلیل میکند و هر چیزی را واجد شأن تحلیلی خودش میداند. این نگاه جذابی است. تلاش میکند تفکر نسبتاً کلاسیک نسبت به فلسفه را که یک دانش مغلق، پیچیده و متعلق به قشر خاصی از جامعه است را بزداید. ما به قول هایدگر در زمانه معاصر در مُحاق هستیم. ذات تفکر به سایه رفته است و اساساً تفکر، فکر کردن خیلی کم پیدا میشود در جهان معاصر. راهکاری که ژیژک شاید برای مقابله با این عدم تفکر در جامعه معاصر پیدا میکند این است که اندیشه اصیل را آمیخته بکند با مثالها و نگاههایی که جذابترش میکند. آن را در یک لفافی میپیچد که مخاطب را به خودش جلب میکند و حرف اصلی خودش را در خلال فیلمهای جذاب، رمانهای جذاب، کمیک استریپها و هر چیزی که میتواند در فرهنگ عامه وجود داشته باشد مورد تحلیل قرار بدهد. این جهان ژیژک است. پس در گام اول جهان ژیژک گردآمدهای است از موضوعات جذاب متنوع و متفاوت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هنری.
عامل اصلی انتقاد به ژیژک این است که به نوعی فلسفه را از جایگاه واقعیاش در حد فرهنگ عامهپسند نزول داده یا میخواهد یا با مصداقهای عامهپسند آن را توضیح دهد و تحلیل کند. این نقد بسیاری از کسانی است که فلسفه میخوانند و به آن علاقهمندند. همنی مساله این سوال را مطرح کرده که آیا واقعاً ژیژک یک فیلسوف است؟ و اینکه او چهجور فیلسوفی است که از روانکاوی به سیاست میرسد و مبدل میشود به یک نئومارکسیست که در مسائل سیاسی دخالت میکند.
در زمانه معاصر ما که دچار فقر تفکری هستیم شاید راهکاری که ژیژک انتخاب کرده یک استراتژی یا راهبردی است برای جلب مخاطبان بیشتر. این میتواند به قول شما امر دوگانهای باشد که از یک سو باعث نا امیدی یک عدهای بشود که چرا یک فیلسوف و متفکر اصیل باید بیاید به کوکاکولا یا مک دونالد بپردازد و از سوی دیگر ما نگاه میکنیم که ژیژک میآید و از اصیلترین متفکران اندیشه بهره میبرد. همانطور که فرمودید از لاکان، هگل و سنت نئومارکسیستی بهره میبرد و از آن برای تحلیل امور عامهپسند استفاده میکند.
حقیقتش همانطور که ما در اندیشه هایدگر هم با آن مواجه هستیم، زیست انسان روزمره مهم است. هایدگر علی رغم زبان پیچیدهای که در آثارش داشت، تلاشش این بود که به زندگی انسان زمینی واجد همۀ نقصها و انسانی بپردازد؛ چیزی که خیلی از متفکران از آن دوری میکنند. بسیاری از متفکران به دنبال امر والا هستند. اما ژیژک شاید فکر میکند در زمانۀ پسامدرن امروزی، امر والا در پیوندی عمیق با امر مبتذل و عامهپسند قرار دارد. واقعیت چنین است که ما با جهانی احاطه شدهایم که به تعبیر ژان بودریار جهان وانمودههاست. به تعبیر هایدگر جهانی است که در تسخیر تصاویر است. جهانی که در تسخیر تبلیغات است. جهانی که در تسخیر فیلمها و سریالهاست و اگر ما بخواهیم دیدگاه استرلایز انتخاب بکنیم و اینها را حذف کنیم، از زیست واقعی بشریت دور شدیم و آن زندگی واقعی بشر که واجد همه شئون روزمره است را کنار گذاشتهایم و به مثابه یک فیلسوفی که در زمانه خودش زیست نمیکند تلاش میکنیم که همان نگاه قدیمی را داشته باشیم. شاید این پاسخی است که میشود به منتقدان ژیژک داد.
ژیژک با استفاده از مثالهای فرهنگ عامهپسند حقایقی را در باب انسان، ذات انسان، وجود انسان و روان انسان برای ما آشکار میکند و این در جهان معاصر که ما با فلاسفۀ تحلیلی که در جای خودش واجد ارزش هستند و با فلاسفه مغلقگو و پیچیدهگو که شاید ارتباط چندانی با مخاطبان عامهپسند برقرار نمیکنند، احاطه شدهایم، غنیمت است. ژیژک تلاش میکند از برج عاج چنین فلاسفهای بدون اینکه خودش به ورطه ابتذال بغلتد روی زمین و بین مردم بیاید و امر والا را با تفکر خودش در زندگی روزمره بیاورد.
کتاب شما از دیدگاه روانکاوی به سینما هم نگاه کرده و از دیدگاه فلسفه آن را تحلیل میکند. به باور شما ما میتوانیم قائل به مفهومی به اسم فلسفه سینما شویم؟ یا اینکه آن را با نظریه فیلموسوفی که جزء خرده نظریات فلسفه در ارتباط با سینماست طبقه بندی میکنید؟
درکتاب دوم من که توسط انتشارات ققنوس و به نام هیولای هستی چاپ شده ، من به تفصیل به همین موضوعی که فرمودید پرداختم. فلسفه فیلم و فیلموسوفی. حالا چیزی که میتوانم بگویم در حد گفتگوی کوتاهی که ما میخواهیم در این مجالی که هست داشته باشیم. اگر بخواهم به طور موجز بهش اشاره کنم این است که فلسفه فیلم یک حوزۀ نسبتا جدیدی از فلسفههای مضاف است. یعنی از آن فلسفههای محض که شما به آن یک امری را اضافه میکنید یا فلسفه یک امر دیگری را به صورت مضاف بررسی میکنید. در واقع همه دانشها مثل ریاضیات و حقوق. ما فلسفه ریاضیات داریم. یعنی چیستی و چگونگی جهان ریاضیات. فلسفه حقوق داریم. این که چگونه ما به احکام حقوقی میتوانیم دست پیدا کنیم. اخلاق چه نسبتی با حقوقی میتواند داشته باشد. در همۀ عرصهها این فلسفۀ مضاف را داریم از جمله فلسفه هنر philosophy of art یا همان زیباشناسی. یکی از موضوعات مهم که از زمان هگل مطرح بوده و تا الآن ادامه دارد فلسفه سینما است که بعد از اختراع سینما به عنوان آخرین هنر و هنر هفتم شکل گرفته است و به نوعی بخشی از فلسفه هنر محسوب میشود. به طور خیلی ساده ما اگر بخواهیم لفاظی نکنیم، فلسفه فیلم به چیستی و چگونگی جهان فیلم و سینما میپردازد. یعنی پرسشهای اساسی در باب ذات، ماهیت و پدیدارهایی که از دل فیلم و سینما بیرون میآید. در ابتدای قرن بیستم بسیاری پرسیدند که سینما چیست. آیا این تصویر متحرکی که ما بر پرده میبینیم واقعیت است یا مجاز؟ در کتاب هیولای هستی با مدد از آراء هایدگر به این موضوع اشاره کردم.
جهان فیلم خودش یک جهان مستقل است. مثل جهانی که ما در آن زندگی میکنیم. صرفاً ایماژ یا تصویری افکنده بر پرده نیست که تلفیقی از نور و صدا و حرکت باشد. این برداشت خیلی ابتدایی است. امروزه ما به این رسیدیم که خیلی ابتدایی است اگر شما بخواهید فیلم و سینما را صرفا ایماژ، تصویر، صدا، نور و حرکت ببینید. درواقع سینما شما را از آن خود میکند. مخاطب را از آن خود میکند. مخاطب را دعوت میکند به درون خودش و یک جهان جدیدی را برای آن عرضه میکند. فلسفه فیلم هم به پرسشهای اساسی این جهان میپردازد. همانطور که عرض کردم میگوید سینما چیست. سینما چه نسبتی با واقعیت دارد. واقعیت است یا توهم است. در مورد تک تک اجزایش سؤالات بنیادی میپرسد. این میشود حوزه فلسفه فیلم. که البته میدانید سینما پدیداری است گستردهتر از فیلم. فیلم صرفا آن پدیداری است که بر پرده افکنده میشود. سینما گسترهای است که از ابتدای ایدهای که شکل میگیرد تا زمانی که فیلم ساخته میشود و روی پرده میرود ، ارتباطی که سینما با مخاطب برقرار میکند، تأثیری که روی مخاطب میگذارد را سینما مینامیم. در واقع فلسفه سینما به همۀ اینها و پرسشهای بنیادی میتواند بپردازد. شما به واژه فیلموسوفی اشاره کردید. فیلموسوفی در واقع جریان نسبتاً جدید در ۲۰، ۳۰ سال اخیر به وجود آمده است. با متفکری به نام دانیل فرنگتون که در کتاب هیولای هستی به تفصیل به آن اشاره کردم. با مدد از آراء ژیل دلوز و متفکرانی که در باب سینما نظریهپردازی کردهاند. اگر به طور خلاصه بگوییم که فیلموسوفی چیست. فیلموسوفی نظریهای است که معتقد است فیلم میتواند یک جهان اندیشنده بر روی پرده باشد یعنی پرده سینما به مثابه آوردگاه تفکر. این میتواند موضوع بحث فلسفی قرار بگیرد که آثار سینمایی چگونه میتوانند یک جهانی را بیافرینند که از حیث فلسفی برای ما قابل تحلیل باشد. حالا من به تفصیل تلاش کردم این را در هیولای هستی توضیح بدهم.
