«اندکی بنشین که باران بگذرد»؛ روایت همسرانه‌ای ساده و صمیمی

تهران-ایرنا- «اندکی بنشین که باران بگذرد»، خاطرات شمسی فلاحتی همسر معلم شهید سید امیرحسین موسوی از آشنایی تا شهادت اوست. روایتی که به قول نویسنده همسرانه‌ای ساده و صمیمی و روایت زندگی‌ای کوتاه اما عاشقانه است.

به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، کتاب اندکی بنشین که باران بگذرد... خاطرات شمسی فلاحتی از زبان خودش با متنی روان و داستانی‌ است که آشنایی‌اش با سید امیرحسین موسوی و ازدواج با او، زندگی مشترکشان و سرانجام شهادت همسرش را روایت می‌کند. با مطالعه این کتاب مخاطب با گوشه‌ای از زندگی این معلم شهید آشنا می‌شود.

از سوی دیگر، کار نویسنده را هم نباید از نظر دور داشت؛ وی کوشیده در مدت سه سال با همسر، خانواده و دوستان شهید به مصاحبه و گفت‌وگو بنشیند. حتی در این مدت، چندین بار همراه خانواده شهید به روستای ابدال، زادگاه شهید، می‌رود تا از نزدیک شاهد چیزی باشد که قرار بود در کتاب بیاورد. همان‌طور که خودش می‌گوید حضورش در آن خانه روستایی زیبا در نوشتن این خاطرات کمک فراوانی به او در ساختن مسیر داستان می‌کند و حس حضور را به مخاطب انتقال می‌دهد.
نویسنده این اثر را در پانزده فصل تدوین کرده و در پایان کتاب، وصیت‌نامه شهید، تصاویر و اسناد موجود را اضافه کرده‌است. نویسنده در مقدمه خاطرنشان می‌کند که این کتاب همسرانه‌ای ساده و صمیمی است؛ روایت زندگی‌ای کوتاه اما عاشقانه. این کتاب که در طی سه سال مصاحبه و گفت‌‏وگو با همسر، خانواده و دوستان شهید بازنویسی و نگاشته شده، فقط گوشه‏‌ای از زندگی سراسر شکوه این شهید بزرگوار است.

روایت خاطرات و زندگی‌نامه ساده و صمیمی و کوتاه، اما عاشقانه این دو زوج، با حضور چندین بارِ نویسنده و قرار ملاقات با همسر شهید در روستای حسن ابدال زنجان، زادگاه شهید موسوی، ضبط و ثبت شده که پس از حذف و بازنویسی قسمت‌هایی از خاطرات به درخواست راوی، در نهایت خاطرات به صورت داستان‌‏گونه و روان برای مخاطبین در کتاب اندکی بنشین که باران بگذرد روایت شده است.

نگارنده بعد از هر جلسه مصاحبه، حرف‌های ضبط‌شده را گوش می‌داد؛ همزمان که متن را تایپ می‌کرد، سؤالات جدیدی برایش مطرح می‌شد که می‌نوشت تا در جلسه بعدی مصاحبه از راوی و یا اطرافیانش بپرسد. در این میان، گاه‌گاهی در اینترنت چرخی می‌زد تا شنیده‌هایش را از راوی با وقایع تاریخی انقلاب و دفاع مقدس تطبیق دهد. در بعضی موارد، با آن‌ها جلسه می‌گذاشت تا با هم گفت‌وگو کنند و به نتیجه‌ای واحد برسند. آن‌وقت او بعد از پایان مصاحبه‌ها شروع می‌کرد به نوشتن قسمت‌هایی از متن که گاه به درخواست راوی، جاهایی از آن حذف و جاهایی نیز به صورت کامل بازنویسی می‌شد تا درنهایت خاطرات به شکل داستان‌گونه، جذاب و روان برای مخاطب روایت شود.

از مکتب حاجی مصی تا تولد میثم
راوی (شمسی) در فصل اول کتاب به شرح دوره‌های مختلف تحصیل می‌پردازد. از به مکتب رفتنش در هفت سالگی نزد حاجی مصی (معصومه) خانم و ختم قرآن طی دو سال و بعد گذراندن شش کلاس ابتدایی در مدرسه علایی. سه سال نیز در دبیرستان شاهدخت زنجان بوده و سپس برای تحصیل راهی دانشسرای بندرعباس می‌شود. تا زمانی که به زنجان برمی‌گردد و خود به کار تدریس کلاس سوم در مدرسه خاقانی مشغول می‌شود که مصادف است با سال ۱۳۵۷؛ یعنی زمانی که مبارزات انقلابی مردم روزبه‌روز گسترده‌تر می‌شود. سید امیرحسین موسوی نیز در همین مدرسه همکارش است که با او برخورد می‌کند و به خاطر حجاب، حیا و اعتقاداتش می‌پسندد و برای خواستگاری‌اش مصمم می‌شود.


فصل‌های دوم تا هفتم به تدارک ازدواج و آغاز زندگی مشترک در حین کار تدریس‌ و همراهی با مبارزات مردم تا پیروزی کامل و به ثمر نشستن انقلاب اسلامی اختصاص می‌یابد. پس از آن است که اولین بچه‌شان به دنیا می‌آید و گاه به گشت‌وگذارهای خانوادگی دست می‌زنند. تابستان‌های گرم که از راه می‌رسد قرار می‌گذارند سه ماه در روستای اجدادی خود سر کنند. عصرها با هم در باغ قدم می‌زنند. امیرحسین به کارهای باغ می‌رسد: درختان را هرس می‌کند، به گل‌ها می‌رسد، راه آب را باز می‌کند و او (شمسی) نیز پسرشان میثم را بغل می‌گیرد و دنبالش راه می‌افتد. باری، روزهای خوشی سپری می‌کنند.

یک اعلان جنگ علنی

فصل هشتم از سی‌ویکم شهریور ۱۳۵۹ شروع می‌شود که با هجوم ناگهانی ارتش عراق به مرزهای غرب و جنوب و حمله هوایی به چند فرودگاه ایران همراه است. از طریق اخبار اعلام می‌شود که تعدادی از میگ‌های عراقی بر فراز فرودگاه‌های شهر تهران و تبریز در حال پروازند. اخبار روز بعد از گستردگی بمباران‌ها حکایت دارد. فرودگاه چندین شهر و نقاط مختلفی از سنندج و دزفول، نیروگاه برق تبریز، پایگاه هوایی همدان و چند استان دیگر هم هدف بمباران‌های عراقی قرار گرفته‌اند.

یک اعلان جنگ علنی! سرانجام اواخر مهر امام خمینی (ره) فرمان جهاد و تشکیل بسیج را صادر می‌کنند و مردم با لبیک به این فرمان آماده می‌شوند که برای مقابله با دشمن سهمی در جبهه و جنگ داشته باشند. شمسی در مدرسه‌اش که به شکل پایگاه مردمی درآمده به انحاء مختلف فعال است و مایحتاج رزمندگان از قبیل خوراک و پوشاک را تهیه می‌کند. امیرحسین هم اگرچه در آموزش و پرورش مسئولیت سنگینی دارد مدتی است حرف روز و شبش رفتن به جبهه است. این که باید برود و آن‌ها (شمسی و پسرش میثم) مراقب خودشان باشند. و بالاخره روز موعود فرامی‌رسد: ساکش را می‌بندد و بی‌سروصدا راهی جبهه می‌شود. این نخستین عزیمت او به جبهه است.
در فصل نهم نیز در امتداد فصل پیشین، شمسی از قصد دوباره امیرحسین برای به جبهه رفتن و عزم راسخش در این باره سخن می‌گوید و اینکه خود نیز دوباره باردار است. ماه آخر بارداری‌اش است که امیرحسین آماده رفتن می‌شود. شمسی در حالی که لب‌هایش را محکم روی هم می‌فشارد که هق‌هق‌اش بلند نشود تا جلوی در دنبالش می‌رود، اما در را که پشت سرش می‌بندد احساس می‌کند چیزی در درونش فرو می‌ریزد. دوباره در را باز می‌کند و از لای در سرک می‌کشد تا وقتی از کوچه رد می‌شود قدم‌هایش را بشمرد. اما امیرحسین اصلاً پشت سرش را نگاه نمی‌کند. چند لحظه همان‌طور می‌ایستد. بالاخره در را می‌بندد و همان‌جا پشت در می‌نشیند و زارزار می‌گرید.

رسیدگی به حال دردمندان و صبر در راه خدا
فصل‌های دهم تا پانزدهم تماماً اختصاص دارد به روایت خانم شمسی فلاحتی از شهادت همسرش سید امیرحسین موسوی و سپس به دنیا آمدن دخترشان کلثوم بعد از آسمانی شدن پدر شهیدش، سر زدن‌های زود به زود به مزار شهید، هم نقش مادر و هم نقش پدر را برای بچه‌هایش بازی کردن، بزرگ کردن بچه‌ها، موقع خواب میثم و کلثوم توی تاریکی با عکس شهید خلوت کردن و حرف زدن و درد دل کردن و گریستن، به خدای یکتا پناه بردن و با او حرف زدن و از او یاری طلبیدن و راضی به رضای خدا بودن.

همچنان‌که بچه‌ها بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند، وقتی مادرشان می‌خواهد چیزی را به آن‌ها یاد بدهد برایشان از زندگی پدرشان مثال می‌زند و راجع به آن صحبت می‌کند و آن‌وقت بچه‌ها می‌کوشند تا راه پدر شهیدشان راه ادامه دهند، از او سرمشق بگیرند و آن را در زندگی‌شان پیاده کنند.
پایان کتاب با دو وصیت‌نامه از معلم شهید سید امیرحسین موسوی مزین شده که اولی را خطاب به همسرش نوشته و در آن سفارش‌های لازم را در خصوص پاره‌ای مسائل شخصی و شرعی یادآوری کرده و در دومی از خانواده و دوستان و در کل خواهران و برادران دینی‌اش حلالیت می‌طلبد و پس از ذکر برخی مطالب، در خاتمه به همگی توصیه می‌کند: «... هرگز نزدیکی به خدا و تقوا و جدا نشدن از قرآن و رسیدگی به حال دردمندان و صبر در راه خدا فراموشتان نشود.»
اندکی بنشین که باران بگذرد... به قلم لیلا داورزنی نوشته شده و چاپ اول آن در سال ۱۴۰۰ توسط دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری زنجان در انتشارات سوره مهر (وابسته به حوزه هنری)، در ۲۸۰ صفحه و شمارگان ۱۲۵۰ نسخه، راهی بازار شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha