۲۷ مرداد ۱۴۰۱، ۸:۱۸
کد خبرنگار: 3092
کد خبر: 84856379
T T
۲ نفر

برچسب‌ها

روایت آزاده گلستانی از ۱۰۰ ماه اسارت در اردوگاه‌های عراق؛ نمادی از آزادگی و مقاومت

گرگان - ایرنا - رنج ۱۰۰ ماه و ۲۲ روز اسارت، گوشه‌ای از مقاومت رزمنده گلستانی در برابر شکنجه‌ و رنج اردوگاه‌های «الانبار»، «رمادیه» و «موصل» است آزاده‌ای که هفت فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتح‌المبین به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد و پس از تحمل هشت سال دوری با ورود اولین گروه‌های آزادگان به خاک پاک ایران بوسه زد.

۲۶ مرداد، سی و سومین سالگرد آزادی آزادگان از چنگال رژیم بعث عراق است؛ آزادگانی که در هشت سال جنگ تحمیلی و تحمل سال‌ها اشارت و شکنجه با فداکاری، دلاوری و رشادت برای نظام جمهوری اسلامی عزت ابدی را به ارمغان آوردند.

نوجوانان و جوانان ایرانی همواره در ادوار مختلف تاریخ این کشور کهن پیشتاز بودند اما حماسه دفاع مقدس، جلوه ماندگارتری از ایثار و فداکاری نسل انقلابی بود که در اسارت و شکنجه اردوگاه‌های عراق به اوج رسید و صدای انقلاب اسلامی و فرهنگ ایثار و شهادت را با صدای رساتر به گوش جهانیان رساند.

جوانان و دلاوران گلستان، از اولین روزهای نواخته‌شدن شیپور جنگ تحمیلی روانه میدان مبارزه شدند که حاصل این رشادت‌های هشت ساله، علاوه بر تقدیم هزاران شهید، اسارت هزار و ۱۷۸ رزمنده در چنگال نیروهای رژیم بعث بود که یکی از آنها، «موسی‌الرضا برزعلی» است که در منطقه «رقابیه» به اسارت نیروهای عراق درآمد و سال‌ها در ارودگاه‌های این کشور شکنجه شد.

روایت آزاده گلستانی از ۱۰۰ ماه اسارت در اردوگاه‌های عراق؛ نمایش مفهوم آزادگی و مقاومت

آقای برزعلی! نحوه اسارت‌تان را برای مخاطب ما بفرمایید؟

عملیات فتح‌المبین یکی از عملیات‌های نظامی گسترده ایران علیه نیروهای عراق بود که پس از هفت روز نبرد سنگین با پیروزی قاطع نیروهای ایرانی و عقب‌نشینی عراقی‌ها به پایان رسید. بخشی از عملیات فتح‌المبین در منطقه «رقابیه» برگزار شد.

«رقابیه» نام تپه و تنگه ای در شمال ارتفاعات «میشداغ» و ۳۰ کیلومتری جنوب غربی شوش در نزدیکی مرز ایران و عراق است و در مسیر جاده «عبدالخان - عین‌خوش» قرار دارد. این تپه‌ها یکی از نقاط مهم و حساس در دوران جنگ تحمیلی بود.

در دو مرحله اول عملیات فتح المبین به سلامت بازگشتم، در سومین حضور در منطقه عملیاتی تک تیرانداز تانک بودم که تانک با حمله عراقی‌ها متوقف شد. پس از آن، یکی از سرنشینان تانک از ما خواست اگر می‌توانید فرار کنید که اسیر نشوید، من که جوان‌تر بودم به سرعت از تانک خارج شده و بدون هدف شروع به دویدن کردم.

در مسیری گام بر می‌داشتم که گمان می‌کردم خاک ایران است اما در بین راه ناگهان سرباز عراقی با اسلحه مقابلم ایستاد. دست خالی و بدون اسلحه، امکان مقاومت در برابر سرباز عراقی را نداشتم و تسلیم شدم. پس از آن که اسیر شدم، سرباز عراقی مرا به مرکز فرماندهی برد.

فرمانده عراقی همان ابتدا با دیدن عکس حضرت امام که روی سینه‌ام چسبانده بود به سمتم حمله کرد. عشق بی‌مانندی به حضرت امام داشتم و از دوران شروع جریان انقلاب گوش و نگاهمان برای ادامه حرکت به ایشان بود.

وقتی فرمانده عراقی عکس حضرت امام را دید، احساس کردم قصد بدی دارد، چند گام به عقب رفتم اما امکان مقاومت نداشتم و ناگهان عکس حضرت امام را در دست او دیدم. خیلی به من بَر خورد اما کاری از دستم برنیامد. در همه دوران اسارت حسرت داشتن آن تصویر را خوردم.