این توضیحات بیشتر در ارتباط با کتاب هیولای هستی بود. نظر و دیدگاه ژیژک نسبت به فلسفۀسینما چیست؟
سینما به زعم بنده، دو شأن برای ژیژک دارد. یکی شأن مصداقسازی است. یعنی از سینما به عنوان مثالهای جذاب و تنویرگر و روشنکننده در تحلیلهای فلسفی سیاسی خودش استفاده میکند. به نوعی سینما را برای بیان نظریات فلسفی، سیاسی و فرهنگی خودش مصادره میکند.
او از جذابیت سینما استفاده میکند تا برای مخاطبانش آراء فلسفی سیاسی خود را تشریح کند. این یک شأن سینما در کار ژیژک است. اما شأن دوم این است که بسیار جدیتر به مسئله سینما میپردازد. و آن خود سینما به ما هو سینما است. یعنی سینما در جایگاه نه امر مصداقساز بلکه امری که میتوان در باب آن فلسفهپردازی کرد و از دل آن به خود ذات فیلم دست پیدا کرد. نمونه بارزش هم ایشان دو فیمساز را از این حیث مورد بررسی قرار میدهد. در وهله اول آلفرد هیچکاک و بعد کریستوف کیشلوفسکی. در برابر غولهای نظری فیلم مثل دیوید برول و نوئل کارول قد علم میکند و آنها را نقادی میکند او تلاش میکنند سینما را با فقط در فرمهای مرتبط با سینمایی بررسی کنند و شدیدا انتقاد میکنند از متفکرانی که میخواهند از تحلیلهای روانکاوی برای تحلیل آثار سینمایی بهره ببرند.
حالا میخواهم از شما بپرسم که چه طور شد که شما به سراغ ژیژک رفتید و تحلیل و نقد مقالات ایشان را انجام دادید. فکر میکنم در تمام صحبتهای شما نقد طرفدارانه شما از ژیژک کاملا مشخص بود.
من احساس میکنم ما باید فرزند زمانۀ خویش باشیم. اساساً هر انسانی باید فرزند زمانۀ خویش باشد. به این معنا که شما باید تلاش کنید به عنوان متفکر، جهانی را که درش زیست میکنید بشناسید. شاید ما خیلی از متفکران ارزشمند و اصیل را در جهان معاصر داشته باشیم که اساساً کاری با مشکلات متعدد و متنوعی که پیرامون ما وجود دارد ندارند. همان دغدغه های قدیمی و ارزشمند البته، قصد بیارزش دانستن کارهای آنها را نداریم. آن هم درواقع حوزهای است. در زمانهای که ما الان مفهوم جهان به مدد شیوع ویروس کرونا دچار یک تحول بنیادی و ساختاری میشود شاید یک زمانه جدید دارد رقم میخورد. همانطور که متفکران سیاسی معتقد بودند بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر در آمریکا عصر جدیدی در دنیا آغاز شد. حالا یک فیلسوف میآید و میدانید که آخرین اثر ژیژک آمده این پاندمی یا عالمگیری ویروس کرونا را مورد بررسی قرار داده، خب این ارزشمند است. دغدغه همه مردم امروز در دنیا بعد از مسائل بهداشتی این است که ماهیت این چیست. چیزی که اتفاقا ما پیشبینیاش را در سینما داشتیم. به نظرم شما اهل سینما هستید و فیلم میبینید و جزء فرهیختگانی هستید که سینما را دوست دارید. به خوبی میدانید در چند دهه اخیر انگار پیشبینی هراسی که بر جانهاست را در سینمای وحشت داشتیم و نمونه اخیرش سریال walking dead یا مردگان متحرک بود. فراگیری ویروسی که زامبیها را در دنیا تولید میکند و آدمهایی که توسط یک بیماری هراسآوری که دارد همه را یکی پس از دیگری از بین میبرد ماندند و احاطه شدند. نمونههای متعددی که هراسآوری که از دهه هشتاد به ویژه در ژانر زامبی، ومپایر و عمدتاً سینمای وحشت با آن مواجه شدیم. هدف من این بود که سینما چقدر میانه باشد و چقدر فیلسوفی مثل ژیژک که میرود و به یک امر جهانی را مورد تأمل قرار میدهد مهم باشد. واقعا امروز چه چیزی مهمتر از کرونا میتواند تحلیلش در نسبت با زیست و زندگی خودمان مهم باشد. بنابراین ژیژک متفکری است که اگر بدون تعصب به او نگاه کنند میتواند برای همه جذاب باشد. قطعا ژیژک هم قابل نقد است. اینجوری نیست که من تمام قامت بخواهم ازش دفاع بکنم. قطعا جای نقادیهایی هم دارد و در مقطعی میتوانیم دربارهاش صحبت کنیم. اما به هر حال من احساس میکردم فعالیتش در تحلیل پدیدارهای معاصر بسیار جذاب است و ما را فرزند زمانه خودش میکند.
در این گفتگو به کتاب هیولای هستی اشاره کردید که در سال ۱۳۹۶ منتشر شد و نگاهی به ژانر وحشت و ترس و یک واژه جالب تر ترس آگاهانه با کمک از نظریات هایدگر دارد . لطفا ترس آگاهانه را برای ما تعریف کنید
در کتاب هیولای هستی همانطور که اشاره کردید من مقوله ترس را مورد بررسی قرار دادم. به تفصیل توضیح دادم که ترس چرا مهم است. ترس از قدیم الایام جزء جداییناپذیر زندگی بشر بوده است. در همه شئونش درواقع آنچه که معنای زندگی ما را رقم میزند ترسهایی است که ما با آنها مواجه هستیم. زمانی که ما بتوانیم بر ترسهایمان غلبه کنیم حس میکنیم به موفقیت رسیدیم. احساس میکنیم به سوژهای تبدیل شدیم که میدانیم آزادانه در جهان زندگی کنیم. خب این ترس از قدیم الایام در آثار هنرمندان و متفکران بوده است. میبینیم که نیچه در کتاب زایش تراژدی از موسیقی به زندگی اصیلانه یونانیهای باستان اشاره میکند و میگوید ما امروز خیلی دور افتادیم از آن زندگی اصیل. ما در جهان تکنولوژیزده معاصر و جهانی که به نوعی تصنعی است از آن زیست اصیلانه دور افتادیم. در یک جمله قابل تامل اشاره میکند یونانیان باستان به ترسها و وحشتهای وجود به خوبی واقف بودند. به هراسهای هستی واقف بودند و به خوبی در برابر آن میایستادند و از آن فرار نمیکردند. در ادامه وقتی تحلیل میکنیم در این کتاب میرسیم به بزرگترین ترسی که بشر با آن مواجه است. من میخواهم برسم به آن سؤال شما که ترس آگاهانه یا ترس آگاهی چیست. یعنی ترس از مرگ. همه ما از روزی که دیگر نیستیم بیشتر ترس داریم. ما میبینیم که هایدگر به این اشاره میکند و اگزیتانسیالیستها به این اشاره میکنند که این ترس اساساً یک خیری در زندگی ماست. یک امر مثبت یعنی به زندگی ما معنا میبخشد. به زبان ساده اگر ما ندانیم که یک روزی زندگی ما به پایان خواهد رسید دیگر فعالیتهایمان معنای خودش را از دست میدهد. ترس همانطور که فرمودید در شئون مختلف خودش میآید مورد بررسی قرار میگیرد
دلیل انتخاب این موضوع هم این بود که من از قدیم الایام به ژانر سینمای وحشت بسیار علاقهمند بودم. میدانستم که مفاهیم بسیار زیادی را میشود در آن جستجو کرد. زمانی که روی پایاننامه رساله دوره دکتریام در دانشگاه علامه طباطبایی کار میکردم. در گفتگو با اساتید به بند ۳۰ کتاب هستی و زمان که باز هم بهترین ترجمهاش را ققنوس انجام داده است. یک اثر سترگی است که بهترین ترجمهاش را استاد سیاوش جمادی انجام دادهاند و اخیرا هم تجدید چاپ شده است. به هر حال من مأنوس بودم با ترجمه ایشان و این را مطابقت میدادم با ترجمههای انگلیسی و آلمانیاش. در بند ۳۰ کتاب هستی و زمان هایدگر به مفهوم ترس اشاره میکند که ترس چگونه مقوم هستی است یعنی قوام و معنا می بخشد به هستی ما. میآید اشکال ترس را برای ما تشریح میکند. ترس در ابتداییترین شکل خودش ترسی خیلی زمینی و ساده است. این ترس در مراحل بعدی هرچه که جلوتر میرود پیچیدهتر میشود و توسط یک عامل ناآشنا و هراسانگیز ایجاد بشود که در آخرین مرحله میرسد به ترسآگاهی یا اگنز یا اگزنایتیو و آن زمانی است که ما عمیقاً هستی انسانی خودمان را مورد پرسش قرار میگیرد. خودمان را در باربر مرگی بینیم و این در برابر مرگ قرار گرفتن و تجلی نیستی معنا میبخشد به زندگی ما. یعنی آخرین مرحله ترس زمانی است که ما کاملا با مرگ مواجه میشویم. خب این نظریه هایدگر که ترس میتواند از سادهترین شکل خودش حرکت بکند در زندگی ما تبدیل بشود به یک پدیداری که ما بهش میگوییم خوف وجودی، خوفی که ما از مرگمان داریم در زندگی خودمان. این را آمدم تلاش کردم یک نظریه فیلم جدیدی را بنیان بگذارم با مدد از آراء هایدگر، آراء نوئل کرول، آرائ جرج اتروا آراء خانم سیلویا فریلند و یک دستگاه فلسفی هنری شکل بدهم که ما میتوانیم از دل آراء هایدگر به ژانرهای سینمای وحشت برسیم. اینکه ما سینمای ترس داریم که در آن هیولا میدانید که موضوع محوری سینمای وحشت است یعنی عامل ایجادکننده ترس سینمای وحشت بر دوش هیولا سوار است. در سینمای ترس ما با همان ترس مبتذل مواجهیم. یک قاتل زنجیرهای که میتواند زندگی همهمان را تهدید کند. در گام بعدی میرسیم به سینمای رعشت، میرسیم به دهشت، میرسیم به سینمای دهشت، در نهایت میرسیم به همان چیزی که سرکار عالی فرمودید، میرسیم به سینمای ترس آگاهانه، سینمایی که ترس در آن یک امر کاملا والاست. ما با مرگ خودمان مواجه میشویم. در کتاب هیولای هستی هم بنده تحلیل کردم. فیلم شاینینگ از استنلی کوبریک را که چگونه جهان میتواند بر ما حمله ور بشود. جهان چگونه میتواند بر قهرمان فیلم حمله ور بشود و مرگ را در برابر آن قرار بدهد. آن میتواند به تلقی جدیدی از هستی خودش در مواجهه با مرگ دست پیدا کند. البته من خیلی دارم تلاش میکنم که خلاصه باشد و این بحث بسیار مفصل است و خوشحال میشوم که در یک گفتگوی جداگانهای در ارتباط باهاش صحبت کنم.
