به گزارش ایرنا، هشت سال دفاع مقدس برای همه ما ایرانیان یادآور خاطرات تلخ و شیرینی است که با خود اشک ها و لبخندها را به همراه دارد؛ اشک هایی که برای از دست دادن بزرگ مردان و زنان این سرزمین سرازیر می شود و لبخندهایی که برای استقلال، آزادی و عظمتی که در سایه مجاهدت های مردان و زنان این سرزمین به دست آمده است، بر لب می نشیند.
در آن دوران، آزادمردان و زنان این سرزمین در راه دفاع از اسلام و آرمان های رهبر کبیر انقلاب و دفاع از مرز و بوم ایران اسلامی جانانه جنگیدند و برخی جام شهادت را سرکشیدند؛ در این بین هستند بزرگ مردانی که با گذشت دو دهه هنوز پیکر پاک شان به آغوش مام میهن بازنگشته است.
پای سخنان مادر و دختری می نشینم که بیش از ۳۰ سال است حسرت دیدار همسر و پدر خود را دارند؛ همسری که پیکرش هرگز قرار نیست بازگردد و پدری که هیچ وقت لبخند زیبای دخترش را ندید.
«سمیه روشن رای» دختر شهید عبدالحسین روشن رای از احساسش نسبت به پدری که هرگز ندیده و وظایفی که به عنوان فرزند شهید بر دوش دارد می گوید: من هرگز پدرم را ندیدم و تا زمانی که خود ازدواج نکرده و صاحب فرزند نشده بودم حس بودن پدر در زندگی را به این شدت درک نکرده بودم.
وی اظهار می کند: مادرم در این مدت علاوه بر اینکه برایم مادری کرد، حق پدری را در حق من تمام و کمال نیز ادا کرد؛ او با اینکه جوان بود ازدواج نکرد تا مبادا کسی ناخواسته به من بی احترامی یا بی حرمتی کند.
این دختر شهید با بیان اینکه من پدرم را از عکس ها و بوی پیراهنش می شناسم، می افزاید: من پدرم را از طریق مادر و اطرافیان نزدیکم همچون عمو و عمه هایم و وصیت نامه ای که قبل از شهادتش تدوین کرده بود، شناخته ام.
سمیه اضافه می کند: دخترها معمولا بابایی می شوند ولی من پدری نداشتم که در زمان های نیاز مرا در آغوش بگیرد تا آرام شوم، ولی مادری فداکار و مهربان در کنارم بود و من به پاس این فداکاری و از جان گذشتگی مادر، دستبوس ایشان و تمام زنان غیور ایران اسلامی هستم.
او در حالی که حس غریبی وجودش را فرا گرفته است، ادامه می دهد: پدرم با وجود اینکه صاحب شغل بود و همسر پا به ماه داشت، به خاطر دفاع از اسلام و انقلاب در برابر تجاوزگران، به جبهه های جنگ حق علیه باطل رفت تا ما در سایه پرچم اسلام، آزاد و باعزت زندگی کنیم.
او می گوید: وصیت نامه بسیاری از شهدای هشت سال دفاع مقدس را مطالعه کردم و نکته مشترکی به نام 'پشتیبانی از ولی فقیه و تبعیت از امام و رعایت حجاب و عفاف' در همه آنها به چشم می خورد. آنها در زمان خویش به وظیفه خود عمل کردند و اکنون ما به عنوان فرزندان شهدا و میراث داران این عزیزان وظیفه ای سنگین بر عهده داریم، فرزندان شهدا باید به گونه ای در جامعه ظاهر شوند که در نگاه نخست بتوان تشخیص داد که او متفاوت از دیگران است؛ ما باید راه پدران خود را به گونه ای ادامه دهیم تا الگویی برای دیگر جوانان این مرز و بوم باشیم.
همسر شهید عبدالحسین روشن رای نیز در خصوص نحوه آشنایی، ازدواج و شهادت همسرش، می گوید: در خانواده ای مذهبی در تبریز به دنیا آمده ام و بیشتر اوقات فراغت خود را در مسجد محله برای تلاوت و آموزش قرآن سپری می کردم که در ایام ماه مبارک رمضان سال ۱۳۵۷ خواهر همسرم مرا در مسجد دیده و برای ازدواج برادرش پسند می کند.
رباب یحیی زاده ادامه می دهد: سال های نخست انقلاب بود و زمزمه های جنگ شنیده می شد، در آن زمان صدام در خصوص حمله به خاک ایران اسلامی اخطار داده بود؛ زمان عقد، او با من شرط کرد که اگر جنگ شود برای دفاع از اسلام به جبهه خواهد رفت که من نیز با شرط اینکه در زمان اعزام من باید در خانه تو باشم و نه در خانه پدری خود، ازدواج کردم.
وی تشریح می کند: در دوران نامزدی ما جنگ شروع شد و خواهر همسرم به دیدن من آمد و گفت 'عبدالحسین قصد رفتن به جبهه دارد' که من هیچ نگفتم ولی بی اختیار اشک از چشمانم همچون سیل جاری شد؛ وقتی این رفتار من به گوش همسرم رسید بار دیگر از طریق خواهرش پیام داد که گفته بودم 'اگر جنگ شود خواهم رفت' و من در پاسخ گفتم: من با رفتن شما به جبهه مشکلی ندارم فقط مرا با لباس سفید به خانه خود ببر تا با لباس سفید از در آن خانه بیرون آیم. بالاخره من و همسرم زندگی مشترک خود را زیر یک سقف آغاز کردیم و پس از چندروز عبدالحسین آمد و اظهار کرد ثبت نام کرده و بزودی به جبهه می رود؛ گفتم خدا به همراهت، چند روزی گذشت و این جمله را بار دیگر تکرار کرد. بار سوم که خبر رفتن اش را داد، گفت: 'این بار جدی ثبت نام کردم و دیگر می روم' که گفتم مگر بارهای قبل ثبت نام نکرده بودی؟ که پاسخ داد' نه می خواستم مطمئن شوم که آماده ای و راضی به رفتنم هستی...'
خانم یحیی زاده با اشاره به اینکه هسمر شهیدش دوره های آموزشی را به مدت دو ماه در منطقه خاصاوان تبریز گذراند، یادآور می شود: در این مدت مادر شوهر و خواهر شوهرم از رفتارهای من متوجه موضوعی شده بودند که من از آن ناآگاه بودم، به همین دلیل مرا نزد پزشک بردند که پزشک باردار بودن مرا تایید کرد. 'شنیدن این خبر برایم خوشحال کننده بود و از سوی دیگر ناراحتم کرد، چون قرار بود من نیز به همراه عبدالحسین عازم جبهه شوم و در پشت جبهه به یاری رزمندگان اسلام بپردازم که این خبر موجب شد من در خانه بمانم و او به تنهایی عازم این راه شود. دو ماه بیشتر از اعزام اش به جبهه نمی گذشت که در دلم آشوبی برپا شد، هر هفته نامه ای از او به دستم می رسید و از اوضاع و احوالش باخبر می شدم، ولی به یکباره ارسال نامه ها قطع شد و من بی خبر از او برای یافتن خبری از همسرم به هرجا سر زدم.'
وی ادامه می دهد: موضوع را با عبدالوهاب، برادر همسرم در میان گذاشتم و او نیز اظهار کرد، برای انجام ماموریتی عازم جبهه است و حتما جویای حال عبدالحسین هم خواهد بود و از من خواست نگران نباشم. 'موقع برگشت وقتی جویای احوال همسرم شدم، گفت او اسیر شده و باید تا پایان جنگ منتظر بمانی تا از او خبری دریافت کنی. حال و هوای خانه سنگین بود ولی به خاطر بارداری من خانواده همسرم مدت ها خبر شهادت اش را از من پنهان کردند تا خدای نکرده تنها یادگار همسرم آسیبی نبیند.'
همسر شهید جاویدالاثر می گوید: عبدالحسین در جبهه سخنران بود و مداحی می کرد، زمان شهادتش در عملیات مسلم بن عقیل در غرب منطقه سومار در کرمانشاه ، بالای کوه به عنوان خمپاره انداز فعالیت می کرد که بر اثر اصابت خمپاره دشمن به وی از بالای کوه به باتلاق های دشمن بعثی می افتد و از آن پس مفقودالاثر می شود.
وی اضافه می کند: فرزندمان هفت ماه پس از شهادت عبدالحسین به دنیا آمد و من اسم اولین شهید زن اسلام را بر دخترم برگزیدم تا او نیز همچون اسطوره ایی که نامش را از او گرفته و پدری که شهادت را برگزیده است، در راه دین و اسلام تا پای جان قدم بردارد.
وی می گوید: قبل از اینکه همسرم به جبهه برود در خصوص فعالیت همسر دوستش در آموزش و پروش گفته بود و من از آنجا احساس کردم که او علاقه دارد من نیز به تدریس در آموزش و پرورش مشغول شوم، به همین دلیل پس از تولد سمیه در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم تا فرزندان ایران اسلامی را انقلابی و قرآنی تربیت کنم.
آذربایجان شرقی در هشت سال دفاع مقدس ۱۰ هزار شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرده است که ۵۰۸ نفر از آنان جاویدالاثر هستند.
نظر شما