دوران اسارت برای شما چگونه آغاز شد؟

در سه روز اول اسارت در مدرسه‌ای نزدیک «فکه» بازجویی شدم. آنزمان هنوز «فکه» در اشغال نیروهای عراقی بود و بعدها با دلاوری رزمندگان ایران این بخش از خاک کشور پس گرفته شد. پس از انجام بازجویی به وزارت دفاع عراق منتقل شدم و حدود یک‌ماه همراه ۱۰۰ اسیر دیگر در دو اتاقک کوچک در شرایط بسیار سخت نگهداری شدیم.

وزارت دفاع معروف به شکنجه‌گاه عراق ظاهری مجلل داشت اما پشت این ساختمان به ظاهر زیبا، شکنجه‌گاه مخوفی ساخته بودند که در آن با انواع شکنجه‌های سخت از اسیران میزبانی می‌کردند. پس از آن به اردوگاه «الانبار» منتقل شدیم که پیش از آن یکدست لباس عربی سفید و یک کیسه خواب گرفتیم و پس از تراشیدن موها، به جمع دیگر اسرا پیوستم که پس از آن زندگی تلخ و روزهای پر از شکنجه در اردوگاه‌های عراق برایم آغاز شد.

از اولین روز ورود به جمع اسرا خاطره ای دارید؟

پس از آن که وارد اتاق اردوگاه شدم، با شهید ابوترابی برخورد کردم . نام ایشان را زیاد شنیده بودم و می‌دانستم در چنگال عراقی‌ها اسیر است.

شرح اقدامات و مبارزات وی در اردوگاه ها به گوشم خورده بوده، شهید ابوترابی دقایقی پس از ورودم به اردوگاه مرا به گوشه‌ای کشاند و آرام گفت: «تاکنون حضورتان تهاجمی بود اما از الان باید در مقابله با عراقی‌ها موضع تدافعی بگیرید و زینب‌وار زندگی کنید.»

در دوران هشت ساله حضورم در زندان‌های عراق بارها با شهید ابوترابی دیدار کرده و در مقاطعی با ایشان هم‌بند بودم، شهید ابوترابی با وجود اسارت در چنگال عراق، دست از مبارزه نکشید و با اقدامات فرهنگی و قرآنی، زندان را برای ما تبدیل به دانشگاه کرد.

روایت آزاده گلستانی از ۱۰۰ ماه اسارت در اردوگاه‌های عراق؛ نمایش مفهوم آزادگی و مقاومت

شکنجه، پای ثابت اردوگاه‌های عراق بود . صابون شکنجه بعثی ها به تن شما هم خورده بود؟

مگر می‌شود کسی در زندان بعثی‌ها باشد و شکنجه نشود. اولین باری که شکنجه شدم مربوط به روزهای اول حضورم در اردوگاه بود. سر صف نماز جماعت استوار عراقی نام مرا صدا زد اما چون مشغول نماز بودم نتوانستم پاسخ دهم.

می‌دانستم که در هر حال شکنجه می‌شوم پس به نماز ادامه دادم و توجهی به آنها نکردم که همین بی‌توجهی آنان را عصبانی‌تر کرد. پس از چند بار و بدون توجه به اینکه به نماز ایستاده‌ام به من حمله کرده و باز زور و کشان کشان به طرف حمام بردند و بدون دلیل و مداوم سیلی‌های محکمی به گوشم زدند. سپس با کابل‌های برق که سرشان پیچ و مهره حرارت دیده‌بود قرار داشت آنقدر به من شلاق زدند که از هوش رفتم.

پس از آن که به هوش آمدم دیدم توان حرکت ندارم، دقایقی بعد و با مشاهده خون‌هایی که در اطرافم جاری بود فهمیدم به دلیل شدت شکنجه‌ها و تورم شدید پاهایم قادر به ایستادن نیستم، در ۱۱ ماهی که در این اردوگاه زندانی بودم بارها و به دلایل گوناگون شکنجه شدم که هر کدام از دیگری سخت‌تر و تحمل آنها دشوارتر بود.

چرا از اردوگاه الانبار به جای دیگر منتقل شدید؟

در الانبار یک شکنجه‌گر عراقی به نام «سرگرد محمود» داشتیم که همیشه و بدون دلیل اسرا را شکنجه می‌کرد و به شدت با اقدامات فرهنگی و مذهبی ما مخالفت داشت، شاید به خاطر همین شکنجه‌ها بود که او مسوول اردوگاه «رمادیه» شد.

