اسماعیل آذر با بیان تسلیت به همه دوستداران شعر و فرهنگ به دلیل رحلت هوشنگ ابتهاج، به خبرنگار ایرنا گفت: ابتهاج در طول عمر خوب خود توانست بهتر از آنچه هر کسی فکر میکرد، بدرخشد و قلهنشین غزل معاصر باشد. غزل ابتهاج چند ویژگی دارد که اگر این ویژگیها را جمع کنیم به غزل او میرسیم. غزل او شعری است ساده و بیتکلف که در آن افراط و تفریط نیست. اگرچه ابتهاج از پیروان راستین حافظ و سعدی است، اما هیچگاه در غزل دچار افراط و تفریط نشد. دوم اینکه غزل او عاری و خالی از مشکلات نحوی است.
استاد ادبیات فارسی با اعلام اینکه ابتهاج نسبت به شعر خودش متعهد است، ادامه داد: یکی از کارهایی که ابتهاج کرده، این است که دردهای جامعه را در غزلش به طور شاعرانه بروز دادهاست، بدون اینکه تاکید یا تکلفی ایجاد بکند. چهارم اینکه انسان مقلدی نیست و هر کاری که میکند از خودش و وابسته به خودش است. خودش هم در یک مصاحبه گفته بود: کار من بر اساس وابستگی نیست؛ در شعر به چیزی وابسته نیستم و ادای کسی را در نمیآورم.
در شعرهای ابتهاج روح عاطفی انسانی تجلی دارد
آذر با تاکید بر اینکه در شعرهای ابتهاج روح عاطفی انسانی تجلی دارد، افزود: این مسائل روی هم رفته شیوه غزل ابتهاج را میسازد. بنابراین غزل ابتهاج اگرچه از عشق سخن میگوید ولی دارای درون مایه اجتماعی است و دیگر اینکه مخاطب میتوانید در غزلهایش پیام را پیدا و دریافت کند. این غزل در اوج کوتاهی پر است از مضمون شاعرانگی:
بسترم
صدفِ خالی یک تنهایی ست
و تو چون مروارید
گردن آویزِ کسان دگری
این استاد ادبیات فارسی ادامه داد: توجه کنید واژه تنهایی را چقدر زیبا توصیف میکند. در حالی که این توصیفهای تنهایی را در شعر سهراب هم میبینم، تنهایی آنجا هم بسیار زیبا ترسیم شدهاست. وقتی خواننده جنس تنهایی سهراب را با جنس تنهایی ابتهاج میسنجد، در مییابد که این دو از یک جنس نیستند.
همه انسانها در این عالم تنها هستند
آذر با اشاره به اینکه به نظر میرسد همه انسانها در این عالم تنها هستند، ادامه داد: به این دلیل که (تو) گمشده در شعرهایمان داریم. در شعر تمام ترانهها، تصنیفها و ادبیات جهان با این (تو) مواجه هستیم. اما هیچکس نمیداند که این (تو) کیست. مانند حافظ که میگوید (تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است) خود شاعر هم نمیداند این تو چه کسی است. همچنین در اشعار مولوی (گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو) اینجا مشخص نیست تو کیست. شاعران با این تو زندگی، آشتی و قهر درددل میکنند.
او افزود: این روند از نظر فلسفی نمود تنهایی انسان است. اما وقتی همین (تو) در شعر ابتهاج میآید، به عنوان یک (نوع ) ظاهر میشود و اگر چه تنهایی را خطاب به معشوق میگوید اما این تویی است که هرکس فکر میکند میبیند که ممکن است چنین تویی در خیالش وجود داشتهباشد.
این شاعر با تاکید بر اینکه شعر ابتهاج یکی از قلههای شعر معاصر کشور ما است، بیان کرد: با اینکه ابتهاج شاعر معاصر سنتی است، اما هیچ گاه تهجر شاعران گذشته را ندارد و شعرش پیوسته با مضامین تازه صورت میبندد. برای مثال شعر جنگل بودم (جنگلی بودیم شاخه در شاخه همه آغوش ریشه در ریشه همه پیوند وینک انبوه درختانی تنهاییم) یا (نشستهام در انتظار این غبار بیسوار/ دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمیزند ) شعر او همه از دل خواننده بلند میشود برای همین است که شعر ابتهاج ابتدا در ذهن خواننده رسوب میکند و بعد خواننده با شعر همذات پنداری میکند و فکرمیکند خودش برای خودش این شعر را از نظر مضمونی ارائه دادهاست.
نظر شما