در ادامه گفت وگوی ۱۴ دی روزنامه ایران با سردار علیاکبر پوریانی از فرماندهان سپاه پاسداران و فرمانده اسبق نیروی انتظامی استان کرمان، آمده است: او از سالهای پیش از انقلاب دوست شهید حاج قاسم سلیمانی بود که این دوستی تا آخرین روز حیات سردار شهید ادامه یافت. آنچه میخوانید، روایتی دست اول از سیره و اندیشه بزرگترین سرداری است که خاورمیانه در ۱۰۰ سال اخیر به خود دیده است. این گفتوگو را بخوانید.
شهید سلیمانی پیش از انقلاب چه میکرد؟
جزو کسانی بود که قبوض را مینوشتند یا به خانهها میدادند. او از همان ابتدا مانند کسانی بود که از ابتدای مدرسه نوعی رهبر و رئیس گروه دوستان خود هستند. قاسم در روستای خود چنین محوریتی داشت، بهرغم اینکه پسر دوم بود.
گویا ابتدای انقلاب که میخواست وارد سپاه شود، به دلایلی مورد تأیید قرار نگرفته بود؟
لباس آستین کوتاه میپوشید و ورزشکار بود و اتفاقاً بهخاطر همین نوع لباس پوشیدن نزدیک به یک ماه تلاش او برای پذیرش ناکام ماند و پذیرش نمیشد. ما از دوستان قبل از انقلاب بودیم و من آن زمان فرمانده عملیات سپاه کرمان بودم. به من مراجعه کرد و من هم با پذیرش سپاه کرمان صحبت کردم که مشکل تأیید او چیست؟ ابتدا گفتند بگذارید دوباره بررسی کنیم. هفته بعد باز قاسم به من مراجعه کرد که نتیجه چه شد، که وقتی این بار دلیل را از واحد پذیرش پرسیدم، گفتند از نظر پذیرش ایشان صلاحیت ورود به سپاه را ندارد، زیرا پیراهن آستین کوتاه میپوشد و قیافه اینچنینی دارد و فکر نمیکنیم برازنده این باشد که وارد سپاه شود. من این مسأله را در جلسه شورای فرماندهی مطرح کردم که مورد اعتراض فرمانده وقت واقع و تأکید شد که نباید این سختگیریها باشد و باید اجازه دهیم نیروهایی که شایستگی دارند، بتوانند جذب شوند. خوشبختانه جذب شد.
بعدها که فرمانده لشکر کرمان یا فرمانده نیروی قدس شد، این مسأله را در عمل نشان میداد یا اینکه صرفاً نیروهایی را جذب میکرد که بهلحاظ ظاهر شباهت بیشتری داشتند؟
فضای دوران دفاع مقدس، شهادت رفقا و بعدها مراوده با خانواده شهدا، فضای ذهنی و شخصی حاج قاسم را عوض کرد. باوجود این، در سالهای اخیر در مسافرتها، داخل هواپیما یا فرودگاه، میدیدم که اتفاقاً تعمد داشت با این افراد یا جوانان نسل جدید هم ارتباط داشته باشد. یک بار خاطرم هست که در هواپیما، به من که کنارش نشسته بودم گفت «حاج اکبر! میتوانی به جای آن جوان که آنجا نشسته بنشینی و او بیاید کنار من بنشیند تا با هم صحبت کنیم؟» وقتی از آن پسر خواستم که میتوانی کنار حاجی بنشینی؟ با تعجب و احتیاط رفت کنار حاجی نشست و حاجی شروع کرد با او صحبت کردن. حاج قاسم همیشه خودش را مانند یک انسان عادی میدید، یا همانطور که بارها گفته بود، در جدال با نفس رشد کرده و سختیهای رشد را لمس کرده بود. در بحبوحه جنگ، حاج قاسم در اوج جوانی بود و بهعنوان یک فرمانده بسیاری از نیروها و دوستان صمیمی او مانند یوسف اللهی مقابل چشمان او شهید شدند. طبیعی بود که پس از جنگ فضای جامعه عوض شود.
قاسم هم بهخاطر تأثیر زیادی که از فضای جبهه و جنگ گرفته بود، روحیات دیگری پیدا کرده بود. اما همانطور که خودش گفت، بعدها رشد و تغییر کرد. نقل میکرد که وقتی مسئولیت سپاه قدس را پذیرفت، حضرت آقا گفتند شما باید به یک درجهای از درک و ادراک برسی تا مسائل را به طور عمقی دریابی و فهم کنی. حاج قاسم میگفت من روز اول متوجه این مسأله نشدم، اما بعد از گذشت چند سال که با تک تک مجاهدان سراسر دنیا ارتباط برقرار کردم، تازه فهمیدم منظور حضرت آقا چه بود که میگفتند تو باید به خودت زمان بدهی تا به این درک و شناخت برسی. بههمین ترتیب، حاج قاسم در زندگی خودش هم به این درک و شناخت رسید. برای همین وقتی وارد سپاه قدس شد و عرصه فرامرزی را تجربه کرد، دیدگاه او هم تغییر کرد.
چطور شد که از سپاه کرمان جدا شدند؟
در مراسم تودیع او شرکت کردم. میگفت دوست نداشتم لشکری که خودم طی این سالها ایجاد کرده و تربیت کرده بودم، رها کنم. بعد هم که به فرماندهی نیروی قدس منصوب شد، نزدیک به دو سال شرایط را به شیوهای که دوره سردار مقدم اداره میشد، اداره کرد و صرفاً به واحدهای نهضتها خدمات میداد. در این دوره روی یادگیری زبان انگلیسی و عربی تمرکز کرد و مطالعه وسیع و گستردهای در زمینه متون تاریخی و جنگی را آغاز کرد، یعنی با شناخت عمیقی از مسئولیت جدید خود و جایگاه آن، کار را دنبال کرد.
قاعدتاً دشمنان هم تحلیل و ارزیابیهایی از شهید سلیمانی داشتند. درباره این برآوردها صحبتی با شما کرده بود؟
خود قاسم در این زمینه اشاره کرده بود. مانند اینکه شخصی بهنام «علی آلفونه» در وزارت امور خارجه امریکا مسئول میز سپاه قدس و مسئول میز شخص حاج قاسم سلیمانی بود. این فرد دقیقترین مطالعات و بررسیها را درباره حاج قاسم داشت. حاج قاسم میگفت از میان امریکاییها، دو نفر بهترین اطلاعات درباره شخصیت و شیوه کار او دارند که یکی همین علی آلفونه بود. نفر دیگر ژنرال «دیوید پترائوس» بود میگفت سایر فرماندهان امریکایی دانش کمی دارند و چندین مرتبه بعد از پترائوس قرار میگیرند. این دو را افراد باهوش و با اطلاعات دقیق میدانست. پترائوس هم از سردار تمجید کرد. یا علی آلفونه در مصاحبههای خود گفت که یکی از رازهای موفقیت سلیمانی، مثلاً درعراق، این بود که خود او از یک بافت و از یک محیط سنتی برخاسته بود و به همین دلیل بخوبی میدانست چطور با عشایر کشورهای دیگر از جمله عراق ارتباط برقرار کند. به همین دلیل میبینیم وجاهتی که حاج قاسم میان عشایر این کشور داشت مثال زدنی است.
حاج قاسم سلیمانی فقط یک فرمانده نظامی نبود، بلکه در دیدگاههایی که ارائه میداد، مشخص بود که اطلاعات دقیق تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی از آن کشور یا منطقه دارد. حوزه مطالعات او چه بود و چه کتابهایی میخواند؟
یکی از ویژگیهای برجسته حاج قاسم این بود که رمانهای نویسندگان برجسته هر کشور یا منطقهای را مطالعه میکرد. مثلاً پیش از عزیمت به روسیه و ملاقات با پوتین، کتاب «جنگ و صلح» لئو تولستوی را خواند تا بتواند با پوتین درباره جنگ سوریه صحبت کند یا بداند که بعدها چطور با فرماندهان روسی در سوریه کار کند. اواخر میگفت که مشغول مطالعه «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز هستم و میگفت که چه کتاب خوبی است و من مطالعه آن را دیر شروع کردم. رمانهای نویسندگان برجسته کشورها را هم به این دلیل انتخاب کرد که شناخت و گزارشهای دقیقی از بطن و تاریخ آن جامعه ارائه میکردند. قاسم هوش بسیار بالایی داشت، اما این هوش و سواد او صرفاً دانشگاهی نبود، بلکه فراتر از دانشگاه بود. همزمان درباره معنویت ایشان هم میتوان گفت او قبل از شهادت به شهود رسیده بود. خواندن رمانها، یکی از بخشهای مطالعاتی اش بود و مطالعات دیگری هم درباره کشورها داشت. بهعنوان مثال روی زبان آن کشورها کار میکرد و یاد میگرفت. زبان عربی را بهصورت کامل میدانست و مطلقاً به مترجم نیازی نداشت. اساساً شیوه کار او به این صورت بود که اطلاعات خودش را افزایش میداد تا به دانش و آموختههای دیگران اتکا نداشته باشد.
چنین سردار و ژنرالی وقتی نزد شما و نزد خانواده شما میآمد چطور فردی بود؟
چیزی جز تواضع و فروتنی از او نمیدیدیم و وقتی با هم و با خانواده بودیم، همیشه به خنده و شوخی میگذشت. قاسم در محیطهای بیرونی، در قید و بند سلسله مراتب نبود، خارج از این سلسله مراتب مسئولیت پذیرفته و پاسخگو بود و حضرت آقا هم اعتماد خاصی به او داشتند.
درباره اتفاقات داخلی سوریه و حزب حاکم و بشار اسد و اساساً ضرورت حضور در این کشور چیزی برای شما تعریف کرده بود که بخواهید به آن اشاره کنید؟
حاج قاسم میگفت متأسفانه فرهنگ حزب بعث، نظامی گری صرف است، درحالی که بشار اسد میتوانست در روزهای اول با روشهای بهتری بحران داخلی را مدیریت کند. حاج قاسم میگفت ریشه بسیاری از خشونتها در ماههای اول بروز اعتراضات در سوریه، ماهر اسد بود، اما زمانی که بشار اسد واقعاً تنها شد و وابستگی اش به جبهه مقاومت هم افزایش یافت، بیشتر به حرف حاج قاسم گوش میداد و بههمین دلیل بارها در میانه جنگ عفو عمومی اعلام کرد که اغلب آنها ایده حاج قاسم بود. نکته مهم اینکه وقتی حاج قاسم به کمک سوریها رفت، بسیار با احتیاط عمل کرد، زیرا بهدلیل برخی خشونتهایی که اتفاق افتاده بود، افکارعمومی دنیا برانگیخته شده بود و حتی در ایران هم مخالفتهایی را برانگیخته بود.
یکی از قابلیتهای حاج قاسم که در شخصیت دیگری هم دیده نشد، قدرت ارتباطگیری گسترده با همه افراد از همه جناحها و با همه مسئولان بود. با آقایان جهانگیری و ظریف جلسه منظم داشت، با آقای فتاح و آقای نوبخت و دیگران هم به همین ترتیب. این را ناشی از چه میدانید و او چطور فراتر از سازوکار بوروکراتیک یا جناحبندیهای سیاسی عمل میکرد؟
اولاً باید تأکید کرد که او درک دقیق و عینی از نظام اداری کشور داشت و سلسله مراتب را میشناخت، اما درعین حال بشدت عملگرا یا به اصطلاح غربیها، پراگماتیک بود. میدانید که آیتالله هاشمی رفسنجانی در ابتدا مخالفت حضور در سوریه بود، اما بعداً در ارتباط و با توضیحات حاج قاسم در نهایت دیدگاه ایشان هم تغییر کرد.
شما مکتب حاج قاسم را چطور تعریف میکنید؟
برای تعریف مکتب حاج قاسم، میباید تصویری کلی از زندگی و شخصیت و کار او داشته باشیم که همه وجوه را دربر بگیرد. شیوه حاج قاسم این بود که همواره براساس مشترکات حرف میزد. حتی در ماجرای ۸۸، از اتفاقی که در کشور افتاده و جامعه دوپاره شده بود، بسیار ناراحت بود و حتی گاهی اشک میریخت که چرا اینطور شد. اینکه امروز در حشدالشعبی عراق، نه فقط شیعیان بلکه دیگر مذاهب هم هستند، نشان دهنده این است که او بر اشتراکات تأکید میکرد. این طور میتوانم بگویم که حاج قاسم، سردار صلح بود و اگر در جنگ هم حضور مییافت، برای صلح و حفظ صلح بود. او صلح را برای همه ملتهای منطقه میخواست. البته این مطلب را هم بگویم که قاسم از یک مسأله همیشه با مطایبه و حالت طنز یاد میکرد.
آن مسأله هم این بود که وقتی نیروهای امریکایی میخواستند از عراق خارج شوند، به طریقی به او پیغام داده بودند که «ببینید! ما داریم از عراق خارج میشویم، بگذارید راحت برویم و از پشت سر، کاری علیه ما نکنید» که بعدها خود قاسم در یک سخنرانی که خطاب به ترامپ ایراد کرد، اشاره کرد که یادتان هست، زمانی برای خروج از عراق از ما اجازه گرفتید!
روایتی که از دیدار سه ساعته شهید سلیمانی با پوتین منتشر شده است، استدلالها برای ضرورت مداخله در سوریه یا حتی نماز خواندن ایشان در دفتر رئیس جمهوری پوتین را برای شما تعریف کرد؟
تعریف نکرد، اما وقتی پرسیدیم که چنین چیزی بوده یا خیر، این روایت را تأیید کرد. ضمن اینکه حاج قاسم، پوتین را فرد فوقالعاده باهوشی میدانست. اینجا میخواهم اشاره کنم که خود حاج قاسم نیز قدرت استدلال و اقناع فوقالعاده زیادی داشت. اصلاً همین که او توانست یک قدرت بزرگ جهانی را به حضور نظامی در سوریه مجاب کند، نشان دهنده قدرت استدلال نظامی و استراتژیک او است. تعریف کرد که در ماههای ابتدایی جنگ سوریه که شرایط بسیار دشوار بود و هیچ کس امیدی به بقای بشار اسد نداشت، جلسهای با حضور مسئولان ارشد نظام در محضر حضرت آقا برگزار شد. حاج قاسم گفت در این جلسه بحثهای زیادی شد تا تصمیم گرفته شود درباره سوریه چه کنیم. البته این را هم بگویم که حاج قاسم تأکید میکرد که از ابتدای بحران سوریه، همه تلاش خود را کردم تا با معارضین ارتباط بگیرم تا اگر حرفی دارند، حرف آنان را بشنویم. به هر رو، حاج قاسم گفت که در آن جلسه در محضر حضرت آقا، تقریباً همه حاضران نظر خود را دادند و حضرت آقا تأکید کردند میخواهیم نظر شما را بدانیم. حاج قاسم گفت من با استدلالهایی، گفتم که باید در سوریه بایستیم که در نهایت حضرت آقا نیز دیدگاه حاج قاسم را تأیید کردند.
نظر شما