شتاب کردم که «ریحان» بیاید، نیامد

تهران- ایرنا- یک‌ هفته گذشت، یک‌ هفته از وقتی سپردیمت به خاک و این یک‌ هفته چه جانکاه و جانگداز بر ما گذشت.

رفتی و رفتنِ تو آتش نهاد بر دل

از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل

رهی معیری

یک‌هفته گذشت، یک‌هفته از وقتی سپردیمت به خاک. و این یک‌هفته چه جانکاه و جانگداز بر ما گذشت.

تو که لبریز بودی و سرشار، از شورِ زندگی. یک‌دم از امید خالی نبودی، امید به‌ آینده. تو که خود امیدِ آیندۀ روزنامه‌نگاری ایران بودی. تو که اگرچه شعلۀ امید در دلت خاموش نمی‌شد، از مرگ هم غافل نبودی و همان چندخط نوشتۀ وصیت‌گونه‌ات از همین مرگ‌اندیشی می‌آمد که آن هم البته برمی‌گشت به آینده‌نگربودنت.

به روزنامه‌نگاری عشق می‌ورزیدی و اگر شوقش را نداشتی که در دانشگاه درسش را نمی‌خواندی و حتی شاگرد اول نمی‌شدی. تو اما فقط دخترِ مستعدِ دنیای روزنامه‌نگاری نبودی، که بودی، که شاهد این مدعا، گزارش‌هایی بود که نوشتی و تیتر یک شد. جز این اما، یک سردبیرِ تمام‌عیار بودی. کسی شاید فکرش را نمی‌کرد که وقتی در ۲۷ سالگی سردبیر ایرنا۲۴ شدی انقدر خوب از پسِ کار برآیی. هم تحریریه را دقیق و صحیح مدیریت کنی، هم با بچه‌ها طرح رفاقت بریزی. هم کوتاهی در کار را برنمی‌تابیدی، هم چنان با بچه‌ها رفیق شده بودی، که همه تو را مَحرم خود را می‌دانستند و در کوچک‌ترین شئون زندگی شخصی، طرف مشورتت قرار می‌دادند. اصلا خودت این‌طور بودی. ناگفته می‌فهمیدی حال تک‌تک‌شان را، می‌کشاندی‌شان اتاقت و به حرف می‌آوردی‌شان، تا احساس غریبگی نکنند. و چقدر با مسائل و مصائب هریک‌شان همراه بودی. آنچه تو داشتی را کمتر سردبیر و دبیر تحریریه و دبیر سرویسی دارد، حتی مدعیان، این غافل‌نشدن از درونیاتِ اهل تحریریه.

 جز این تو در کار هم فوق‌العاده حرفه‌ای بودی. حرفه‌ای‌بودنی که از جوان‌بودنت بعید بود. اما بعید نبود و قریب بود. هم اصول و اسلوب نوشتن را می‌دانستی و هرنقیصه‌ای در نوشته‌های بچه‌ها را رفع می‌کردی و بهترش می‌کردی، هم تیترهایی می‌زدی که اعلا بودند یک‌یک‌شان. جز این، تو هم در تدوین مهارت داشتی، هم در ضبط استودیویی. انگار تو ساخته شده بودی برای این کار. همه‌چیزش در تو جمع بود و چقدر خوب به آخر رساندی‌اش.

حواست به جزءجزء کارها بود. چیزی از نظرت دور نمی‌ماند و از قلم نمی‌افتاد. روزهایی هم که بنا به سببی در خانه بودی، دورادور هم مدیریت می‌کردی کارها را. حافظه حیرت‌انگیزت هم باعثی بود تا بدانی هرکار در کدام پوشه و چه تاریخی ذخیره شده است. جز این، می‌توانستی برای هرکاری، فارغ از اینکه به حوزه تخصصی‌ات، یعنی اقتصاد، ربط داشته باشد یا نه، کپشن بنویسی. ایرنا۲۴ فرزند خلف توست و تو که در اوج، در منتهای اوج، در جوانی، در پویایی و جویایی رفتی.

این‌ها و خیلی چیزهای دیگر جمع شد تا وقتی خبر پرکشیدنت رسید، بچه‌های تحریریه خود را جایی برسانند که تو تا شبِ قبلش بودی و نفس می‌کشیدی. آن غروبِ تلخ و تباهِ چهارشنبه، دوم تیر را می‌گویم. کارهای آخر هفته را روی وایت‌بُرد نوشتی – که هنوز هم هست و دستش نزدیم - . رفتی، و رفتی که رفتی. حتی چای‌ات را که همیشه نصفه‌ونیمه می‌خوردی آن‌شب تقریبا تا آخر خوردی. آن‌روزِ نحس اما فقط من مانده بودم. وقتی بچه‌ها فهمیدند که رفته‌ای خودشان را به تحریریه رساندند. آن‌شب تا دمِ صبح، هرکس به گوشه‌ای خزیده بود تا برایت سوگواری کند. یعنی ناله می‌کرد و دیگری اشک می‌ریخت. یکی عکس‌هایت را مرور می‌کرد و دیگری آهنگی گذاشته بود.

رفتنت هنوز که هنوز است، به باورمان نیامده است. هنوز درکش نکرده‌ایم. هنوز نمی‌فهمیمش که تو دیگر نیستی. یکی باید از خواب بیدارمان کند یا بزند توی صورت‌مان تا به خودمان بیاییم. ما هنوز داغیم. داغ تو اما فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها سرد شود؛ «خداحافظ ای داغ بر دل نشسته»...

*عنوان، وام‌گرفته از مطلع شعر «نیامد»، سروده رضا براهنی: شتاب کردم که آفتاب بیاید، نیامد

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha