به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، هایده رحیمی (۱۳۶۰) دانشآموخته ایرانشناسی از دانشگاه شیراز در مقطع کارشناسی ارشد است و پیش از این داستانهای کوتاهی از وی در مجلات ادبی چون کرگدن و قاف چاپ شده اند. بنبست بیساز اولین داستان بلند چاپ شده اوست که اخیرا به همت انتشارات روزبهان به بازار آمده است.
بنبست بیساز در مورد شهرام (شخصیت اول داستان) در دهه سوم زندگی است که هیچکس را ندارد؛ حاصل پیوندی ناخواسته است، مادرش وقتی او ۱۷ ساله بوده درگذشته، پدرش هم که وجود این فرزند را بعد از مرگ مادرش فهمیده دورادور او را میپاید و قصد نزدیک شدن به او را ندارد. شهرام که در ادامه داستان اسمش را به جاوید تغییر میدهد، حتی شناسنامه ندارد و به همین دلیل بعد از تحصیلات ابتدایی از درس خواندن در مدرسه محروم میشود.
اما خودآموز علمآموزی را ادامه میدهد و حتی سراغ هنر نقاشی میرود و با خواندن کتاب و تمرین فراوان آن را میآموزد. سپس از زبان مشتریهایی که به مغازه محل کارش (پیتزافروشی) رفتوآمد میکنند با موسیقی و سینما آشنا میشود و آنها را نیز یاد میگیرد. همین حین است که دلباخته یکی از مشتریهایی میشود که هر هفته سر ساعتی مشخص غذایی یکنواخت را سفارش میدهد؛ اما این عشق نیز نافرجام است. شهرام یا به قول خود جاوید داستان، بعد از اینکه با دنیایی متفاوت آشنا شده و بهرهای کوتاه از آن برده، دست از جهان روزمره میشوید.
رحیمی در این اثر ضمن روایتی از زندگی یک فرد به تنهایی خودخواسته به عنوان یکی از مولفههای جامعه امروز اشاره میکند، شخصیت اول داستان با اینکه در بازهای بعد از مرگ مادرش میتواند روابط بیشتری داشته باشد از این روابط دوری میکند حتی وقتی پدرش به بیماری سختی مبتلا شده و مرگ را نزدیک میبیند بازهم نمیتواند یا نمیخواهد به پدرش نزدیک شود. اما همین فرد عاشق زنی میشود که از بادی امر به او توضیح میدهد امکان صمیمیت را با او ندارد و هر چند از ابتدا نوعی عشق افلاطونی را مد نظر دارد در نهایت نمیتواند به افلاطونی بودن آن رضایت دهد.
من میدانم که آدم زندگی مشترک نیستم. میدانم که زندگی را نباید با کسی شریک شد. اگر همه مردم این را میدانستند، دنیا جای بهتری برای زندگی میشد. آدمها این حقیقت را نمیدانند که باید دوست داشت و عاشق شد و رها بود. حالا من هم نباید وارد این بازی شوم. شاید این اتفاق ناگهانی باشد، آن وقت چارهای نداری جز اینکه تا آخرش بروی؛ تا آخرش که دل یکی از دو نفر میشکند و تمام. نباید این بازی خطرناک را شروع کرد. (ص. ۷۱)
داستان تماموکمال از زبان اول شخص روایت میشود و از آنجا که بیشتر با شرح روحیات و درونیات قهرمان داستان روبرو هستیم که از زبان خودش هم نقل میشود میتواند گاهی برای بعضی مخاطبان امروز خستهکننده باشد به ویژه که قهرمان داستان گاه حتی از صحبت با اغیار پرهیز میکند:
برای اولین بار بعد از این همه سال دلم نمیخواهد به مغازه بروم و کار کنم. دلم میخواهد فقط بنشینم و به موسیقی گوش بدهم و به لاوین فکر کنم. حتی به اندازه یک سفارش گرفتن هم دلم نمیخواهد با مردم حرف بزنم. دلم نمیخواهد از دنیای خودم- دنیای خودم و لاوین- بیرون بیایم. (ص. ۷۷)
نویسنده هر چقدر در شخصیتپردازی قهرمان و شخصیت های پیرامونی؛ مادرش، پدرش و زن معشوقهاش صبر وحوصله به خرج داده و جزئی پیش رفته است در توصیف فضاها و حتی دلایل برخی رویدادها سرعت داشته است. طوری که برای نمونه فضای مغازهای که شخصیت اول داستان از نوجوانی همه وقتش را در آن میگذراند تا کار کند و درامدی داشته باشد اصلا توصیف نشده یا حتی خانه معشوقهاش که چندباری به آن وارد میشود، فضای خیابانهایی که از آنها هر روز عبور میکند و همین امر داستان را دستکم از جهت توصیف فضا وارد حیطه داستانهای انتزاعی میکند.
از جهت دلایل رویدادها هم نویسنده خیلی کلی از این مساله عبور میکند که پدرش جرات رویارویی با همسر اولش و توضیح متولد شدن او را ندارد تا جایی که حاضر میشود زندگی او و مادرش به کلی از بین برود. رحیمی همچنین از افزودن شخصیت یا مسائل و گرهافکنی های فرعی و جزئی هم پرهیز میکند، مسائلی که در گسترش داستان ذهن مخاطب را با سوالاتی روبرو و ارتباطات او را با اثر جسته و گریخته قطع میکند.
در نهایت باید پذیرفت داستان بنبست بیساز داستان شخصیتمحور با تغییری بنیادین در روحیه قهرمان است که از فردی دوستدار زندگی که با این جمله داستان را شروع میکند: من هیچوقت خودکشی نمیکنم؛ به یک دلیل خیلی ساده چون زندگی را دوست دارم، همین زندگی را با همه بدی و خوبیاش (ص. ۷) و متنفر از خودکشی به کسی تبدیل می شود که در نهایت زندگی را در دنیایی دیگر میجوید: دوربین از من فیلم میگیرد که روی کاناپه کهنهمان نشستهام و با تاری -که سیمش پاره شده است- ملودی آخر را میزنم؛ اما صدایی از تار به گوش نمیرسد، خوابم میآید. خوابم گرفته است. سازم را بغل میکنم و همان جا میخوابم. (ص. ۱۲۹)
داستان بنبست بیساز در ۱۳۰ صفحه و ۱۶ فصل روایت میشود، این داستان از جمله مجموعه رمانهایی است که زیر نظر اصغر نوری، نویسنده و مترجم، در نشر روزبهان چاپ میشوند.
نظر شما