بگذارید آن دنیای تخیلی را کمی تصویرسازی کنیم. فکر کنیم در دنیایی موازی در همین سال چگونه انتخابات بهتری برگزار میشد. در نخستین شماره از این سری یادداشتها با عنوان «چه میشد اگر حزب داشتیم؟» به موضوع مناظرهها پرداخته میشود و در روزهای آینده هر روز به جنبهای از انتخابات با همین پیشفرض.
۱-آنچه که به عنوان مناظره دیدیم؛ بیش ازآن که «مناظره» باشد شبیه «مصاحبه» استخدام بود؛ آن هم از نوع بدوی و آن هم برای یک جایگاه دست چندم برای یک سازمان اداری. مجموعهای از پرسشها که هر کس جداگانه پاسخ میداد و اساسا فرصت شکلگیری هیچ دوگانه یا چندگانهای را نمیداد. در حقیقت هر چه بود مناظره نبود! اما در یک نظام حزبی در آن دنیای موازی، نیازی به پرسش پیرامون نقاط اشتراک نبود؛ بلکه پرسش پیرامون نقاط تفاوت و افتراقها بود. به این ترتیب مناظره بر اساس پرسشهایی واقعی و مناسب روز بود که احزاب بر سر آن پرسشها (یا شیوه رسیدن به آن) توافق کرده بودند. در حقیقت یا نهادی مورد توافق احزاب (مانند دانشگاهها) از آنان برای مناظره دعوت کرده بود و پرسشها را نیز خود آن نهاد طراحی کرده بود یا پرسشها مورد توافق دو حزب قرار گرفته بود.
به این ترتیب باید گفت اگر حزب بود؛ ما نیازی به دیدن یک مصاحبه شغلی دست چندم به جای یک مناظره نداشتیم!
۲-مجری مصاحبه دیگر یک مجری تحمیلی (یا تسخیری) نبود. اگر حزب بود این احزاب بودند که مجری و شیوهی برگزاری مناظره را توافق میکردند. در حقیقت انتخابات تنها برای کاندیداهای ریاستجمهوری نبود؛ بلکه زمان انتخاب بهترین مجری برای پربینندهترین برنامه سال هم بود؛ و ...
در حقیقت بدون حزب، هیچ راهی برای رسیدن به توافق نیست، ولو در حد برگزاری یک مناظره، و به مرور یک نهاد غیرتخصصی مانند صداوسیما میشود بزرگترین بازیگر عرصه انتخابات؛ یک رانت نهادی. (دیگر لازم به تکرار نیست که در دنیای موازی این حزبها از دل مردم آمدهاند و درواقع این مردمند که همهی این تصمیات را میگیرند؛ تا خود مجری و دکوری که باید ببینند! )
۳-تیمهای پنهانی که تا فردای انتخابات هم ناآشنا باقی میمانند و ما مشغول رای دادن به آن پنهانها هستیم. هنوز نه من و نه هیچکس دیگری، و حتی احتمالا نه خود کاندیداها، تیم خود را نمیشناسند؛ حتی معاون اول خود را نیز نمیشناسند! وقتی حزب نیست هر انتخابی در حقیقت دادن چک سفید امضا به برنده آن است. معاون اولی که اغلب پوششدهنده و تکمیلکننده نقاظ ضعف کاندیدا است؛ در ایران امروز هنوز برای رایدهنده مشخص نیست. هرچند برای این رایدهنده حتی مشخص نیست این کاندیدا بر اساس چه فرآیندی انتخاب شده است؟ چرا او انتخاب شده است و دیگری انتخاب نشده است؟ به همین ترتیب این پرسش که فردا روز این کاندیدا با کدام تیم؟ با کدام سابقه؟ از دل کدام کشکول؟ قرار است مشکلات بزرگ را حل کند؛ هم مشخص نیست! (البته این که کاندیداها هم ممکن است تا روز آخر مشخص نباشند شوخی تلخ دیگریست...)
این سردرگمیها و عدمقطعیتها زاییده فقدان نظام حزبی در کشور است. فقدان نظامی که در آن مشخص شود کدام کاندیدا و با اتکاء به کدام تیم و با چه رویکردی میتوانند به حل چالشهای موجود بپردازند.
در حقیقت اگر حزب بود مناظرههایی میان نمایندگان بخشهای مختلف را شاهد بودیم؛ مناظرهای که در آن نمایندگان اقتصادی یا نمایندگان اجتماعی یا حتی نمایندگان بخش مسکن کاندیداها نیز در مناظرههای تخصصی با همدیگر شرکت داشتند. مناظرههایی که توسط شبکههای تلویزیونی مستقل یا اندیشگاههای مستقل یا دانشگاهها میزبانی میشد.
۴-در مناظره تمامی کاندیداها یک پیشفرض جدی داشتند: «عدم تغییر در ساختارها». در حقیقت آنها به صورت ضمنی پذیرفتهاند که چالشهای بزرگ را میتوان بدون هیچگونه اصلاحی در ساختارهای تصمیمگیری و مدیریت حل کرد. تجربه همین دو دورهای که بر صندلیهای تصمیمگیری نشستهام به من نشان میدهد برای حل درست خیلی از چالشها نیاز به بهبود و اصلاح ساختارها و فرآیندها است. اینکه هیچ کاندیدایی چنین دغدغهای ندارد؛ یا اگر هم دارد راهحل مناسبی برای آن عرضه نمیکند؛ تاکید دوبارهای است بر فقدان تحزب و نظام حزبی در ایران.
در حقیقت اصلاح ساختارها حاصل انباشت تجربه و دانشی است که برآیند دیدگاههای گروههای مختلفی است که در یک فرآیند حزبی بررسی شده است و در انتخابات آن ایده نیز به مردم عرضه میشود تا در زمان این اصلاحها بتوانند مشارکت عمومی و سرمایه اجتماعی را نیز همراه داشته باشند.
مناظرهای که هر چه باشد، (از مصاحبه شغلی تا مجادله یا حتی برای برخی از کاندیداها مغازله) مناظره نبود! تنها یک نشانه است برای مقایسه میان انتخاباتی که میتوانست باشد؛ تا انتخاباتی که هست! مناظرهای که در آن هم از لحاظ فرم (موارد ۱و ۲ بالا) لازم نبود تا به تکرار گذشته، اما با سطحی پایینتر بپردازیم و نه از لحاظ محتوا (موارد ۳ و ۴) به شنیدن سطحیترین تحلیلها و راهحلها دلسرد شویم.
مناظره اول نماد جامعه بیحزب بود؛ چرا که هیچکس نمایندگی هیچ چیزی را نمیکرد؛ و هرکس در نهایت نماینده خودش بود؛ نماینده تنها خودش. وقتی کسی نماینده کسانی نباشد، نمیتوان انتظار داشت تا کسانی هم از دیدن و شنیدن نظراتاش راضی باشند؛ چون نه صدای آنان است و نه حتی صدای مخالفان آنان.
حالا هنوز ابتدای مناظره کارگردان میگوید: «باز نور، صدا، تصویر» و باز ما از خودمان میپرسیم «کاش نوری برای نشان دادن تیمها وجود داشت»، «کاش صدایی نمایندگی میکرد صدای ما را» و «کاش تصویری از ایران آینده نمایش داده میشد»
نظر شما