نخ آرزو در آسمان زندگی 

۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۸
کد خبر: 84143495
غلامرضا مالک زاده
نخ آرزو در آسمان زندگی 

شیراز- ایرنا- دوسوی خیابان قصردشت شیراز از چهارراه پارامونت تا چهارراه سینما سعدی، تا چشم کار می‌کند ردیف مغازه‌ها و پاساژهای تعطیل و نیمه تعطیل، خط های موازی را می سازند که اگر طبق قانون هندسه هر چه بروند به وصال هم نمی‌رسند؛ سرانجام در افق دید به هم می‌رسند اما در بن بست.  

همین ۱۰ ماه پیش زمانی که در شلوغی این مسیر افتاده بودی، آرزو می کردی چنان خیابان خلوت باشد که با خیالی آسوده قدم بزنی، خرید کنی و به جایی که می خواهی  به راحتی برسی؛ به آرزویت رسیدی اما به خیال آسوده نرسیدی.
اینک جا برای پارک ماشین در مجتمع فروشگاهی یا به قول سازندگانش هایپرمارکت از بس زیاد است، نمی دانی خودرو را کجا پارک کنی! مانند زمانی که وارد اتوبوس واحد می شوی و صندلی های خالی و پرشمار، تورا برای نشستن سردرگم می کند.     
۱۰ ماه پیش باید صبر می داشتی و آرزو می کردی که تابلو ظرفیت تکمیل است را بردارند یا خاموش کنند و بتوانی وارد پارکینگ هایپرمارکت بشوی و پس از آن دنبال جای خوبی برای پارک خودرو بگردی.به این آرزو هم رسیدی.    
آرزوهایی که برآورده شدنشان ناممکن یا سخت بود، اینک برآورده شده اند اما به چه قیمت؟ برخی از این آرزو ها و آرمان ها فارغ از اینکه ارزشگذاری کنیم که خوب یا بد هستند،چنین بودند: تعطیلی مدرسه، یکجا بندشدن فرزندان و ماندن در خانه، بیشتر ماندن نان آور خانواده و وقت بیشترگذراندن او با خویشاوندان، رعایت نظافت در برخی مغازه ها، پیروی بیشترافراد از قانون، آشتی با کتاب و فیلم(هرچند کم فروغ)، سلام وعلیک بیشتر با همسایگان، نشنیدن جمله «جلسه داریم» هنگام مراجعه به  ادارات.
لطیفه ای را زمانی شنیده بودم که از یک نفر می پرسند اینک که از کودکی گذر کردی و به بزرگسالی رسیدی، آیا به یکی از آرزوهایی که هنگام خردسالی داشتی، دست یافتی؟ او پاسخ داد: آری آنگاه که کودک بودم و موهایم را در دعوا یا به عنوان تنبیه می کشیدند از ژرفای دل آرزو می کردم ای کاش مو نداشتم، اینک به این آرزو رسیدم.    
بازار هیاهو و ازدحام در چهارراه زند، فلکه شهرداری، خیابان نمازی، پیرامون ارگ کریمخان زند، فلکه ستاد، خیابان مشیر فاطمی، خیابان ملاصدرا، سه راه احمدی و... از رونق افتاده و تلاش های پراکنده و گاه به گاه پایداران در برابر محدودیت های کرونایی یخ های سردرگمی را آب نمی کند.   
دستیابی به مترو و اتوبوس درون شهری (اتوبوس واحد) خلوت، آرزویت بود که در آغاز این آرمان محقق شد اما روند زمانه کرونایی، راه رسیدن به خواسته هایت را کج کرد و تعطیلی ناخواسته ، خواسته ویروس کرونا را بر این وسایل نقل و نقل عمومی تحمیل کرد. 
فشار اقتصادی بر بسیاری از اصناف و درخواست مردم برای استفاده از حمل و نقل ارزان، برای چندمین بار دست اندرکاران را به چاره جویی رهنمون کرد تا مغازه ها، مترو و اتوبوس های واحد را با شرط و شروط بازگشایند اما بال های ویروس کرونا برای پرواز بر فراز آشیانه ها همچنان گشوده و امکان تعطیلی فعالیت ها هنوز برقرار است. 
دلت می لرزد.اشک لرزان در گوشه چشمت از پرپرشدن پزشکان و پرستاران می جوشد. اشکهایت گاهی  به امید بهتر شدن روزگار، نه یارای باریدن دارند و نه طاقت ماندن در چشم.
از بس قفل های سرد و سنگین بر دروازه های بازار وکیل زده شده و با بیم و امید بازگشایی شده است، مغزت داغ و قفل شده است.   بازار از شور و حال خالی است. انگار جسمت به فرمان روحت نیست.اما هنوز آرزو داری.
انسان کمابیش اسیر آرزو و آرمان است یا چنانکه برخی می گویند رویاهای خود را پی می گیرد و گاه به گاه، سخن مشهور مارتین لوترکینگ رهبر سیاه پوست مبارزان مدنی آمریکا را بازگومی کند که رویایی دارم.
اینک که ویروس سرکش کرونا، یکه تازی می کند و روزگار دیگری برایمان ساخته، آرزو و رویای بسیاری از مردم بازگشت به دوران پیش از کروناست. 
اگر دگرگونی های کرونایی پایدار نمانند و بازگشتی به دوره پیش از این ویروس در کار باشد، انسان بازهم بادبادک ( کاغذک به گویش شیرازی) آرزوهای خود را در آسمان زندگی به پرواز در می آورد اما مشخص نیست نخ یا سرنخ کاغذک آرزوها را همچنان در دست داشته باشد.                
 

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha