به گزارش ایرنا، جنگ که آغاز شد، کسی نمیدانست در نهایت قرار است چه جلوههای با شکوهی از ایثار و فداکاری رقم بخورد. اکنون که بیش از ۳۰ سال از پایان آن میگذرد، تازه میفهمیم که هرچه از آن روزها بنویسیم و بگوییم همچنان حجم بینهایتی از گفتهها باقی مانده است.
کتاب «اصحاب ایثار» نوشته «زهرا شاهینی» به بازگویی خاطرات پیشکسوتان و رزمندگان استان سمنان در دوران دفاع مقدس به تفکیک عملیاتهای مختلف میپردازد.
ویراستار این کتاب ۲۳۹ صفحهای «فاطمه حسنی» و طراح جلد آن «مهران رنجبر» است.
قسمتی از کتاب
«تیراندازها اسب سوار»
به همراه پیر مردی به نام آقای کریمی از بچه های بیارجمند، قرار بود برای فرفره که یکی از روستاهای بین مهاباد و سردشت بود، گازوئیل ببریم. یک ۹۱۱ زیر پایمان بود. از آن ماشین هایی که جان می دهد برای گذشتن از مناطق کوهستانی و شیب دار مشغول صحبت با آقای کریمی بودم. پیرمرد خوش مشربی بود و می گفت که آشپز است و برای همین کار دارد به روستا می رود تا بتواند به رزمنده ها خدمت کند، چیزی نگذشت که به یک در راهی رسیدیم. دقیقا نمی دانستم باید از کدام طرف برویم. شانسی یک طرفی را انتخاب کردم و رفتیم. مسیر کوهستانی بود. هر چه جلوتر می رفتیم جاده بدتر می شد. ماشین حسابی بالا و پایین می پرید.
ما هم درون ماشین این طرف و آن طرف می شدیم. کمی از راه رفته بودیم که به یک پیرمرد رسیدیم. احساس می کردم جاده را اشتباه آمده ایم، ترمز زدم و از او نشانی فرفره را پرسیدم: پیرمرد دستش را بلند کرد و گفت: «باید برگردینا اشتباه آمدین. اینجا هنوز پاکسازی نشده و خیلی خطرناکه خدا بهتان رحم کرده که هنوز سالم هستین» و با دست اشاره کرد، «فرفره آن طرفه»
«شایعه»
در روستای گیلان کار می کردیم. ابتدای جاده ی سردشت-مهاباد. آن مناطق بسیار محروم بودند و ما برای اینکه بتوانیم مردم را از محرومیت نجات داده و در عین حال با خودمان همراه کنیم، کارهای خدماتی زیادی انجام می دادیم. در عین حال ضد انقلاب مدام ذهن مردم را شستشو می داد و بچه ها را در نظر کردها خراب می کردند.
قرار بود برای مردم منطقه حمام بسازیم: تمام مصالح مورد نیاز را تهیه کردیم و دست به کار شدیم، مطمئن بودیم مردم از کار ما استقبال می کنند. بچه ها سریع عمل می کردند و کار را پیش می بردند.
شب وقتی خسته و کوفته برای استراحت می رفتیم از عملکرد خود خوشحال بودیم اما فردا صبح که برای ادامه ساخت حمام رفتیم با تعجب دیدیم که بنای ساخته شده کاملا ویران شده. مشخص بود عده ای عمدا دست به این اقدام زده بودند ولی علتش را نمی دانستیم.
دوباره از اول کار را شروع کردیم و بنا را مثل دیروز بالا بردیم. غروب دست از کار کشیدیم و برای استراحت رفتیم. صبح که دوباره برگشتیم باز با همان صحنه ی دیروزی مواجه شدیم.
بچه ها همه عصبانی شده بودند و بعضی می خواستند که کار را تعطیل کنیم. اما جریان به نظر مشکوک می رسید، چون هیچکس مخالف عمران و آبادانی برای منطقه اش نیست. این قضیه ۲ سه مرتبه دیگر هم تکرار شد ولی هیچکس در مورد آن توضیحی نمی داد.
درباره نگارنده
شاهینی متولد ۱۳۶۱ است. از دیگر کتابهای او میتوان به « اهالی خاکریز» و «سارا انار ندارد» اشاره کرد.
نظر شما