به گزارش خبرنگار فرهنگی ایرنا، آدمیزاد در روز و شبش، خردی و پیریاش، در کامیابی و رکودش، در شادی و غمش، همراه و مونس و مراد نیاز دارد. خیلی وقتها اوضاع خوب پیش نمیرود. وقتی سکتهها و توقفها زیاد میشود، روزمرگیها و ناتوانیها، خستگیها و بلاتکلیفیها رسوب میکند؛ آن وقت آدمیزاد محتاج نوایی است، صدایی است، کلامی است تا بیدارش کند که چه نشستهای و چه میکنی که جهان این نیست که هست. این نوازش روحی و این تسکین روانی با چه حاصل میشود؟ با موسیقی؟ با ادبیات؟ با کلام؟ با حدیث؟ و عجیب که سید عبدالله فاطمینیا همه اینها را میدانست و از همه اینها برای تبلیغ دین و ترفیع ذهن مخاطب بهره میبرد و از این نظر است که فقدان او دردآور و تألمبار است.
اخلاق اسلامی، مبلغان و مروجانی دارد که برخی پیشه و کسبشان نصحیتگویی و شفقتورزی است و برخی سرگرمی و دلمشغولیشان. کمتر استاد و واعظ و ناصحی میتوان یافت که گفتن و اظهار و ابرازشان بیش از آنکه برای مخاطب باشد، برای خودشان باشد. اینان نصحیت و تنبیه و آگاهسازی را تمرین خودسازی خودشان میدانند و تکلیف شرعی خودشان میشناسند. و اتفاقاً متخلق شدن به اخلاقی که دین انتظار دارد، از همین سنخ است که با مردم کوچه و بازار، با همه گرفتاریهای کوچک و بزرگشان، مسائل ریز و درشتشان محشور باشی و از دین برای آنها بگویی، بیآنکه از دین بزنی. سید عبدالله فاطمینیا، مشتری جذب نمیکرد، معتقد میساخت.
سید عبدالله فاطمینیا چه ویژگیهایی داشت که رفتنش جامعه را آزرده و مردم کوچه و بازار را ناراحت کرده است؟ فاطمینیا چه میگفت که دوستش داشتند و حرفش را، کلامش را و آدابی که از آن سخن میگفت، باور میکردند؟ چرا آخوندهایی مثل او اینقدر دوستداشتنیاند و این اندازه دلنشیناند؟ فاطمینیا، استاد اخلاق بود، دانش فوقالعاده و حافظه تیزبینی داشت، اما موضوع هیچکدام از اینها نیست. او چه داشت که باورش کردند، در عصری که سرمایه اجتماعی رو به نزول است و اعتماد عمومی در سراشیبی؟ «صداقت»، «اخلاص»، «مردمگرایی» و ... همه میتواند پاسخ باشد اما موضوع به این سادگی نیست، حتی آنقدر ساده نیست که در یک یادداشت بیاید و چون منی از پس طرح آن برآیم.
فاطمینیا «معنوی» بود. چیزی که نایاب است در عصر سبقتها و تفاخرها و تکاثرها. معنویت بیش و پیش از تقدس، راه باز میکند. معنویت، سیما و ظاهری ندارد، عطر و رایحه است. مسیر خود را باز میکند، ملموس نیست که اگر بود، دیگر معنویت نبود. خلاف همه عرفانهای کاذب که به تقدسگرایی و ظاهرپرستی زندهاند و ریاضتهای مصنوعی میسازند تا کسبی راه بیندازند و دکانی علم کنند. فاطمینیا، جانماز آب نمیکشید، از آنچه نمیدانست خبر نمیداد و در تلاش بود چیزی که تجربه کرده، منتقل کند. او پیش از تلویزیون و اینستاگرام با نوار کاست و جزوه اخلاق و بعدتر با ویدئو و سیدی، به خانه و دل ایرانیها راه یافته بود و ایرانیها، مؤمنند و معنویاند و فرق جنس اصل و بدل را خوب میفهمند.
سیدعبدالله فاطمینیا، معنوی بود، ساده بود و علاوه بر اینها، اهل مغفرت بود و به توبه و بازگشت راهنمایی میکرد. هشدار و انذارش از روی دلسوزی بود، پدرانه بود و شاید بتوان گفت نبوی بود. ما بیش از تجسدهایی در لباس پیامبر، به پیامآورانی نیاز داریم که پیامبری را در لباس و پیشه نبینند و ندانند و این عرفان است که همه بتوانند به راه پیامبر بروند وگرنه عرفانی که سخت باشد، طبقاتی باشد، اختصاصی باشد، غیراجتماعی باشد، عرفان نیست.
سیدعبدالله فاطمینیا از دنیا رفته است. در دورانی که ما همه، دولت و ملت، قدرت و رعیت، سیاست و اجتماع، به سازگاری، صبوری، ترحم، عبودیت و البته تعاطف نیازمندیم. جای او را کسی پر نمیکند. تهران مانده است و معدود اساتیدی که باید بار گلایه و ناله مردمی که خدا را عاشقانه دوست دارند، بشنوند. کاش مثل سید عبدالله فاطمینیا بیشتر داشتیم که اگر بیشتر بود دیگر سید عبدالله فاطمینیا شناخته نمیشد. کاش صدا و اثر او را پیگیری کنیم و به راه او برویم؛ به راه معنویت، سادگی و مغفرت.
نظر شما