به گزارش ایرنا، اولینها همیشه مهم بوده و هستند. اولینها پیشتازند و خط شکن؛ ممکن است روندگان راه اولینها، از آنها سبقت هم بگیرند، ولی هرگز نمی توانند در رتبه اول بودن با آنها رقابت کنند. خداوند در قرآن می فرماید: مقربان کسانی هستند که در کمالات پیش قدم باشند. «و السابقون السابقون أولئک المقربون»
یکی از اولین های که در هر شهر وجود دارد، اولین اعزام گروهی است. اگر این اعزام به مناطقی باشد که بعد از پیروزی انقلاب و قبل از شروع جنگ تحمیلی باشد، از اهمیت بیشتری برخوردار است.
اولین گروه اعزامی از دامغان در آذر ۱۳۵۸ عازم کردستان شد. آنها برای حمایت از مردم و امنیت کشور در حالی به سنندج رفتند که شهر در دست ضدانقلاب بود و آنها برای رفع سقوط کامل شهر بیش از یک ماه از باشگاه افسران آنجا دفاع کردند. در آن تاریخ گروهک های ضدانقلاب در اوج قدرت بودند و در شهر سنندج فقط چند مرکز در اختیار جمهوری اسلامی بود. تنها مقر و مرکز سپاه پاسداران در این شهر باشگاه افسران آنجا بود. مرکزی که دو هزار ضدانقلاب اطراف آن جمع شده بودند تا آن را به سقوط بکشانند، ولی جانفشانی اعضای این گروه و دیگر داوطلبان سبب شد، این دژ تسخیرناپذیر بماند.
پنج نفر از این جمع در سال های دفاع مقدس به مقام شهادت رسیدند و چند نفر نیز جانباز شدند. تعدادی هم در جوار رحمت حق آرام گرفته اند.
سردار محمدعلی آسودی یکی از نفرات این گروه از یک ماه این ماموریت ۴۵ روزه خاطرات روزنوشت دارد. وی به صورت روزانه وقایع را در همان زمان یادداشت کرده است که این رونوشتها را «محمدمهدی عبدالله زاده» در کتابی با عنوان «اولین قدم» تدوین کرده است.
واپایش نهایی این کتاب را مدیر ادبیات و تاریخ دفاع مقدس اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان سمنان انجام داده است.
قسمتی از کتاب
از روی تخت بلند شدم و پشت میز تحریر کهنه اتاق پاس بخش قرار گرفتم. ساعت ۱۰:۳۰ با سیاه دامغان تماس تلفنی برقرار کردم. محمد شعبانی بود که پاسخ مرا می داد. پس از سلام و احوالپرسی مقدم ایشان را به فرماندهی سپاه دامغان گرامی داشتم و تبریک گفتم.
شعبانی پاسخ داد: من کوچک همه شما برادران هستم و هیچ فرقی با هم نداریم.
سئوال کردم: مسئول شب هستید؟ شعبانی گفت: خیر، مسئول شب عباس قنادیان است. گفتم: مگر قرار نبود قنادیان به جای آن برادری که برگشته به سنندج اعزام شود. شعبانی پاسخ داد: به ایشان مسئولیت واحد عملیات را دادیم. گفتم: خوب اشکالی ندارد و کم شدن یک نیرو مشکلی برای ما ایجاد نمی کند.
شعبانی گفت: البته قرار است اعزام بعدی را چند روز دیگر انجام دهیم تا گروه شما برگردد.
گفتم: مگر به شما گزارش داده اند که سنندج خطرناک است و ما خسته شده ایم، صحیح نیست.
شعبانی گفت: به من خبر دادند که شما قصد بازگشت دارید و باید به جای شما نیرو اعزام کنیم.
گفتم: برادر شعبانی ما نه خسته هستیم و نه می خواهیم برگردیم. شعبانی گفت: پس خوش می گذرد؟ گفتم: بحث خوش گذشتن و بد گذشتن نیست. گروه ما مسئولیت باشگاه افسران سنندج را برعهده گرفته است و برادر کریمی هم کاملا راضی است و در این شرایط نمی خواهیم فرمانده سپاه سنندج و دوستان دیگر را ترک کنیم. شعبانی از روحیه خوب گروه تشکر کرد و گفت: سلام مرا به دوستان برسانید و هر وقت هم که خسته شدید و قصد بازگشت داشتید به ما اطلاع دهید.
پس از قطع تماس تلفنی خیالم راحت شد. یک لیوان چای خوردم و مشغول مطالعه کتاب شدم.
ساعت ۱۱ شب بهرام کرامتی وارد اتاق پاس بخش شد، سؤال کردم: خبری شده؟
گفت: نه خبری نیست فقط آمدم سؤال کنم با سپاه دامغان تماس گرفتید؟ گفتم: چند دقیقه پیش با شعبانی تماس داشتم. کرامتی گفت: شعبانی کیست؟ پاسخ دادم: فرمانده جدید سپاه دامغان است. کرامتی گفت: به ایشان گفتید که قصد برگشتن نداریم؟ گفتم: بلی و ایشان را توجیه کردم که مشکلی وجود ندارد.
کرامتی روی تخت نشت و مشغول نوشیدن چای شد و گفت: نزدیک بود آن برادر مأموریت ما را خراب کند.
گفتم: آن بنده خدا قصد بدی نداشت. به حساب خودش می خواسته در حق ما خوبی کند و ما هم برگردیم.
کرامتی از سخن من ناراحت شد و گفت: آخر برادر من! من حرف او را قطع کردم و گفتم: آقا بهرام صلوات بفرست و عصبانی نشو.
درباره نگارنده
عبدالله زاده متولد سال ۱۳۳۱ اهل دامغان ، نویسنده، تاریخ نگار و رزمنده دفاع مقدس است. از دیگر کتاب های وی میتوان به «امتحان دولت و ملت»، «خاطره یا تاریخ شفاهی؟» و «تا بهشت» اشاره کرد.
نظر شما