هایدگر در هستی و زمان به ترس پرداخته و به عنوان یکی از عواطف بشری نگاهی پدیدارشناسانه به آن داشته است. خیلی در زمره کارهای هایدگر. اما سینما به ویژه سینمای وحشت که بیشتر برای روزمرگی و سرگرمکنندگی است. شاید میتوانیم بگوییم امری به ذات سرگرم کننده است و چندان ارزش ذاتی در خودش ندارد. آیا این میتواند نگاه متفکرانی و هستیشناسانه به خودش اختصصاص بدهد.
پرسشهای بنیادی را بهش اشاره میکنید که شاید برای خیلی از خوانندگان مطرح بشود. دقیقا مشابه پاسخی که من در باب فلسفه پردازی ژیژک در اینجا هم قابل طرح هست. همانطور که ژیژک میآید پدیدارهای معاصر ما را دستمایه قرار میدهد و میرسد به سطح والاتری به مدد فلسفهپردازی خودش. سینمای وحشت هم یک شانش همان چیزی است که شما بهش اشاره کردید. سینمای entertainment محض. سینمایی که صرفا برای سرگرمی و عشق Teenagers خیلی از فیلمهایش ساخته بشود. اما ما میتوانیم نگاه متفاوتی داشته باشیم و من تلاش کردم به مدد آراء هایدگر، دفاعی از سینمای وحشت داشته باشم. این دفاعیه از این باب است که اساسیترین پرسشهای زندگی بشر مثل مرگ، ترس، گناه، گناه هیولا شدن، مثل پرسش از هستی خود انسان اگر دقت بفرمایید حتی در همان فیلمهای به ظاهر مفرح و entertainment هستند فیلمهای سینمای وحشت. در یک لایه دیگر میآید و این پرسشهای اساسی را برای ما مطرح میکند. چه اشکالی دارد ما بتوانیم سینمایی داشته باشیم که هم جذاب و عامهپسند باشد و هم پرسشهای اساسی مطرح میکند.
ولی آیا میشود؟ چون یا میگویند فیلمها نخبهاند و برای افرادی خاص هستن یا گیشهاند؟ آیا میتواند فیلمی هم لذت بخش باشد و هم مفاهیم فلسفی مطرح شود؟
چون شما به نوعی سوالاتی می پرسید که برای مخاطبان هم قابل فهم باشه من سعی می کنم به همان طریق پاسخ بدهم. بیاید مصداقی نگاه کنیم. چند فیلمی که حتما سرکار عالی هم ملاحظه کردید و مثال می زنیم. مثلا فیلم دراکولای برام استوکر ساخته فرانسیس فورد کاپولا من از شما و مخاطبانتان دعوت میکنم که یکبار دیگر با نگاه متفاوتی بهش نگاه کنید. یک اثر باشکوه که در واقع کاملاً وجوه سینمای هنری را میتوانیم تحلیل کنیم. فرم را به خوبی میتوانیم درش تحلیل بکنیم. یک شاهکار سینمایی از همه وجوه و به هیچ وجه نمیتوانی این را یک اثر دم دستی یا مبتذل بخوای تلقی بکنی. در عین حال که بسیار جذاب و سرگرمکننده است. در فیلم دراکولای برام استوکر ما با پرسشهای اساسی وجود بشری مواجه هستیم. اینکه یک نفر دچار مسخی و transformation میشود و عاملش چیست. عاملش گناهی است که در طول تاریخ ادامه پیدا میکند. مدام دارد با گناه خودش مواجه میشود در طول قرنهایی که دراکولا زندگی میکند. در یک تراژدی بسیار باشکوه در پایان به رستگاری میرسد. در آن صحنه شاهکار نهایی که انگار دراکولا بخشیده میشود و نور بخشایش الهی بر او میتابد و از آن مسخشدگی خارج میشود. یک فیلم درخشان سینمای وحشت که پرسشهای بنیادین مطرح میکند و سرگرمکننده هم هست. یا فیلم آنتیکرایست از آقای لارنس فون تریر، فیلم The Shining از استنلی کوبریک. مثالها فراوان است اگر بخواهیم بزنیم. کما اینکه بنده در همان آثار سرگرمکنندۀ محض هم تلاش کردم که الزاماً آثار هنری بزرگی را که شاید شناخته نشوند در جستجوی امر ارزشمند سینمایی تحلیل کنم و به جستجوی آن امور بپردازم. در پاسخ به سؤال شما مثالهایی زدم که میتواند هر دو وجه را پوشش بدهد.
نظر شما