به گزاش ایرنا، تاریخ ملل و تمدنها از دیرباز درگیر صحنههای جنگ و انقلابهای متعددی بوده که هرکدام بخش مهمی از گنجینه خاطرات جمعی و گاه افتخارات آن ملت را به دوش میکشد. کشور ما نیز به ویژه در قرن اخیر، از این قاعده مستثنی نبوده است.
لزوم ثبت این وقایع مهم تاریخی بر همه روشن است. زیرا این وقایع همواره درسی مهم و اساسی برای آیندگان محسوب میشود. یکی از مستندترین روش ها در ثبت تاریخ دوره معاصر، ثبت خاطرات کسانی است که این رویدادهای مهم را به چشم دیدهاند.
کتاب «آمبولانس» نوشته علیاکبر میرزاآقایی (خوانساری) روایتی از هشت سال دفاع مقدس است که نگارنده در آن گوشهای از ایثارگریهای مردم این سرزمین و برگی از تاریخ را که خود درآن حضور داشته با قلمی روان و ساده روایت میکند و آن را بهترین اثر خود میداند.
قسمتی از کتاب
در هوای لطیف یک روز سرد زمستانی و در صبح روز یکشنبه چهاردهم دی ماه، همه اعضای گروه در محوطه کمیته امداد حضرت امام خمینی(ره) آماده حرکت بودند، حاج حسین آقا مراتی بزرگ گروه، آقای گل محمدی و آقای چمران از اعضای اصلی تیم قرار بود به اتفاق آقایان هاشمی، خیام نژاد، تهرانی، مدنی، زین العابدین، چند نفر دیگر که اسامی آنان را به یاد ندارم، یک راننده ای حرفهای به نام حسین آقا که اهل شمال و نمک گروه بود و من عازم جبهههای جنوب شویم. اعزام ما با رد شدن از زیر قرآن و گرفتن یک عکس یادگاری به جبهه های جنوب آغاز شد. آمبولانسها پشت سر هم از کنار ساختمان قدیمی مجلس شورای ملی سابق حرکت کردند و از درب غربی وارد میدان بهارستان شدند. به محض اینکه به اولین پمپ بنزین رسیدیم، خارج از نوبت بنزین زدیم.
در زمان جنگ ماشین های امدادی این اجازه را داشتند که خارج از نوبت بنزین بزنند. مردم در پیاده روها با تکان دادن دست ما را بدرقه می کردند. ما در حال رفتن به مناطقی بودیم که جز گلوله خمپاره، توپ، تخریب، جراحت، شهادت، اسارت و در نهایت پیروزی، چیزی در انتظار داوطلبان اعزام به جبهه نبود! آنقدر خوشحال بودیم که انگار به یک سفر تفریحی می رویم. من به معنای واقعی نمیدانستم جنگ یعنی چه؟ همه ما غیر از آقای هاشمی که یک چفیه بر گردن داشت، بقیه با لباسهای معمولی که در فعالیت های روزانه از آن استفاده می کردیم، به سوی جبهه ها می رفتیم. به اتفاق اعضای گروه با آمبولانس های اهدایی ایرانیان مقیم کویت بعد از دقایقی از تهران خارج شدیم و جاده قم را پشت سر گذاشتیم و در آنجا با عرض ادب به ساحت مقدس حضرت فاطمه معصومه (س) به سه راه سلفچگان رسیدیم. بعد از چند دقیقه استراحت وارد شهر اراک شدیم. مسئول گروه گفت: مقصد بعدی مان بروجرد است، همان ابتدای شهر توقف کنید.
ظاهرا شب را باید در بروجرد میگذراندیم. روز داشت جای خود را به شب می داد و غروب رخ نشان مینمود که در مبدأ ورودی شهر بروجرد به انتظار سایر آمبولانسها توقف کردیم. زمانی که همه آمبولانسها رسیدند با هماهنگی لازم، مقرر شد به خانه امام جمعه شهر برویم و شب را در آنجا استراحت کنیم. برابر اطلاع چند روز قبل، هواپیماهای رژیم صدام مدرسهای را در بروجرد آماج حملات خود قرار داده و عده ای از دانشآموزان آن مدرسه را به شهادت رسانده بودند. شهر در غم و ماتم شهادت دانش آموزان معصوم، عزادار بود.
درباره نگارنده
میرزاآقایی خوانساری پژوهشگر، محقق و شاعر سمنانی متولد ۱۳۳۶ است.
«سلام دوچرخه»، «۴۰ سخن عاشقانه» ، «گام دوم در عصر جدید»، «راز سلامتی»، «بامداد امید» و «مثلث تندرستی» دیگر آثار منتشر شده از اوست.
نظر شما