به گزارش ایرنا، شماه ۳۵۳ سروش کودکان ویژه مرداد ۱۴۰۰ با تصویر کودکی با سربند لبیک یا حسین و مطلب «چون حسینیه ای به اندازه یک دنیا» بر روی جلد به بازار کتاب کودک آمده است.
حسینیه ای به اندازه یک دنیا، همه بچه های ایران شگفت انگیزند، سربازان خفن بین المللی، فکرهای رنگی، تیم رنگی، کارهای خوب ، پنج تا خورشید...،خبر، خبر ، یک روز باشکوه ، بابا کی می آید؟، کودک و فیل ، مالی و دانستنی های جادویی ، رویای پریدن، گل یا پوچ، آتش پاره ها، خواب های خوشمزه آقا گاوه، هنرمندان کوچک ، بادبزن رنگی، فرنی، قهرمان شو و خواهر اضافی (معرفی کتاب) از جمله مطالب این شماره ماهنامه سروش کودکان است.
منیره هاشمی در بخش داستان این شماره در مطلبی با عنوان پنج خورشید... نوشته است: توی سینی بزرگ پنج تا کاسه بود، توی هر کاسه مامان دو ملاقه بزرگ شله زرد ریخت. انگار پنج تا خورشید توی سینی بود. خورشیدهای شیرین و خوشبو.
دهانم آب افتاده بود. توی قابلمه شله زرد را نگاه کردم . خالی بود. مامان گفت: «تبسم ! با دارچین روی کاسه ها را تزیین کن.» خیلی خوشحال شدم . ظرف دارچین را کنار دستم گذاشتم . باید شکل های غمگین می کشیدم. چون محرم بود. چون امام حسین (ع) شهید شده بود.
روی کاسه اول، یک پرچم کشیدم. مثل پرچم سبزی که روی در خانه مان بود. دسته پرچم بلند بود . روی کاسه دوم یک پرنده کشیدم .از چشم پرنده یک قطره اشک چشید...
همچنین شماره ۱۱۰ ماهنامه سروش خردسالان نیز با طرح روی جلد یک خردسال با سربند «یا حسین شهید علمدار» و مطلب «آن مرد مهربان» ویژه مردادماه وارد بازار کتاب شده است.
در این شماره مطالبی با عنوان یک خانواده نقلی، خدا رو دوست دارم، چرا گلم پژمرده شد؟، بچه های تشنه، ماشین های قهرمان، به چپ چپ! به راست راست!، مدرسه جت سواران، اجازه می دید مامان خرگوشه؟، تابستان خوشمزه، مثل امام حسین (ع)، لباس پادشاه، ببعی نقاش، نجات جان درخت ها، آن مرد مهربان، پرچم سه رنگ، معرفی کتاب و بادکنک های پرنده آمده است.
در مطلبی با عنوان «بچه های تشنه» نوشته مجید ملامحمدی در این شماره می خوانیم: کربلا بوی غم می داد. بچه ها با لب های تشنه منتظر بودند. منتظر امام حسین (ع) که تازه به میدان جنگ رفته بود.
حالا همه یاران شجاع امام کشته شده بودند.
دیگر مردی در کنار او دیده نمی شد. عمو عباس نبود. علی اکبر و علی اصغر نبودند. قاسم و عبدالله نبودند. حبیب و زهیر و بقیه نبودند. همه آن ها شهید شده بودند. ناگهان رقیه که بیرون خیمه ها ایستاده بود. داد زد. نگاه کنید اسب بابا دارد بر می گردد
بچه هایی که توی خیمه حضرت زینب (س) جمع بودند با خوشحالی از جا پریدند و از خیمه بیرون آمدند. آن ها خوشحال بودند که امام حسین (ع) برگشته و دوباره در کنارشان است.
اما خوشحالی بچه ها کوتاه بود. «ذوالجناح اسب امام تنها برگشته بود. بچه ها با تعجب جلو دویدند . هرکس سوالی می پرسید.
ذوالجناح پدرم کجاست؟ ذوالجناح پدربزرگم، امام حسین را کجا گذاشتی و تنها برگشتی؟ چشم های اسب امام حسین (ع) پر از اشک شده بود و بدنش به خاطر تیرهای دشمن زخم های زیادی داشت.
بچه ها فهمیدند امام حسین (ع) هم شهید شده است. حالا بچه ها و زن ها در صحرای کربلا تنها شده بودند . تنها و غریب ...
نظر شما