با رفتن او نفس راحی کشیدیم و تصور ما این بود که جایگزین او هر چه باشد از نظر شکنجه به پای سرگرد محمود نمی‌رسد. در عمل هم این گونه بود اما چند روز پس از رفتن این شکنجه‌گر، او که حالا مسوول اردوگاه «رمادیه» شده بود دستور انتقال ۱۰۰ شورشی اردوگاه «الانبار» را داد تا زیر نظر او باشند که یکی از آنها من بودم.

سرگرد محمود ما را کاملا می‌شناخت و به همین دلیل از روز اول ورود ما به رمادیه، شکنجه و سخت‌گیری را آغاز کرد. ارودگاه «رمادیه» مملو از اسیر بود و شرایط به قدری سخت بود که به دلیل تنگی جا و نبود فضای کافی برای اسرا، نفس کشیدن هم کار آسانی نبود.

در این اردوگاه روزانه فقط سه ساعت حق هواخواری داشتیم و بقیه ساعات روز را در سالنی به شدت کثیف و فاقد هوای کافی برای تنفس می‌گذراندیم، در «رمادیه» هم مانند «الانبار»، شکنجه‌های بدون دلیل، جزو برنامه روزانه ما بود. پس از مدتی به اردوگاه دیگری در موصل منتقل شدیم.

چرا عراقی ها اسرا را اینقدر جابه جا می کردند؟

در اردوگاه «رمادیه» کارهای فرهنگی و اقدامات مقابله‌‎ای ما با عراقی‌ها شدت گرفت. عراقی‌ها هر کاری می‌کردند تا مانع فعالیت‌های مذهبی مانند برگزاری نماز جماعت یا جلسات قرآن و خواندن دعا را متوقف کنند نتوانستند. پس از مدتی تصمیم گرفتند تعدادی از عوامل اصلی این فعالیت‌ها را به جای دیگری منتقل کنند. در نتیجه آن مدتی بعد ۱۰۰ نفر از کسانی که سردمدار این تلاش‌ها بودند را به اردوگاه موصل سه منتقل کردند که یکی از آنها من بودم.

در بدو ورود به موصل سه عراقی‌ها با کابل و آهن منتظر ما بودند. از اتوبوس که پیاده شدیم به طرف ما حمله کردند و تا می‌توانستند ما را شکنجه کردند. شدت ضربات آن روز آنقدر زیاد بود که عوارضش هنوز در بدنم هویدا است.

شرایط اردوگاه موصل سه به مراتب بدتر از جاهای دیگر بود. چند روز اول را در اتاقی تنگ و تاریک بدون هیچ امکاناتی گذراندیم. پس از آن به همراه ۱۶ اسیر دیگر در سلولی ۳۲ متری که امکاناتی نداشت و غذایمان در روز فقط یک لیوان آب و تکه کوچکی نان بود نگهداری شدیم.

تابستان اردوگاه موصل سه بسیار گرم بود و مرور خاطرات آن روزهای سخت در مکانی که نفس کشیدن هم دشوار بود روح ما را تا ابد زخمی خواهد کرد، در این اردوگاه هم با سردمداری شهید ابوترابی کارهای فرهنگی مفصلی از جمله آموزش قرآن، نهج‌البلاغه، یادگیری عربی، ورزشی و هنری پایه‌گذاری شد و موصل سه هم برای اسرا حوزه و دانشگاه بود.

روایت آزاده گلستانی از ۱۰۰ ماه اسارت در اردوگاه‌های عراق؛ نمایش مفهوم آزادگی و مقاومت

کدام روز و خاطره در دوران اسارت هیچگاه از یادتان نمی‌رود؟

دوری از خانه و خانواده برایم سخت بود اما هیچوقت ۱۴ مرداد ۶۷ را فراموش نمیکنم. تنها وسیله‌ای که می توانستیم با آن از دنیای بیرون خبردار شویم یک رادیوی کوچک بود که یکی از اسرا به طور مخفیانه نگهداری می‌کرد.

هیچگاه به ما نگفت چطور توانسته آن رادیو را وارد اردوگاه کند اما به نظرم از یکی از زندانبانان شیعه گرفته بود. رازش را به کسی نگفت چون می ترسید موقع شکنجه یکی از اسرا ماجرا را لو بدهد و برای آن زندانبان که گاهی برای ما خبر و وسیله‌های مورد نیاز را می‌آورد دردسر درست شود.

مخفیانه خطبه‌های نماز جمعه تهران را گوش می کردیم و در ساعات به خصوص با هزار مکافات روی پلاستیک می‌نوشتیم تا بقیه اسرا از آن استفاده کنند . وقتی هم که یک زندانبان به ما شک می‌کرد، با ریختن آب چوش روی پلاستیک، آثار را از بین می‌بردیم.

تلخ‌ترین خاطره دوران اسارت من هم از طریق همین رادیو رقم خورد. یکی از این خاطره‌های خبر پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ بود. من و خیلی از همسن و سالان من با پشت کردن به زیبایی و ظواهر زندگی مادی به جبهه آمدیم تا از این طریق به دیدار معبود رفته و سفیر مرگ را با شهادت در آغوش بکشیم و حالا پذیرش این قطعنامه همه آرزوهای ما را نقش بر آب می‌کرد.

داغ پذیرش قطعنامه را به هر زحمتی بود آرام آرام فراموش کردیم اما شب ۱۴ مرداد ۶۷، خبری شنیدیم که داغش تا همیشه برای ما تازه است.

در حال استراحت بودیم که یکی از اسرا که در حال گوش کردن رادیو بود فریاد زد و در لحظه ای کوتاه برای آن که عراقی‌ها از ماجرا بو نبرند، صدایش را در گلو خفه کرد. توجه ما به او جلب شد وحشت زده بود. به سرعت گرد او جمع شدیم و صدای رادیو را زیاد کردیم. چه شب تلخ و دردناکی بود.

گوینده رادیو خبر فوت امام خمینی (ره) را داد، همه متحیر شدیم و این خبر را باور نکردیم پ. آرام آرام صدای گریه اسرا اردوگاه را فراگرفت. اسرا همدیگر را در آغوش گرفته و گویی در مصیبت عزیزترین افراد نزدیک خود می‌گرستند. نمی‌دانم آن شب را چگونه سپری کردم اما تا ماه‌ها انگار این داغم برای من و همه اسرا تازگی داشت و گریه در خلوت، برنامه روزانه و همیشگی ما شده بود.

از لحظه آزادی برای‌مان بگویید؟

۲ سال بعد از پذیرش قطعنامه به ما خبر دادند که آزاد هستیم. ۲۶ مرداد اولین گروه اسرا وارد ایران شدند و سه روز بعد اتوبوس ما از مرز خسروی وارد ایران شد.

پس از سجده بر خاک ایران، گریه‌هایم شروع شد. شکستن بغضم به خاطر پایان دوری از کشورم نبود بلکه بیش از همه دلم برای حضرت امام (ره) تنگ شده بود. در اولین فرصت همراه دیگر اسرا به محض ورود به تهران راهی مرقد امام شدیم و با زیارت مزار ایشان آرام گرفتیم.

روایت آزاده گلستانی از ۱۰۰ ماه اسارت در اردوگاه‌های عراق؛ نمادی از آزادگی و مقاومت

ایران در سال‌های پس از جنگ پیشرفت‌های زیادی کرده و نعمت‌های امروز با سختی‌های دوران اسارت ما قابل قیاس نیست. ملت ایران با پیمودن مسیر طی شده حضرت امام (ره) و مقام معظم رهبری به بیداری رسیده و از شب ظلمانی و تاریکی به روشنایی و نور دست یافتند.

عراقی‌ها همیشه به ما می‌گفتند کاری می کنیم اگر روزی به کشورتان برگشتید یک دستتان بطری و دست دیگرتان تنبک باشد اما شهید ابوترابی با کارهای فرهنگی فراوان و تبدیل دوران اسارت به دانشگاه، اسرا را با قرآن و معنویت مانوس کرد تا نقشه بعثی‌ها ناکام بماند.

۲۶ مرداد ۱۳۶۹ نخستین گروه آزادگان ایرانی پس از سال‌ها اسارت در زندان‌های رژیم بعثی عراق با ورود به کشور به جمع خانواده‌های خود بازگشتند.

در هشت سال دفاع مقدس حدود ۴۳ هزار نفر  از رزمندگان ایران به اسارت دشمن درآمدند که از ۶ ماه تا بیش  از ۱۰ سال دوران اسارت خود را در زندان های رژیم بعثی عراق سپری کردند. 

ارتش بعث عراق ۳۱ شهریور ماه ۱۳۵۹ با حمایت کشورهای غربی خصوصا ایالات متحده آمریکا و تعداد از کشورهای مرتجع منطقه به ایران حمله کرد و پس از حدود هشت سال در برابر رزمندگان اسلام مجبور به عقب نشینی به مرزهای بین المللی و قبول آتش بس شد.   

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha