به گزارش ایرنا، دوستداران حیات وحش چند سال است که از اوایل آبان نگاهشان به خبرهای این حوزه است تا ببینند خبر فرود امید در تالاب فریدونکنار کِی در رسانهها منتشر میشود. تک درنای جمعیت غربی سیبری که ۱۴ سال است سفر چندین هزار کلیومتریاش به مازندران را تنهایی انجام میدهد ، حالا به شخصیتی کاملا شناخته شده در بین مردم منطقه و همه علاقهمندان به حیاتوحش در ایران تبدیل شده است.
امید این روزها در تالاب فریدونکنار مشغول زمستانگذرانی است. گاهی بین پرندههای دیگر قدم میزند و گاهی هم به تنهایی در زمینهای کشاورزی سیاحت می کند. سوژه عکاسان و دوستداران حیات وحش است ، اما کسی نمیتواند به او نزدیک شود. در واقع کسی حاضر نیست باعث آزار و ناراحتی این پرنده زیبا و متین شود.
عمده اطلاعاتی که از امید بین مردم و در رسانهها منتشر شده و وجود دارد مربوط به رفت و آمدش به مازندران است. اندک اطلاعاتی هم درباره برخی مسائل فیزیولوژی یا تاریخچه سفرهای چند سال اخیر این درنای زیبا وجود دارد. دادههای نادرست هم در این بین دیده میشود. برای این که شناخت بیشتری از امید داشته باشیم و کسب اطلاعاتی درباره مسائل مربوط به این پرنده متین و باوقار، در یک روز خیالی که میتواند روزی پاییزی باشد، شاید کنار زمینهای تالابی ازباران و زیر نور ملایم آفتاب آذر ماه، تک درنای غربی سیبری را به گفتوگویی تفصیلی دعوت کردیم تا به مجموعهای از پرسشهای مرتبط با خودش و خانوادهاش پاسخ دهد:
ما و مخاطبانمان از شما در حد یک پرنده مهاجر دوستداشتنی از خانواده درناها و تنها بازمانده جمعیت غربی درناهای سیبری اطلاع داریم. مایلیم شما را بیشتر بشناسیم و بعد سراغ پرسشهای دیگر برویم.
نام علمی ما را « Grus Leucogeranuskhl » گذاشتهاند. در بین مردم هم به درنای سیبری معروفیم. یکی از پرندههای مهاجر، بزرگجثه، با طول عمر تقریبا بالا و البته وابسته به زیستگاه و وفادار به جفتمان. از نگاه شما انسانها یکی از نمادهای وفاداری هستیم. در دنیا ۱۵ نوع درنا وجود دارد که یکی از آنها ما درناهای سیبری هستیم. حدود ۱۵۰ سانتیمتر ارتفاع قد من است.
خانواده ما درناهای سیبری سه جمعیت مستقل در شرق، مرکز و غرب سیبری داشت که هر کدام از این گلهها در طول تاریخ زیستیشان به دلیل شرایط آب و هوایی به سمت جنوب مهاجرت میکردند. گله شرقی که زیستگاه اصلی و محل تخمگذاری و جوجهآوریشان منطقهای به نام « یاکوتیا » در شرق سیبری است هر سال زمستان را در ذخیرهگاه طبیعت دریاچه « پویانگ » استان «جیانگجی » چین میگذرانند. مسیری طولانی در امتداد شمال-جنوب را طی میکنند تا به این منطقه برسند. من هم بر همین اساس است که هر سال از زیستگاه آبا و اجدادیام به مازندران مهاجرت میکنم.
همنوعهایم در گله مرکزی درناهای سیبری که سالهاست آنها را از دست دادیم نیز به همین شکل زندگی میکردند. یعنی هوا که در سیبری سرد میشد و سرمای فصل یخبندان کمکم قرار بود از راه برسد به سمت جنوب راه میافتادند. آنها مقصدشان تالاب « کئولادو »در شمال هند بود. متأسفانه سالهاست که این جمعیت منقرض شد.
من هم مانند خانوادهام و نسلهای قبلیام از غرب سیبری هر سال به سمت جنوب میآیم تا حدود چهار ماه سرد سال را در این منطقه بگذرانم. یعنی همینجایی که شما به آن تالاب « سرخرود » و فریدونکنار میگویید. اجداد من نیز همین مسیر را هر سال میآمدند. قدمت حضور ما پرندگان که شما مهاجر خطابمان میکنید در مازندران شاید بیشتر از خود مردم بومی اینجا باشد. من و همه پرندگان زمستانگذران مازندران اینجا را خانه خودمان میدانیم. هر چند که به پرندهها بیمهری میشود. بگذریم.
اتفاقا به این بیمهریها هم میرسیم ، اما ابتدا میخواهم درباره خانواده درناهای سیبری بپرسم. اطلاعاتی از تعداد سه جمعیت شرقی، مرکزی و غربی دارید؟
من که سالهای دور را یادم نیست. ولی ما غربیها از وقتی که یادم میآید کم بودیم. خاطرم هست جمعیت مرکزی هم سالها پیش زمانی که تازه بالغ شده بودم منقرض شدند. تقریبا حدود ۲۰ سال پیش. اما جمعیت شرقی ما خوشبختانه هنوز شرایط خوبی دارد. حدود چهار تا پنج هزار قطعه درنا از این گله باقی مانده و هر سال به دریاچه پویانگ چین سفر میکنند. الان حتما به زیستگاه زمستانیشان رسیدهاند. البته ما هیچ وقت همدیگر را ندیدیم. چون هممسیر نیستیم و زیستگاهمان فرق دارد. ولی از یک خانوادهایم.
آنها هم شبیه شما هستند؟
بله. کاملا از یک خانوادهایم. از نظر فیزیولوژی و آناتومی و ژنی هیچ تفاوتی با هم نداریم. ولی آنها در طول تاریخ همواره در شرق سیبری زندگی کردند و مسیرشان جدا از ما بود ؛ مانند گله مرکزی که هیچ وقت گلههای شرقی و غربی را ندیده بودند. در کل یک خانواده هستیم، اما جدا از هم زندگی میکنیم. ما از غرب سیبری در امتداد جنوب مهاجرت میکردیم. شرقیها از شرق سیبری در امتداد جنوب و مرکزیها هم از مناطق میانی سیبری در امتداد جنوب. مقصدهای زمستانگذرانی هر گله را هم که معرفی کردم.
بله. شما غربیها مازندران، مرکزیها تالاب کئولادو در هند و شرقیها دریاچه پویانگ در چین. با این حساب تا کنون هیچ درنایی بین این سه جمعیت از درناهای سیبری از یک گله به گله دیگر نرفت؟
پرندهای مانند درنا به زیستگاه و گله و خانوادهاش وابسته است. از ابتدای تولد در یک زیستگاه با مسیری که همراه با والدینش برای مهاجرت طی میکند و عارضههای طبیعی زیستگاههای تابستانی و زمستانی آشنا میشود. در ذهن این پرنده همه چیز از دوران جوجه بودنش ثبت شده است. طبیعی است که از گله جدا نشود. آیا این پرندهای که مسیر مهاجرت طراحی شدهای در ذهن دارد میتواند مسیر دیگری را طی کند؟ من هم باشم نمیتوانم. وگرنه الان به جای این که در مازندران باشم کنار درناهای شرق سیبری در پویانگ چین زمستانگذرانی میکردم و تنها هم نبودم.
آخرین آماری که از جمعیت خودتان، یعنی گله غربی درناهای سیبری یادتان هست چند تا بود؟
شنیدهام که حدود ۹۰ سال پیش، یعنی حوالی سال ۱۹۳۰ میلادی که میشود ۱۳۱۰ خورشیدی تعداد جمعیت غربی درناهای سیبری حدود یکصد قطعه بود. این بر اساس شنیدههای من است. اما تعداد دقیقتری که از پدر و مادرم شنیدم و در مراجع رسمی مربوط به آمارهای جانوران جهان ثبت شده مربوط به سال ۱۹۷۶ است که گفته میشود کلا ۱۲ تا ۱۴ قطعه درنای گله غربی سیبری مشاهده شده بود.
تعداد جمعیت ما در سال ۱۹۹۰ در ایران بین ۹ تا ۱۴ قطعه ثبت شده است. ۱۰ سال بعد یعنی سال ۲۰۰۰ یا سال ۱۳۷۹ تعدادمان به هفت قطعه کاهش یافت. سال ۲۰۰۳ فقط من و خانوادهام باقی ماندیم. یعنی سه قطعه درنا از جمعیت غربی درناهای سیبری. پنج سال بعد و در سال ۲۰۰۸ میلادی(۱۳۸۶ خورشیدی) فقط من ماندم. تنهای تنها.
چه غمانگیز! با این که به تنها دیدن شما تقریبا عادت کردهایم، اما شنیدن و مرور این روند تنها شدن سخت است. یعنی الان تنها درنایی که به ایران سفر میکند ، شما هستید؟
تنها درنای جمعیت غربی درناهای سیبری. دو گونه دیگر از درناها هم هستند که هر سال به ایران مهاجرت میکنند. یکی درنای خاکستری است که در مناطق مختلف دنیا زندگی میکنند و جمعیت خوبی هم دارند. تعدادی از این درناها هر سال به ایران مهاجرت میکنند و از مازندران هم میگذرند. توقف کوتاهی هم در برخی نقاط مازندران دارند ، اما زیستگاه زمستانیشان مازندران نیست. تالاب میقان در شمال اراک یکی از زیستگاههای اصلی زمستانی درناهای خاکستری محسوب میشود. خوشبختانه حالشان خوب است. ۱۵ آبان هر سال را هم در اراک به نام روز درنا در تالاب میقان نامگذاری کردهاند. در جاهای دیگر ایران هم مثل تایباد یا سمیرم هستند.
یک گونه دیگر از درناهای ایران هم درنای « طناز » است که تعداد محدودی از آن در ایران دیده میشود. میگویند کوچکترین و سبکترین گونه درناها در دنیاست. تقریبا شبیه درنای خاکستری است. یک جمعیت از درناهای طناز که در غرب دریای خزر و جلگه رود ولگا زندگی میکند هر سال برای زمستانگذرانی در شمال آفریقا از ایران هم میگذرند. در این مسیر مدتی هم در برخی تالابهای ایران مانند تالاب گندمان در چهارمحال و بختیاری یا تالاب زریوار در کردستان میمانند و مهمان این مناطق میشوند، اما تنها درنایی که در مازندران زمستان را میگذراند ما درناهای غربی سیبری هستیم. البته الان دیگر باید بگویم فقط من هستم.
ضمنا درنای طناز رقص زیبایی هم دارد. شاید به همین دلیل است که شما انسانها نامش را طناز گذاشتهاید وگرنه رقص یکی از ویژگیهای انواع گونههای درناست.
اتفاقا شما هم رقص زیبایی دارید. مردم منطقه و محیطبانها سالها پیش رقصتان را دیده بودند ، اما مدتهاست که رقصتان را کسی ندید. مثل این که کم پیش آمده برقصید.
رقص در ذات ما درناهاست. برای جفتمان میرقصیم. یا وقتی که در کنار همنوعهای خودمان هستیم. مثلا پیش از آغاز مهاجرت ، اما من با این تنهایی چندان انگیزهای برای رقصیدن ندارم. البته گاهی پیش آمده که به یاد قدیمترها که تنها نبودم پر و بال باز کنم و چرخی در تالاب بزنم.
چند سال پیش محمدرضا بطحایی کارشناس سابق اداره کل حفاظت محیط زیست مازندران فیلمی از رقصتان ضبط کرد و در یک اثر تصویری که برای شما ساخته بود به کار گرفت. فیلمش را همین چند وقت پیش دیدم و برای انتشار در اختیار گرفتم. شما هم ببینید:
بله ، شنیده بودم که از رقص من فیلم گرفتهاند. البته وقتی تعدادمان بیشتر باشد این رقصها زیباتر و مفصلتر است. گاهی هم عکاسهایی را در اطراف زیستگاهم میبینم که میخواهند از من عکس بگیرند. البته خوشبختانه فاصله را حفظ میکنند. به هر حال خوشحالم با این فیلم تصویری از رقص درناهای غربی سیبری باقی میماند و آخرین رقص خانواده و جمعیت ما به نام من در تاریخ ثبت میشود.
گفتید به نام شما در تاریخ ثبت میشود. یعنی به نام «امید». مردم منطقه و ایرانیها سالهاست شما را به نام امید میشناسند. خاطرتان هست که از چه زمانی و چرا نام شما را امید گذاشتند؟
تقریبا از سال ۱۳۸۹ این نام برای من انتخاب شد. سال ۱۳۸۸ به مازندران نیامدم. ۲ سال بود که تنها شده بودم. آن سال را در زیستگاه دیگری گذراندم. نیامدنم به مازندران باعث شد که مردم منطقه و دوستداران حیات وحش و محیط زیست نگران شوند. فکر میکردند اتفاقی برایم افتاد و دیگر من را نمیبینند. امیدوار بودند به این که سال بعد به مازندران بیایم و بابت این امیدواری نامم را امید گذاشتند. از آن زمان به بعد من را امید صدا میکنند.
در بعضی رسانهها نوشته شده که سال ۱۳۹۴ هم غیبت داشتید و نیامدید.
اشتباه است. به جز سال ۱۳۸۸ بقیه سالها سفرم به مازندران را انجام دادم. محیطبانها هم خاطرشان هست که آمدم. رسانهها اشتباه نوشتهاند.
نام جفت شما را هم گذاشته بودند « آرزو ».
ای کاش زنده بود و این نام را برایش انتخاب میکردند ، اما زمانی که جفت بودیم نام نداشتیم. نام را هنگامی انتخاب کردند که من تنها بودم و یک سال به مازندران نیامدم. وقتی نام امید برای من بین مردم جا افتاد ، گفتند پس اسم جفت من هم آرزو بود. خیلیها فکر میکنند به خاطر این که اسم من امید است لابد جنسیت من هم نر است.
نیست؟! ماده هستید؟
هیچ کدام از شما انسانها نمیداند جنسیت من چیست. حتی کارشناسان حفاظت محیط زیست. چون گونه نر و ماده ما کاملا شبیه به هم است و تفاوت خاصی نداریم. اجازه نزدیک شدن به من را هم ندارند که متوجه شوند جنسیتم چیست. البته دیگر به کارشان هم نمیآید. چون من تنها هستم. به هر حال جنسیتم برای شما انسانها نامعلوم است. هرچند همه کسانی که من را با نام امید میشناسند باورشان این است که نر هستم.
عیبی ندارد که از آخرین زمان دوتایی بودنتان بپرسم؟ البته میدانم برای شما ناراحت کننده است. اگر دوست دارید برای ثبت در تاریخ پاسخ دهید. چه شد که تنها شدید؟
مشکلی نیست. سالهاست که با خودم آن شب تلخ را مرور میکنم. عیبی ندارد که شما هم بدانید. سال ۱۳۸۶، یک شب سرد زمستانی در تالاب ازباران. هرچند تنها بازماندههای خانواده درناهای غربی سیبری بودیم، اما دلمان به بودن در کنار هم خوش بود. همان اندک همسفرهای خود را نیز به دلایل مختلف از دست داده بودیم و دو تایی سفر میکردیم.
بهمن ماه بود. باید کمکم خودمان را برای بازگشت به سمت سیبری آماده میکردیم. در یکی از شبها هوا بارانی و سرد و توفانی شد. یک ماه قبلش برف سنگینی تمام مازندران را سفید کرد و شرایطمان برای پیدا کردن غذا کمی سخت شده بود ، اما آن شب انگار متفاوت بود. شرایط آب و هوایی خیلی بدی داشت. از غروب هر دو دلهره داشتیم.
شب شدت بارندگی و توفان بیشتر شد. آنقدر زیاد که جابهجا شدن داخل زیستگاه هم کار سختی بود. آن شب آخرین صحنه کنار هم بودن ما ثبت شد. ما درناها تا زمان مرگ هیچ وقت از جفتمان جدا نمیشویم ، حتی در سختترین شرایط مانند آن شب. اما در میان سرمای سوزان و باران شدید و توفان عجیب آن شب، همدیگر را گم کردیم. هوا که آرام شد هر چه گشتم پیدایش نکردم. هیچ اثری از درنایی که شما آرزو نامیدهاید ، پیدا نشد. هر چه فریاد کشیدم خبری نشد که نشد. تمام روزهای بعد از آن شب را در زیستگاه و مناطق اطرافش گشتم و منتظر ماندم. فصل زمستانگذرانیام که تمام شد نخستین سفر دوران تنهاییام را باید آغاز میکردم. سخت بود، ولی چارهای نداشتم. فکر میکردم تا سالها میتوانیم دو تایی زندگی کنیم. اما...
ممکن است شکار شده باشد؟
وضعیت آنقدر بد بود که هیچ چیزی را نمیشد درست دید و شنید. صدای باران و توفان و پرواز و فریاد سایر پرندگان زیاد بود. البته معمولا به سمت ما شلیک نمیشد و هدف شکار نبودیم ، اما این اتفاق گاهی میافتد که چارپارههای فشنگ شکاری به اشتباه با پرنده دیگری برخورد کند. شاید این اتفاق آن شب افتاده باشد. شاید هم شرایط جَوی آن اتفاق را رقم زده باشد. البته ما معمولا در مسیر مهاجرت این شرایط سخت آب و هوایی را میگذرانیم. چیز دقیقی یادم نیست. لطفا بیشتر از آن شب نپرسید.
ببخشید، قصد ناراحت کردنتان را نداشتم. کمی درباره جزئیات مهاجرت شما حرف بزنیم. معمولا سفرتان چقدر طول میکشد؟ چند کیلومتر را طی میکنید؟
از اواخر تابستان که سرمای هوای سیبری کمکم زیاد میشود سفرم را آغاز میکنم و نیمه نخست آبان هم به مقصدم یعنی فریدونکنار و سرخرود میرسم. بین سه هزار و ۶۰۰ تا چهار هزار کیلومتر پرواز میکنم تا به این زیستگاه برسم.
البته دو توقفگاه اصلی هم دارم. پس از پرواز از سیبری نخستین توقفم در تالاب « نارزون » قزاقستان است. چند روز که آنجا ماندم و استراحت و تجدید قوا کردم دوباره پرواز میکنم و مسیرم را ادامه میدهم. توقفگاه بعدی من حاشیه دهانه رود ولگا در روسیه و شمال دریای خزر است. آنجا هم چند روز میمانم و بعد به سمت فریدونکنار پرواز میکنم.
با این حساب حدود ۲ ماه در مسیر هستید.
تقریبا همین مقدار. گاهی بیشتر، گاهی کمتر. ممکن است در این توقفگاهها در صورت مناسب بودن هوا و وضعیت غذا چند روز بیشتر بمانم. به همین دلیل است که بعضی سالها با تأخیر به مازندران میرسم.
هفته اول یا دوم اسفند هر سال هم مازندران را به سمت زیستگاه تابستانیام ترک میکنم و از همان مسیری که آمدم برمیگردم. گاهی هم پیش آمده که در مسیر برگشت توقفی کوتاه در تالاب بوجاق کیاشهر گیلان داشته باشم ، اما آن دو توقف در حاشیه ولگا و قزاقستان را حتما دارم.
هوای زیستگاهمان در سیبری که مناسب شود به آنجا میرسم. در مجموع حدود چهار ماه از سال را در مازندران زندگی میکنم، حدود چهار ماه در مسیر هستم و چهار ماه باقی مانده از سال را هم در سیبری میگذرانم.
واقعا سخت و طاقتفرساست که یک سوم از سال را در مسیر هستید. انرژیتان را چطور تأمین میکنید؟
مهاجرت سختترین و پرخطرترین دوره زندگی پرندگان مهاجر است. توان و انرژی زیادی باید صرف کنند. برای همین معمولا پیش از مهاجرت بیشتر غذا میخوریم تا چربی بدنمان بیشتر شود و انرژی داشته باشیم. سختی دیگر مهاجرت هم خطرات طبیعی است؛ مانند بارندگیها و توفانها، گونههای مهاجم و احتمال شکار شدن. به این مسائل باید تخریب زیستگاهها را هم اضافه کرد که طی یکی دو دهه اخیر خیلی بیشتر شده است.
معمولا چقدر توان پرواز دارید؟
توانایی پرواز ما درناها بالاست. در هر مرحله میتوانیم تا هزار کیلومتر پرواز کنیم. گله شرقی درناهای سیبری مسیر یاکوتیا در سیبری تا پویانگ در چین را که بین ۲ تا سه ماه معمولا طی میکنند، یک بار در ۲۷ روز پیمودند. البته پرندههایی مانند آبچلیکها و پرستوها هم هستند که چند هزار کیلومتر را یکسره پرواز میکنند.
ما در مسیر مهاجرتمان در ارتفاع ۱.۵ تا ۲ کیلومتری پرواز میکنیم. برای این که انرژی کمتری از دست بدهیم سعی میکنیم در ارتفاع بالا پشت جبهه بادهای گرم قرار بگیریم تا با کمترین انرژی جابهجا شویم.
مسیریابی را چطور انجام میدهید؟
پرنده درک میکند که چطور، از چه مسیری و چه زمانی پرواز کند. ما درناها و همه پرندههای مهاجر این نکات مهم مهاجرت را نسل به نسل یاد گرفتهایم. مثلا مسیریابی را معمولا از روی عارضههای طبیعی انجام میدهیم. برای پرندههای مهاجری که به مازندران میآیند امتداد کرانه غربی دریای خزر یک نشانه است. یا وقتی به حاشیه جنوبی دریای خزر میرسیم ساحل جنوبی دریا و رشته کوه البرز برای ما یک نشانه محسوب میشود. نشانههای زمینی را میبینیم و به نقطهای که میخواهیم میرسیم.
مقصد نهایی من فریدونکنار و سرخرود است و معمولا هم در منطقه « اُجاکِله » زمستان را میگذرانم. گاهی هم به زمینهای اطراف میروم. هر پرندهای به این شکل مسیر و مقصدش را پیدا میکند. چون از دوران جوجه بودنش این مسیرها را آمده و در ذهنش ثبت شده است.
چرا مقصد همیشگی شما فریدونکنار است؟ چرا در انزلی یا میانکاله زمستان را نمیگذرانید؟
ما درناها پرندههای وابسته به زیستگاه هستیم. هر جایی برای زندگی ما مناسب نیست. پرنده آببندانی و مردابی نیستیم و نمیتوانیم در منطقهای مثل میانکاله یا انزلی زندگی کنیم. میانکاله آب لبشور دارد و برای ما مناسب نیست. امکان زندگی در مرداب را هم نداریم که در انزلی بمانیم. البته برخی مناطق حاشیهای تالاب انزلی برای ما تقریبا مناسب است. اما یاد گرفتیم که به فریدونکنار بیاییم. برای تأمین غذا این جا شرایط بهتری داریم.
زمینهای شالیزاری که در فصل پاییز به صورت زمینهای با آب کمعمق و غرقابی رها میشود هم برای راه رفتن ما مناسب است و هم منابع غذایی مورد نیاز ما یعنی ریشهها و غدههای گیاهی در آن وجود دارد. کرمها و حشرهها هم بخشی از غذای من هستند که در این زمینها وجود دارند.
وجود پرندههای مهاجر دیگر هم باعث میشود اینجا بمانم. در مجموع اینجا راحتترم. درست است که تنها هستم، اما میدانم انسانهای زیادی انتظارم را میکشند و دورادور حواسشان به من هست.
پس میشود گفت که فریدونکنار برای شما محل امنی است.
بله. من درک میکنم که مردم دوستم دارند و هر سال منتظرم هستند. وقتی میآیم خوشحال میشوند. انگار بدون من طبیعت پاییزی و زمستانی منطقهاشان کامل نیست. نام مغازهها و ساختمانهای زیادی در این منطقه را درنا گذاشتهاند. حتی نام برخی کوچهها هم درناست. یک میدان هم به نام درنا ساخته شد که تندیسی از من و جفتم در آن قرار دارد. از فراز شهر تندیسها را دیدهام.
اما متاسفانه برای سایر پرندهها این امنیت وجود ندارد. صید و شکار بیرویه سایر پرندگان در فریدونکنار ناراحتم میکند. هر سال زندگی دهها هزار پرنده اینجا تمام میشود. درست است که من امنیت دارم، اما سایر پرندهها را همیشه خطر شکار شدن یا به تور صیادان افتادن تهدید میکند.
درناهای قدیمی میگفتند در گذشته فقط صید آن هم به یک روش که « دوما » نام دارد انجام میشد ، اما حالا هم روش «گذر» وجود دارد و هم روش «کِرس». شکارچیها هم با تفنگ به جان پرندهها میافتند. تصور این که در بازار پرندگان فریدونکنار چگونه پرندهها سلاخی میشوند آزاردهنده است. هنگام آمدن به فریدونکنار و زمان رفتن همیشه این موضوع آزارم میدهد. البته مسائل دیگری هم در مازندران هست که ناراحتم میکند.
مثلا چه مسائلی؟
آنچه که از پدر و مادرم درباره مازندران شنیده بودم و خودم در دوران جوجه بودنم ، دیدم با چیزی که امروز از مازندران میبینم زمین تا آسمان فرق دارد. راستش را بخواهید، مازندران زیبا و آرامی را که وقتی سر از تخم در آورده بودم و پیش از نخستین مهاجرتم پدر و مادرم برایم تعریف کرده بودند، امروز نمیبینم. حتی با مازندرانِ ۱۵ سال پیش هم فرق دارد.
هر سال وقتی وارد آسمان مازندران میشوم میبینم که تعداد ساختمانها بیشتر و مساحت عرصههای سبز و زمینهای کشاورزی کمتر شده است. همین سرخرود تا ۱۰ ، ۱۵ سال پیش شکل دیگری بود. این همه ساختمان بلند در این شهر وجود نداشت.
از آسمان لکههای بزرگ داخل جنگلهای مازندران را که محل دپوی زبالهها هستند ، میبینم. حتی گاهی بوی بدش را حس میکنم. بدتر این که چند سال است میبینم هوای این منطقه چقدر آلوده شده است. شما این پایین و روی زمین داخل آلودگی و زیر لایهای از ریزگردها زندگی میکنید و متوجه نمیشوید. با آن عادت کردهاید ، اما من و سایر پرندگان مهاجر وقتی بالای لایههای آلودگی قرار میگیریم آن را به خوبی میبینیم. این چالشهای مازندران آزارم میدهد.
متأسفانه اینها واقعیت است و به قول شما ما هم عادت کردهایم. یکی دو بار در حرفهایتان به دوران جوجه بودنتان اشاره کردید. چند سالتان است؟
دقیق خاطرم نیست. ۱۴ سال است که تنها سفر میکنم. اگر فقط سالهای جوجه بودن تا بالغ شدنم را که حدود پنج تا ۶ سال است ، به این چند سال اضافه کنیم میشود ۲۰ سال. چند سال هم با جفت و سایر درناها زندگی و پرواز کردم. در مجموع بین ۲۵ تا ۳۰ سال سن دارم. حدود نیمی از عمر طبیعیام گذشته است.
چه خوب.
خوشحالید که حدود نصف عمرم گذشت؟!
نه! خوشحالم که حالا حالاها میتوانیم شما را در مازندران ببینیم. اگر ۳۰ سال نصف عمر شما باشد یعنی دستکم تا ۳۰ سال دیگر هم به مازندران میآیید.
خب، عمر ما حدود ۷۰ سال است. البته عمر پرندهها و جانوران وحشی را در اسارت به دست میآورند. یعنی به دور از ناملایمتیهای طبیعی و تهدیدهای انسانی و جانوری. اما در مجموع عمر ما درناهای سیبری حدود ۷۰ سال تخمین زده شده است ؛ به شرطی که بر اثر شکار، حوادث طبیعی، بیماری یا طعمه سایر جانواران شدن زندگیمان تمام نشود. اگر هیچ مشکلی برای من پیش نیاید شاید ۳۰ تا ۴۰ سال دیگر هم بتوانم مازندران را ببینم و سفر هزاران ساله درناهای غرب سیبری به این منطقه را ادامه دهم.
امیدوارم این اتفاق بیفتد. میدانید که برای مردم جایگاه مهمی پیدا کردهاید. وقتی میآیید همه رسانهها خبر ورودتان را منتشر میکنند. کاش شما آخرین درنا نبودید.
حالا که به هر دلیلی پیش آمده است. در گله مرکزی درناهای سیبری هم یکی مثل من زمانی آخرین بود. حالا نوبت به جمعیت غربی رسید. امیدوارم برای بستگانم در جمعیت شرقی این اتفاق نیفتد.
باز هم رسیدیم به انقراض! جمعیت مرکزی درناهای سیبری چرا منقرض شدند؟ اصلا جمعیت شما چرا به نقطه پایان رسید؟
این موضوع مفصل است. خیلیها فکر میکنند شکار تنها عامل انقراض ما درناها بود ، در حالی که میتواند یکی از عوامل باشد ؛ آن هم به این دلیل که مردم محلی مناطق مختلف ما را نمیشناختند. در همین مازندران تا میانههای دهه ۵۰ خورشیدی نمیدانستند که ما گونهای مستقل از سایر پرندهها هستیم. تعداد دامگاهها بیشتر بود و در کنار پرندههایی مانند مرغابی و غاز و چنگر که هدف اصلی صید و شکار مردم بودند، درناها هم به دام میافتادند ، اما عوامل طبیعی دیگری هم در این انقراض دخیل هستند.
فرآیند کاهش جمعیت یا انقراض نسل با نرخ تولید مثل و جثه پرنده ارتباط مستقیمی دارد. ما درناها شرایط خاصی در تولیدمثل داریم. جوجهآوریمان را نیمه نخست سال در منطقهای انجام میدهیم که انواع و اقسام اتفاقهای طبیعی مانند بارندگی، سیل و تندباد در آن رخ میدهد. سالی یک بار فرصت جوجهآوری داریم. ۲ تخم میگذاریم که تخم دوم با فاصله سه تا پنج روز از اولی گذاشته میشود. اگر تخم درنا از همه عوامل طبیعی مانند باد و باران محفوظ بماند و آسیب نبیند و طعمه روباه و سمور و سایر جانوران نشود، یک ماه طول میکشد که جوجه شود.
با توجه به فاصلهای که بین تخمگذاری اول و دوم وجود دارد، وقتی تخم اول به جوجه تبدیل شود و جوجه سر از تخم بیرون میآورد هنوز تخم دوم جوجه نشده است. معمولا رفت و آمد مادر برای رسیدگی به جوجه اول باعث میشود که تخم دوم سرد شود و جوجه دوم به دنیا نیاید. بندرت پیش آمده که هر دو تخم جوجه شود.
وقتی هم که جوجه به دنیا بیاید مادر سال بعد به دلیل وابستگی جوجهاش تخمگذاری و جوجهآوری نمیکند. جوجه به دنیا آمده هم پنج تا ۶ سال طول میکشد که بالغ و مولد شود. نکته دیگر این که هر چه سن درنا بالاتر میرود فاصله تخمگذاریاش هم بیشتر میشود.
بر اساس این نکات نرخ تولیدمثل پایینی داریم. معمولا گونههای بزرگجثه پرندگان به دلیل همین شرایط زیستی بیشتر در معرض خطر انقراض قرار دارند. البته در مقابل این محدودیتها خدا به ما طول عمری بالا و توان مقاومت در برابر شرایط سخت آب و هوایی را داده است. یعنی اگر عرض زیستیمان کم است، طول زیستیمان تقریبا بالاست که به بقای نسل ما درناها کمک میکند. هرچند در مورد جمعیت مرکزی درناهای سیبری و ما غربیها این اتفاق نیفتاد و طی چندین دهه شرایط طبیعی و عوامل انسانی بر توان زیستی ما چیره شد.
وابستگی به زیستگاه نیز همانطور که گفتم دخیل است. مثلا یک گنجشک این وابستگیها و محدودیتها را ندارد. فیزیولوژی پرنده و شرایط زیستیاش در کاهش جمعیت و نرخ تولیدمثل مؤثر است. روند انقراض ما درناهای غربی سیبری چند دهه است که آغاز شد و اکنون به من رسید که آخرینشان هستم.
خب چرا جمعیت شرقی شما درناهای سیبری وضعیت بهتری دارند؟
یک دلیل میتواند شرایط و موقعیت زیستگاه زمستانیشان در سرزمینهای وسیع چین باشد. مسیرهایی که مهاجرت میکنند هم شاید دخیل است. ضمن این که به هر دلیلی قطعا جمعیت مبدأ گله شرقی بیشتر بود. اکنون جمعیت چهار پنج هزار قطعهای دارند. یعنی سالانه دستکم حدود ۷۰۰ جوجه در این گله از تخم بیرون میآید. جمعیت ما غربیها دهههاست که کم است. حدود ۹۰ سال پیش نزدیک به صد قطعه درنای غربی سیبری وجود داشت. جمعیت که به زیر صد میرسد شتاب برای انقراض بیشتر میشود.
چند سال پیش برای بیشتر شدن تعداد شما درناهای غرب سیبری پروژهای بینالمللی با عنوان پروژه درنا انجام شد که با شکست مواجه شد. خاطرهای از آن درناهای پرورشی دارید؟
بله. البته هدف آن پروژه صرفا احیای جمعیت ما نبود، بلکه یکی از اهدافش این بود. شناسایی مسیرهای شبکه پروازی تالابی، جلب مشارکت محلی و توانمندسازی جوامع بومی نیز برخی از اهداف آن برنامه بودند. اوایل دهه ۸۰ این پروژه آغاز شد و در چهار مرحله تلاش کردند که به نتیجه برسند. اما شکست خوردند.
انتقال جوجه درناهای پرورشی به ایران از دو مراکز تکثیر در آمریکا و روسیه انجام شد. نخستین مرحله سال ۱۹۹۷ با انتقال دو قطعه درنای پرورشی از بنیاد بینالمللی درنا (ICF) در آمریکا بود که به دلیل رهاسازی دیرهنگام جوجهها درناهای پرورشی با ما درناهای وحشی جفت نشدند و مهاجرت نکردند. یکی از آن درناهای پرورشی سر از قزوین در آورد و بعد بردندش به پارک پردیسان. خیلی زود هم تلف شد. سال ۱۳۸۳ (۲۰۰۴) زندگیاش به طور طبیعی در پارک پردیسان تمام شد. بعد از مرگ جثهاش را تاکسیدرمی کردند. شنیدم همین چند روز پیش جثه تاکسیدرمی شده این درنا پس از ترمیم و بازسازی در موزه ملی تاریخ طبیعی به نمایش گذاشته شد.
سال ۲۰۰۳ دوباره سه قطعه درنای پرورشی از مرکز « اوکا (OKA) » در روسیه به فریدونکنار آوردند که روی یکی از آنها ردیاب ماهوارهای هم نصب شد. این درنای پرورشی در زمان مهاجرت برگشت ما، پرواز را آغاز کرد و تا داغستان روسیه همراهمان آمد ، اما پس از آن جدا شد و دیگر او را ندیدیم. مثل این که از ردیاب هم فرکانسی دریافت نشد.
یکی همینجا زمینگیر شد و نتوانست با ما پرواز کند. یکیشان تا انزلی آمد و به سفر ادامه نداد. به مازندران برگرداندند و نگهش داشتند تا سال بعد که ما برگشتیم. زمستان را با هم گذراندیم ، اما باز هم نتوانست با ما برای بازگشت به سیبری همسفر شود. به نظرم همانقدری که تا انزلی با ما آمد هم زیاد بود. چون مانند ما نبود که ذهنیتی از مقصد و سفر داشته باشد. یکی دیگر هم در راه مسیرش را جدا کرد و گم شد.
اتفاقا فیلمی از شما داریم که در کنار یکی از همین درناهای پرورشی مشغول گشت و گذار در تالاب فریدونکنار هستید:
یادش به خیر. آن یکی که به پایش حلقه بسته شده درنای پرورشی است. با هم دوست شده بودیم ، اما نه توان ما درناهای وحشی را داشت و نه میفهمید سفر و مهاجرت چیست. ما مهاجر به دنیا آمدیم و خودمان سفر را یاد گرفتیم ، اما این همنوعهای پرورشی ما با هواپیما مهاجرتشان را آغاز کردند. میدانستیم نمیتوانند همراه ما شوند. چیزی از حرفهای ما و خاطراتمان درک نمیکردند.
درناهای پرورشی پس از جوجهکِشی و نگهداری و رسیدن به مرحلهای که توان پرواز داشته باشند به جمع ما اضافه میشدند ، اما چون ذهنیتی از مهاجرت و مسیر سفر و زیستگاههایی که ما میشناختیم نداشتند نمیتوانستند کامل همراهیمان کنند.
در مجموع طی چهار مرحله هشت قطعه درنای پرورشی به درناهای وحشی در فریدونکنار اضافه شد که موفقیتآمیز نبود. فقط در فریدونکنار با هم زمستان میگذراندیم. پررنگترین خاطرهام از آنها همین است. دوست داشتم همسفرمان باشند تا تعدادمان بیشتر شود ، اما نشد. سال ۱۳۸۸ هم پروژه با شکست به پایان رسید.
حالا که این شرایط پیش آمده چرا همیشه در تالاب تنها هستید؟ این همه پرنده آنجاست.
اتفاقا گاهی بین سایر پرندهها هم میروم. برخی اوقات داخل زیستگاه خیلی کوتاه پرواز میکنم و چرخی میزنم. بعضی وقتها کنار کمربندی فریدونکنار بین پرندگان پرسه می زنم .
از حضورتان بین پرندهها هم فیلم موجود است:
در فیلم هم دیدید که با پرندهها بیگانه نیستم ، اما بیشتر مایلم در محدوده اُجاکِله بمانم. از زمانی که تنها نبودم همینجا میماندیم. حالا هم اینجا را بیشتر دوست دارم. شهرت ما درناها به عاشق بودن است. وقتی از این منطقه خاطره دارم طبیعی است که بیشتر وقتم را اینجا بگذرانم تا زمستان تمام شود و فصل بازگشت برسد. کاش بتوانم تا سالها این سفر را ادامه دهم و ۳۰ ، ۴۰ سال بعد همینجا زندگیام به صورت طبیعی تمام شود. دلم میخواهد اینجا مهربانی با سایر پرندگان را هم ببینم و قتل عام پرندهها متوقف شود. البته اگر تا آن زمان چیزی از همین مازندرانِ امروز باقی بماند و ما پرندههای مهاجر ناچار نشویم زیستگاه دیگری را انتخاب کنیم.
پینوشت:
دادههای ارائه شده در این گفتوگوی خیالی حاصل مروری بر بعضی مقالههای مرتبط با درناها، تماشای چند فیلم مستند درباره این پرنده، مطالعه برخی اخبار و گزارشهای مرتبط در رسانههای مختلف و انجام چند گفتوگو با تعدادی فعال و عکاس محیط زیست و بویژه گفتوگو با کوروس ربیعی رئیس اداره نظارت بر امور حیات وحش اداره کل حفاظت محیط زیست مازندران است که در این قالب تنظیم و گردآوری شده است.
نظر شما